۲۰ شهریور ۱۴۰۴ - ۱۷:۱۸
محرم در هیئت دخترانه ما چطور گذشت؟

از میزگرد امام حسین رسیده بودم به یک حلقه صالحین ساده. البته با این تفاوت که زیر نظر بسیج نبودم. دوباره همان آش و همان کاسه. جشن بزرگ گرفتیم و تبلیغ کردیم. اما فایده ای نداشت. در غربت فرو رفته بودیم. البته روزش هم بی تاثیر نبود؛ صبح جمعه! بچه ها یا خواب بودند یا مهمانی و میزبانی.

خبرگزاری بین المللی اهل بیت(ع) ابنا- (قسمت قبل را اینجا بخوانید) بعد از مدتی همسرم حسینیه اش را عوض کرد. حسینیه جدید در محله ای کاملا متفاوت بود. مردمش فرق داشتند. این ها محروم تر بودند و مشتاق تر. اما بهم ریختگی نیروی انسانی بیداد می کرد. همه چیز شلوغ و شلخته بود. برای همین همسرم برخلاف قبل نه تنها بهم پیشنهاد نداد بلکه با پیشنهادم هم مخالفت کرد. من هم میخواستم هیئت مان را بیاوریم حسینیه جدید.
 
چند ماهی همین طور گذشت. پسرم دو سالش هم رد شده بود. یادم نمی آید چه شد ولی بالاخره همسر رضایت داد و راه را برایم باز کرد. عوضش تا می توانست دست و پای خودم را بست و محدودم کرد. اجازه نداشتم یک هویت هیئتی داشته باشم که نامی دارد. کانال ارتباطی دارد و... 
 از میزگرد امام حسین رسیده بودم به یک حلقه صالحین ساده. البته با این تفاوت که زیر نظر بسیج نبودم. 
دوباره همان آش و همان کاسه. جشن بزرگ گرفتیم و تبلیغ کردیم. اما فایده ای نداشت.  در غربت فرو رفته بودیم. البته روزش هم بی تاثیر نبود؛ صبح جمعه! 
بچه ها یا خواب بودند یا مهمانی و میزبانی. 

محرم که رسید، تقریبا چهار ماه از هیئت مان گذشته بود. باردار بودم. جان نداشتم یکدستی هندوانه ای به این بزرگی بلند کنم. منظورم گرفتن برنامه یک دهه است. دهه اول که تمام شد دلم مانده بود که برای بچه ها یک هیئت نگرفته ایم . 
 تصمیمم را گرفتم و کارهایش خیلی زود پیش رفت. سه روز مراسم گرفتیم. سخنران دعوت کرده بودم ولی فقط روز اولش را آمد. مجبور شدم روزهای بعد را خودم سخنرانی کنم. خیلی سخت بود. بچه ها کم سن بودند. 
ما توی هفتگی ها هم سخنرانی به این عنوان نداشتیم. بیشتر همان حالت حلقه صالحین بود. بزرگترین دخترمان کلاس هفتم بود. اصلا به خاطر همین هم بود که سخرانمان دیگر نیامد. 
 اما به لطف و مدد الهی توانستم چیزی را که در نظرم بود، به بچه ها منتقل کنم. 

 از جنگ اسرائیل و غزه هم برایشان گفتم. برخلاف تصورم بچه ها میخکوب شدند و گوش دادند و خوششان آمد. 
 توی همان سه روز چند تیر خلاص زدم .اول اینکه اجازه گرفتم برای کانال مستقل. شماره بچه ها را گرفتیم و عضو کردیم. 
 دوم اینکه اجازه گرفتم و روز هیئت مان را عوض کردیم. چهارشنبه ها عصر. 

 البته همه این ها بهانه است . اصلش نگاه امام حسین(ع) به هیئت کوچکمان بود که چند اتفاق خوب برایمان افتاد. یکی اینکه جذبمان زیاد شد. تعداد بچه های ثابت هیئت هفتگی ها زیاد شد. 
 دیگر اینکه هیئت مان واقعا هیئت شد.
درواقع مداحی که برای سه روز دعوت کرده بودم، فقط روز اول آمد. روز دوم و سوم را به پیشنهاد یکی از دوستان، عزیزی را دعوت کردیم که به گفته خودش عاشق مداحی برای بچه ها بود. 
واقعا هم بود. طوری که وقتی بهش پیشنهاد دادم برای هفتگی  ها هم بیاید_ به قول خودش _با کله قبول کرد.

ادامه دارد...

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha