به گزارش خبرگزاری اهلبیت(ع) ـ ابنا ـ محمد حسین جعفریان در نشریه همشهری جوان نوشت:
چند روز قبل، نامه ای از شهید «ذبیح ا... عالی» فرمانده گردان «مسلم بن عقیل» لشگر 25 کربلا در فضای مجازی منتشر و دست به دست شد.نامه ای که برای بسیاری از مسئولان امروز این آب و خاک کلاس درس بود.
شهید عالی که عضو سپاه پاسداران بود، در این نامه به کارگزینی سپاه ساری نوشته بود،
بسمه تعالی / از سپاه عملیات ذبیح ا... عالی / به : کارگزینی سپاه ساری/ موضوع : کسر نمودن حقوق ماهیانه / محترمانه عرض می رسانم چون اینجانب درای هشت هکتار زمین زراعتی و آبی و خشکی می باشم و دارای درآمد زیاد هستم و همین طور حقوق من زیاد می باشد، لذا درخواست می نمایم که در اسرع وقت از حقوق ماهیانه من حدود 2 هزار تومان کسر نمایید . خداوند همه مارا خدمتگذار اسلام و امام قرار بدهد / آمین ذبیح الله عالی
جالب است بدانید این نامه در سال 1361 نوشته شده و در آن سال ها حداکثر حقوق بچه های سپاه ماهی 3 هزار تومان بود. با رده ای که شهید عالی داشت، این کاهش باعث دریافتی صفر یا حداکثر ماهیانه 500 هزار تومانی او به عنوان حقوق کارمندی اش می شد، آن هم کاری به عظمت و سختی فرماندهی گردانی در خط مقدم نبرد دشمن اواخر سال 1362 در عملیات والفجر 6 در منطقه عملیاتی دهلران، گردان تحت فرماندهی او خطوط اولیه دشمن را شکسته و از آن عبور کردند تا عاقبت در حوالی پاسگاه «چیلات» در خاک عراق به محاصره دشمن درآمده و پس از نبردی دلیرانه و سخت، به تاریخ سوم اسفند ماه 1362 به همراه گروهی از بسیجی هایش به شهادت رسیدند. به سبب شرایط سخت عملیاتی و عقب نشینی سریع در آن روز، جنازه این شهید نیز در منطقه جا مانده و سرانجام درسال 1372 توسط گروه های تفحص پیدا شده و در گلزار شهدای «کردکلا» در استان مازندران به خاک سپرده شد.
آدم نمیداند با این دست خاطرات و حقایق هولناک امروز و آدم های این دوره چه کند؟ من در جهاد سازندگی خراسان مشابه این رفتار را دیده ام. سر ماه به جای امور اداری و مالی، یک کارتن پر از بسته های اسکناس 50 تومانی و 100 تومانی را دراتاقی خالی می گذاشتند. در پی یک ماه طاقت فرسا، بچه های جهاد یکی یکی وارد آن اتاق شده و در تنهایی هر چه برای خرج آن ماه خود یا خانواده شان نیاز داشتند از داخل آن کارتن بر میداشتند . هیچ کس حقوق معلوم و حکم مشخصی نداشت.
بسیاری اوقات مسئول مالی یا مسئول حمل و نقل و کنترل همان کارتن اسکناس، با بغض و صدای لرزان نزد ما می آمد و می گفت : از پول ها هیچی کم نشده بماند، فلان مقدار هم به آن ها اضافه شده بعد یک ماه کار سخت، بچه ها دستمزدی بر نمی داشتند بماند، اغلب اگر پولی در جیب داشتند، می ریختند داخل آن کارتن، پون می دانستند اگر پولی اضافه بیاید خرج جنگ و جبهه و امکانات جهادی دیگر می شود جوان ها و نوجوان هایی که این اسطوره را می خوانید ! به خدا این ها قصه نیست .
ما اینجوری توانستیم این سرزمین را حفظ کنیم .
خدایا کجایند آن مردان بی ادعا ؟
.................پایان پیام/ 218