من در 17 ربيع الأول سال 1350 هجری قمری (1309 شمسی) در کربلا متولد شدم. پدرم «آيت الله سيد علی اکبر حسينی کاشانی» بود.
جدّ پدري من «آقا سيد محمدمهدی حسینی کاشانی» از مراجع بزرگ اسلام و شاگرد ميرزای شيرازی بود و بسياری از کتب ايشان ـ در فقه، اصول و فلسفه ـ در کتابخانه من موجود است. ضمن اينکه بسیاری از شاگردان ايشان هم از مراجع تقليد شدند و پدر من هم شاگرد ايشان بود.
جد مادریام «آيت الله سيد محمدصادق اصفهانی (معروف به خاتونآبادی)» بود که از اکابر عظمای شيعه بودند و در تخت فولاد اصفهان مقبرهای ارزنده دارند و بسيار مورد زيارت دوستداران هستند. (نوه ديگر آن عالم بزرگ که واقعاً مظلوم و ناشناخته ماندند «جناب آقای دکتر بـهشتی» بود که پسر خاله من بودند و من هنوز معقتدم اگر ايشان وارد سياست نمیشد از علمای بزرگ دوران بود. آنقدر که امام خمينی ـ قدس الله سرّه ـ به ايشان علاقهمند بودند کمنظير بود. شايد قضا وقدر چنين بود که بيش از اين در دنيا نباشند وبه آن وضع فجيع به شهادت برسند. ضمناً اين را هم بگويم ـ وجداناً هم میگويم نه تعصباً ـ که باطنی غير از ظاهر داشت و شبها مشغول عبادت بود و گريهها میکرد و شايد عظمت ايشان در اين بود که بيش از اين شناخته نشود).
«مرحوم آیة الله سید ابوالقاسم کاشانی (رهبر نهضت ملی شدن صنعت نفت)» هم پسر عموی ما بودند. ایشان هم خيلی ملاّ بود و اگر در سياست وارد نمیشد يکی از متکلمين بزرگ میشد. ايشان شاگرد آخوند خراسانی بود ودر درس ايشان زياد اظهار مطلب میکرد. آقا ابوالقاسم به تمام معنا يک آقازاده بود؛ پدرش آيتالله العظمی آقا سيد مصطفی کاشانی مرجع تقليد بزرگی بود که در حرم حضرت موسی بن جعفر ـ عليهما السلام ـ يک اتاق دارد. خودش هم در حرم حضرت عبدالعظيم(ع) دفن است.
دو جد پدری و مادری من ساکن نجف و پدر و مادرم ساکن کربلا بودند.10 سال از عمرم نگذشته بود که به امر پدرم جزء طلاب شدم. آن روزها مرسوم بود که طلبه های 10 تا 14 ساله زياد باشند اکثرشان هم از اکابر و فضلا شدند. حد فاصل 10 تا 12 سالگی در کربلا تحصيل می کردم که والد ماجد ما آيت الله سيد علی اکبر حسينی کاشانی در اثر سکته فوت کردند و من هم به والده اصرار کردم که اجازه بدهيد بروم نجف اما ايشان قبول نمیکرد و زمان را مناسب نمیدانست.
بالاخره با اصرار و الحاح زياد در 13 سالگی به "سامرا" رفتم که آن روزها و در زمان «حضرت آيت الله العظمی آقا سيد ابوالحسن اصفهانی» بعد از نجف، مرکز علمی بود. دو سال در سامرا بودم وبا عنايت خداوند متعال والطاف مقدس حضرت بقية الله حضرت مهدی ـ روحی لمقدمه الفداء ـ در حدی شدم که اگر از من چيزی میپرسيدند میتوانستم پاسخ دهم.
در آن زمان، طلبههای نجف در سنین 18 سالگی، 19 سالگی، نـهايت 21 سالگی فارغالتحصيل (مجتهد) میشدند. من خودم اولين اجازه اجتهادم را از «آيت الله آشيخ محمد خطيب» گرفتم. استادان ديگرم در کربلا «جناب مرحوم آسيد محمد طاهر بوشهری بحرانی» و «مرحوم آسيد حسن ميرقزوينی» از متکلمين درس آخوند خراسانی بودند.
در نجف هم در درس «آمير حسن يزدی»، «آسيد حسين حمّامی» و «آميرز عبد الـهادی شيرازی» و بعدها هم «آقای حکيم» شرکت کردم. در آخر هم منحصر شد به درس «آقای خوئی».
پدرم امام جماعت حرم در کربلا بود و پس از رحلت وی شخصی به نام «مولوی» این مهم را بر عهده داشت. 25 سالم بود که جانشين پدرم به رحمت خدا رفت. گويا بر سر جانشينی او بين دو دسته اختلاف افتاد. دسته سومی هم مرا معرفی کردند. از اینجا بود که به خواست خدا تا حدود 31 سال، امامت جماعت کربلا را به عهده داشتم. تا اينکه اين ياغی طاغی (صدام) ما را به ايران تبعيد کرد .
آن زمان مرجعيت شيعه در کربلا و نجف پس از فوت مرحوم سيد ابوالحسن، بين دو مرجع بزرگ شيعه که سر آمد همه آقايان بودند ومحبوبتيشان فوقالعاده بود تقسيم شده بود؛ يکي «مرحوم آيت الله حاج آقا حسين قمي» ودوم «مرحوم آيتالله العظمي حاج آقا حسين بروجردي». امروز که نگاه ميکنيم وحوزههاي آن روزگار را که مشاهده ميکنيم واقعاً حوزه علميه نجف يک حوزه باصفا، با عظمت وبا جلالت بود. تا «آقاي خوئي» بود توجهات به نجف زياد بود تا آنکه ايشان از دنيا رفت.
.....................
پایان پیام / 101
عناوین مرتبط :
ــ آخرین بازمانده مکتب آقاسید علی قاضی به رحمت الهی پیوست
ــ پیکر آیت الله حسینی کاشانی فردا در قم تشییع و دفن میشود
ــ تصاویری از مرحوم آیتالله سید عباس کاشانی (1) ؛ دیدار تیم ملی تکواندو با ایشان
ــ تصاویری از مرحوم آیتالله سید عباس کاشانی (2)
ــ زندگینامه خودنوشت آیت الله سید عباس کاشانی (نوجوانی و جوانی)
ــ خاطره آیت الله سید عباس کاشانی از زهد و تواضع «شیخ عباس قمی»
ــ خاطرات آیت الله سید عباس کاشانی از عارف بزرگ «سید علی آقا قاضی طباطبائی»
ــ تصاویر تشییع جنازه آیت الله سید عباس کاشانی (1)
ــ تصاویر تشییع جنازه آیت الله سید عباس کاشانی (2)