خبرگزاری اهل‌بیت(ع) - ابنا

جمعه ۹ آذر ۱۴۰۳
۲۱:۴۱
در حال بارگذاری؛ صبور باشید
سه‌شنبه
۱۹ دی
۱۳۹۱
۲۰:۳۰:۰۰
منبع:
فارس
کد خبر:
380011

روایت «شهید یاسینی» از امداد غیبی که ناوچه ایرانی را نجات داد

در یک مأموریتی که برای من پیش آمد، انهدام ناوچه‌ها در خلیج فارس بود که یک ناوچه را من باید می‌زدم؛ ما رفتیم به هدف رسیدیم، سعی کردیم ناوچه را منهدم بکنیم، ولی هر کاری که کردیم موشک‌ها رها نشد؛ با مسلسل خواستیم بزنیم، مسلسل هم تیراندازی نکرد، بعد که آمدیم پایین گفتند «خوب شد که نزدی، آن ناوچه خودی بود.»

آآ

به گزارش خبرگزاری اهل‏بیت(ع) ـ ابنا ـ خلبان شهید «سید علیرضا یاسینی» را اهالی آسمان بیشتر از زمینیان می‌شناسند؛ جوان رشید آبادانی که از دل محرومیت‌ها فاتح قله توانمندی‌ها و موفقیت‌ها شد. او دوره خلبانی پیشرفته و پرواز با هواپیماهای شکاری را در آمریکا گذراند، اما سال‌های دوری از زادبوم و زندگی در کشوری که هیچ خط و ربطی با وطن خودش نداشت، او را ذره‌ای از اعتقاداتش دور نکرد و بعد از بازگشت از دوره آموزشی، بااوج‌گیری مبارزات ضدپهلوی به صف مجاهدان پیوست و علی‌‌رغم جو فشار و اختناق در ارتش ـ با پخش اعلامیه‌های حضرت امام خمینی (ره)، در بین پرسنل متعهد دست به افشاگری می‌زد.

یاسینی بعد از پیروزی انقلاب با درس‌هایی که در مکتب انقلاب اسلامی آموخته بود، با تکیه بر این شعار که محرومیت پل محکم دست‌یابی به موفقیت‌ها و رمز پیشرفت‌هاست، امر بازسازی و توانمندسازی نیرو را آغاز کرد و در دوران دفاع مقدس نیز با اینکه مسئولیت‌ پایگاه‌های شکاری را نیز برعهده داشت، اما پرواز را رها نکرد تا جایی که با 2579 ساعت پرواز دومین قهرمان پروازهای برون مرزی کشور در دوران دفاع مقدس است.

وی در طول جنگ نیز همواره خلبانی پیش قراول و خط شکن بود؛ از جمله مسئولیت‌های مهم شهید یاسینی فرماندهی پایگاه سوم شکاری، فرماندهی پایگاه دهم شکاری به سال‌های 1363 تا 1365، فرماندهی پایگاه ششم از سال 1367 و فرماندهی منطقه هوایی شیراز در سال 1371 بود و به پاس رشادت‌هایش از دست مقام معظم رهبری مفتخر به دریافت نشان فتح نیز دریافت کرد.

فراق دوستان او به قدری بی‌تاب کرده بود که در آخرین‌ روزهای حیاتش درد دلی با همسرش می‌کند و صراحتاً‌ اعلام می‌کند که «واقعاً دوست دارم شهید شود» و چیزی نمی‌گذرد که در 15 دی ماه 1373 بال در بال یار و دوست دیرینه‌اش شهید منصور ستاری (فرمانده وقت نیروی هوایی ارتش)، در مرکبی که همیشه آرزو داشت سفیر آخرتش باشد، به سوی ملکوت پرواز کرد و همنشین عرشیان شد.

شهید یاسینی در آخرین مصاحبه‌اش نکات زیبا و خواندنی بیان می‌کند؛ روایتی از دو امداد غیبی که در دوران دفاع مقدس دو خطر بزرگ را از ناوچه‌های ایرانی دور می‌کند؛ اما در این مصاحبه نیز بار دیگر سخن از یاران سفر کرده‌ای که آن روزها یاسینی به آنها احساس نزدیکی داشته است،‌ به میان می‌آورد و می‌گوید: «فکر می‌کنم که همین روزها آنها را می‌بینم...». ماجرای این دو امداد غیبی و احساس عجیب شهید یاسینی را که از زبان خودش روایت شده در هجدهمین سالگرد شهادت این شهید قهرمان تقدیم مخاطبان می‌کنیم.

 ******

* تیمسار! اگر در این ماموریت‌ها که به شما محول می‌شد از امدادهای غیبی برخوردار بودید، بیان بفرمایید؟

امدادهای غیبی را من زیاد شاهدش بودم. در مأموریت‌ها با پدافند شدیدی که عراق داشت و همه به این مسئله اعتراف دارند که واقعاً پدافند هوایی‌اش قوی است. در یکی دو سال اول جنگ، من خودم شخصاً با انجام مأموریت‌های زیاد، حتی یک گلوله هم به هواپیمایم اصابت نکرد. خوشبختانه با الطافی که واقعاً خداوند داشته ـ حالا ممکن است ما را زیاد دوست داشت - هیچگونه برخوردی با ضد هوایی نداشتیم. دو ماهه اول جنگ به خصوص با آن شدتی که جنگ داشت، این بزرگترین امداد غیبی بود و امدادهای بعدی هم این است که این همه پرواز کردیم و سالم هستیم. به هر حال این نشانه این است که واقعاً دستی بالاتر از دست بشر نگه دارنده ما بوده؛ مسایل دیگر را در پروازها دیدم.

 در دو مأموریت، امداد غیبی را شاهد بوده‌ام؛ در یک مأموریتی که برای من پیش آمد، انهدام ناوچه‌ها در خلیج فارس بود که یک ناوچه را من باید می‌زدم؛ ما رفتیم به هدف رسیدیم، سعی کردیم ناوچه را منهدم بکنیم، ولی هر کاری که کردیم موشک‌ها رها نشد؛ با مسلسل خواستیم بزنیم، مسلسل هم تیراندازی نکرد، بعد که آمدیم پایین گفتند «خوب شد که نزدی، آن ناوچه خودی بود.» گفتم: «وای اگر ناوچه خودی را ما می‌زدیم چی می‌شد» بعدها که بررسی کردیم، یک کلیدی ما داریم، که نوع مهمات را انتخاب می‌کنیم. کلید را من آن روز اصلاً توی هواپیما ندیدم، این همه مأموریت انجام دادم این کلید را آن روز ندیدم. بعد که آمدم به متخصصان مربوطه گفتم «این هواپیما اشکال داره!» آنها گفتند: «شما فلان کلید را زدی؟» گفتم «نه فراموش کردم.» همین فراموش کردن من باعث شد که یک ناوچه خودمان واقعاً نجات پیدا کند و ما این ناوچه را نزنیم. این امداد غیبی بود که به هر حال من شاهدش بودم.

یک مسئله دیگر هم که برایم پیش آمد، در جنگ یک سری خلبان کم تجربه را در واحدهای جنگی می‌بردیم، هم آموزش می‌دادیم و هم پروازهای جنگی را انجام می‌دادیم. برای رها شدن موشک دو حالت داریم که یکی از آن حالت‌ها باید قفل بکنند بعد خلبان دکمه را بزند تا موشک رها بشود. من یکی از خلبان‌ها را که پرواز اولش بود، داشتم با خودم می‌بردم که ناوچه‌های دشمن را در خلیج فارس بزنیم. به او گفتم: ما قبل از اینکه به ناوچه‌ها برسیم در طول مسیرمان روی کشتی‌هایی که تجاری یا نفت‌کش هستند و در اطراف جزیره پارک شده‌اند، چند تا تمرین کنیم که وقتی وارد منطقه شدیم شما وارد شده باشی و بتوانی راحت هدف را بزنی.

 چند بار من روی نفت‌کش‌ها شیرجه رفتم که وی بتواند قفل بکند، اما روی آن کشتی با آن عظمت و بزرگی نتوانست قفل بکند. گفتم مسئله‌ای نیست چون دارد وقت می‌گذرد برویم در منطقه. وقتی وارد منطقه شدیم دو تا ناوچه عراقی بود، شیرجه کردیم روی اولی، به محض اینکه قفل کرد، موشک هم همزمان رها شد. گفتم: «شما زدی؟» گفت: «نه من نزدم، فقط قفل کردم.» گفتم: «خب پس احتمالاً موشک اشکال داشته.» دومی را به همین صورت روی ناوچه قفل کرد، قبل از اینکه دکمه موشک را بزند موشک رها شد، به هر حال ما چهارتا موشک به دو تا ناوچه زدیم و برگشتیم.

وقتی برگشتیم و متخصصان سیستم را بررسی کردند، دیدند که اشکال دارد. قبل از اینکه خلبان دکمه را بزند، موشک‌ها رها می‌شدند. اینجا باز امداد غیبی را دیدم، زیرا در تمرین روی کشتی‌های خودی که در اسکله پهلو گرفته بودند، اگر این اتفاق می‌افتاد، آنها را می‌زدیم. ولی آنجا قفل نشد و نزد اما در منطقه و روی ناوچه دشمن به محض قفل شدن، موشک نیز رها نشد. این جز امداد غیبی، چیز دیگری نمی‌تواند باشد.

* جناب یاسینی! وقتی که به یاد همکاران شهید خود می‌افتید چه احساسی به شما دست می‌دهد؟

والا، چطوری بگویم، به هر حال تعداد زیادی از دوستانمان به شهادت رسیدند، چه آنهایی که همراه خودمان به مأموریت رفته بودند و چه آنهایی که در مأموریت‌های انفرادی خودشان رفتند و به شهادت رسیدند. ولی یک مسئله مهم که هست، ما در حقیقت باورمان نمی‌شود که اینها بین ما نیستند، همیشه فکر می‌کنیم که اینها در کنار ما هستند، احساس جدایی از آنها نمی‌کنم. روی این اصل هیچگونه احساسی نسبت به آنها ندارم؛ فکر می‌کنم هستند، فکر می‌کنم یک مأموریت کوتاه مدت، یک مرخصی کوتاه مدت رفته‌اند. حتی در زندگی خصوصی‌مان، در رفت و آمدهایی که با خانواده‌هایشان داریم، اینها حضور دارند. اصلاً یک چنین احساسی هست که واقعاً اینها در کنار ما هستند و مسئله‌ای نیست برایمان. فکر می‌کنم همین روزها آنها را می‌بینم. یک چنین حالتی دارم.

...............پایان پیام/ 218