به گزارش خبرگزاری اهلبیت(ع) ـ ابنا ـ روزنامه خراسان نوشت: فيلم «طلا و مس» را که يادتان هست؟ تصوير عاشقانه و لطيف زندگي زهرا و آقا سيد. فيلمي که همه حرفش در اين جمله بود: «يک عمر دنبال کليد بهشت مي گرديم، دنبال گنج، دنبال کيميا، دنبال راز و رمز سعادت، ولي جايي دنبالش مي گرديم که نيست...»
و آخر کار، جايي که پرستار دست مي کشد روي شکوفه نو رَس يک درخت پير و مي گويد: «خوشبختي يعني ديدن چيزهاي کوچيک...» کلاف نه چندان پيچيده ماجرا در مشت مان باز مي شود که آن همه آسمان و ريسمان بافتن هاي کارگردان براي فهماندن همين حقيقت بود که نگاه مينياتوري ما به دلخوشي هاي کوچک و ساده، خوشبختي را مي سازد. ديروز در خم قامت يکي از فرعي هاي خيابان «وحدت» با مردي ملاقات کرديم که وجه مشترکش با «آقا سيدرضا» در فيلم طلا و مس، نه تنها لباس روحانيتش که اعتقاد به همان «سادگي» بود. حاج آقا «سيدماشاءا... روحبخش» روحاني ۸۲ ساله اي است که ستون اصلي يک خانواده بزرگ به شمار مي آيد. او ۱۰ فرزند پسر دارد که يکي از آن ها به درجه رفيع شهادت نايل شده است و ۹ تاي ديگر، همگي جامه طلبگي بر تن کرده اند. ۴ سالي مي شود که کاشانه اش همراه او از حضور گرم همسر مهرباني که در همه فراز و نشيب هاي زندگي اش همراه او بوده، خالي شده است. خانواده روحبخش، با وجود فقدان مادر خانه؛ حاج خانم «فاطمه رجبي» ميهمان اين هفته «خانواده ايراني» ما هستند:
يک عاشقانه ساده
سجل حاج آقا در زمستان استخوان سوز ۱۳۰۹ مُهر شده است. آن طور که تعريف مي کند، يکي از همسايگانشان اسباب تحصيل او در حوزه علوم ديني را فراهم مي کند و بعدها چون مي بيند، سيد ماشاءا... پسر نجيبي از آب درمي آيد؛ دخترش را هم به عقد وي در مي آورد، خودش مي گويد:« حاج خانم از خانواده بااصل و نسبي بود. همان تربيت درست هم باعث شد تا زندگي مشترک مان را با اعتقاد و ايمان بسازد. قانون اول خانه ما «احترام» به مادر بود. مي دانستم که اگر من اکرام شان کنم، فرزندانم هم بدون تشر يا دستور، احترام گذاشتن را مي آموزند. جالب اينجاست که حالا فرزندانم همين اصل را براي زندگي مشترک شان پيش گرفته اند و خدا را شکر از اختلاف ها و دعواهاي معمول زندگي زناشويي در خانه فرزندانم خبري نيست».
فرزند شهيدم، نتيجه رزق حلال در زندگي مان بود
«سيد محمد»؛ بزرگ ترين فرزند حاج آقا ماشاءا...؛ اولين شهيد انقلاب در مشهد است. او مي گويد: سيدمحمد با اين که ۱۷ سال داشت براي شرکت در راهپيمايي ها و مشارکت در مبارزه با رژيم طاغوت سر از پا نمي شناخت، يادم هست روزي که شهيد شد، با هم درراهپيمايي شرکت کرده بوديم. ماموران رژيم ناگهان شروع به شليک گلوله کردند. من سمت يکي از کوچه ها دويدم و دست اورا هم کشيدم اما گفت مي خواهد برگردد، چون اگر فرار کنيم، اين مبارزه به ثمر نخواهد رسيد. وي توضيح مي دهد: همسرم فاطمه خانم، اعتقاد داشت که نان حلال و آن قرآن هايي که در دوران بارداري اش براي محمدخوانده، اثر خودشان را گذاشته و او را به آرزويش که شهادت بود، رسانده است.
به جاي گرفتن اسم و رسم، به جامعه خدمت کنيد
تاکيد ديگر آقاي روحبخش بر قداست لباس روحانيت است. او مي گويد: اصرار من براي طلبه شدن فرزندانم، نه از حيث اسم و رسم داشتن اين لباس که از براي کسب علم و دانش بود. خدا را شکر به اين هدفم رسيده ام و حالا ۸ تايشان از سطوح بالاي حوزه فارغ التحصيل شده اند و در حوزه و دانشگاه مشغول تدريس اند. وي که همه فرزندانش افرادي مفيد براي جامعه هستند ، از استاد دانشگاه تا نويسنده و مدير مدرسه هم در ميان آن ها حضوردارند؛ بر يک نکته مهم پا مي فشارد: به فرزندانم تاکيد کرده ام تا خودشان را درگير ميزها و پست ها نکنند و نان بازويشان را بخورند. جاي اسم و رسم هاي دهان پُرکُن کاري را انجام دهند که خدمت به جامعه محسوب شود و آن همان زکات علم، يعني آموزش است. حاج آقا روحبخش ادامه مي دهد: تعداد اعضاي خانواده بزرگ ما با احتساب نوه ها و عروس هايم به ۵۷ نفر مي رسد و از آن جا که نوه هايم (پسرهاي فرزندانم) نيز پا در راه پدرانشان گذاشته اند و تحصيلات حوزوي را پيش گرفته اند؛ حالا ۲۶ طلبه در خانواده مان داريم.
وقتي تجملات دواي درد نيست
حرف را بار ديگر مي کشانيم سمت خانواده حاج آقا ماشاءا... و کليدهاي کوچک خوشبختي اين خانواده، او در توضيح آن ها بيان مي دارد: اين حرف را که مي زنم، به حساب حرف هاي منبري نگذاريد، اين را به تجربه مي گويم. زوج هاي زيادي را ملاقات کرده ام که خانه شان از همه نوع وسايل زينتي پُر بود اما رنگ اختلافاتشان از لعاب و زرق و برق زندگي شان بيشتر بود. خوب که در احوالشان دقيق مي شدي، مي ديدي که همه اين ولخرجي ها براي پوشاندن حُفره بزرگ اختلاف است که افتاده وسط زندگي مشترکشان و به جاي پر کردن آن به روش منطقي، با صرف هزينه هاي زياد آن را با پول و تجملات پوشانده اند. وي ادامه مي دهد: همسر مرحومم فاطمه خانم، هميشه ورد زبانش اين بود که «لبخند» بزرگ ترين ثروت است و تاکيد داشت که يک زندگي ساده و بي غل و غش لبخند رابه خانه ات ميهمان مي کند وهمه آنچه که بايد انجام بدهيم، اين است که اين شادي را زير سقف خانه مان پايدار و هميشگي کنيم.
آقاي روحبخش که حالا تلخي اين چهارسال تنهايي زير زبانش نشسته، عنوان مي کند: با رفتن حاجيه خانم، بخشي از شادي زندگي من هم رفته است اما همچنان خدا را بابت سه نعمت شکر مي کنم: اول اين که به کسي قرضي ندارم، دوم از بابت سلامت تن و آخر هم براي داشتن فرزندان صالح.
...............پایان پیام/ 218