به گزارش خبرگزاری اهل بیت(ع) ـ ابنا ـ در ابتدا خوانندگان عزيز را دعوت میکنم که هرگز سخن ما را بدون تحقيق نپذیرند؛ ولی لااقل احتمال بدهند که این مطالب، درست باشد و آنگاه در مورد آن تحقیق کنند. البته در اين تحقيق خويش اگر به نسخههاي چاپ قدیم مراجعه کنند نتیجه بهتری خواهند گرفت.
ما در این مقال، در صدد تجزیه و تحلیل حديثي هستيم كه در طول قرنها، به وسيله قلمهای به مزد و اجرت گرفته شده يا اذهان در بند تعصب، به خورد جوامع اسلامی داده شده است.
ما می خواهیم رد اين حديث را با بررسی روایات گوناگون از همان منابع متعلق به مخالفان شیعه و به مدد عقل سليم و هوش انسانی خود کشف و ارائه دهیم. امید که این کار تحقیقی باعث رونق تحقیق درمیان برادران اهلتسنن شود و آنان را بر آن دارد که كمي از تبعیت کورکورانه عده ای قدرتطلب ـ که از بازار كمسوادی و بیاطلاعي مردم ارتزاق میکنند ـ به در آیند و پژوهش را که از مؤکدات دینی ما است و قرآن و سنت بر آن تاکید دارند، چراغ راه خویش قرار دهند.
بيشك هيچ عاقلي قبول نميكند كه تمام عمر و سرمایه خویش را هزینه تنزیه کسانی نمايد که خود، به گناهان خويش اعتراف کردهاند و صفحات تاریخ نیز اتهاماتشان را به اثبات رسانده است.
اما ماجرای فدك و ماجراي آن حديث:
هنوز نفسهای عطرآگین رسول اکرم ـ صلی الله علیه و آله ـ در فضای مدینه باقی و صدای خدايياش در گوش جان مسلمين طنین داشت. هنوز دلها در غم از دست رفتن بهترین انسان عالم هستی جریحهدار بود و اهالی مدینه صدای شیون دختر رسول الله ـ صلی الله علیه و آله ـ را می شنیدند و همصدا با او گریان بودند.
تنها 10 روز از وقايع سقیفه میگذشت که عده ای از مأموران خلیفه به سمت «خیبر» حرکت کردند. آنان در اين مسير به سرزمین حاصلخیز «فدک» رسيدند. اين منطقه بدون جنگ به تصرف اسلام درآمده بود و خداوند در آیات 6 و 7 سوره حشر تکلیف این غنیمت را مشخص نموده و آن را ملک شخصی پیامبر قرار داده بود. آن حضرت نيز بر اساس آیه 26 سوره اسراء آن زمين را در همان سال چهارم هجری به دخترش «فاطمه زهراء سلام الله علیها» هبه کرده بود.
مأموران خليفه پس از ورود به فدك، کارگزاران آن بانو را از آنجا بیرون رانده و باغستان و روستا را غصب كردند. به عبارت دیگر يكي از اولين اقدامات اجرايي خليفهي رسول الله (ص) مصادرهي ملک هبهشدهي آن حضرت به دخترش؛ بدون هيچ دلیل شرعی، عرفی و عقلی بود!
میدانیم که هبه کننده لازم نيست كه پيش از مرگ خود، مالی را که به كسي هبه كرده است و در اختیار او نيز قرار دارد دوباره براي آن شخص وصیت کند ؛ چرا كه اين مال، به عنوان ارث هبه کننده شمار نمیآید.
ملک وهبی حضرت فاطمه (س) كه در اختیار او نيز بوده، بعد از وفات پیامبر (ص) به ارث آن حضرت (ص) تبدیل نشد و ما نيز این بحث را پیش نکشیدیم که ثابت کنیم فدک به عنوان ارث پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ حق حضرت فاطمه (س) بود ؛ بلکه چون دستگاه خلافت در ضمن این داستان میکوشید اهداف متعددی را دنبال کند و حقائق آشکاری را زیر سؤال ببرد و ارث آن حضرت (س) را نیز انکار نماید، بنا را بر اصل "ارث گذاشتن پیامبر (ص)" گذاشته و به جرح و تعدیل روایت «ابوبکر» در این زمینه میپردازیم:
- :
ابوسعیدخدری یکی از راویان موثق اهل سنت است و نزد همه فرقههای سنی و حتی غیر اهل مذهب (که "اهل حدیث" یا "سلفی" و احیانا "وهابی" به شمار میآیند) معتبر ميباشد. وي ميگويد:
«لمّا نزلت هذه الآیة «وَآتِ ذَا الْقُرْبَى حَقَّهُ» (1) دعا النبی صلی الله علیه وآله و سلم فاطمة و اعطاها فدک». يعني: هنگامی که آیه فوق «و حق نزدیكان را بپرداز» نازل شد، پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم حضرت فاطمه (س) را فراخواند و فدک را به وی عطا فرمود». (2)
در مقابل مدلول اين روايت، خليفه اول، آن ملك را "ارث" دانست نه "هبه":
«فال ابوبکر: قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم : لا نورث، ما ترکنا صدقة"
فقال علی علیه السلام: " وَوَرِثَ سُلَیمَانُ دَاوُودَ"(3) و قال زکریا: یرِثُنِی وَیرِثُ مِنْ آلِ یعْقُوبَ "(4)
فقال ابوبکر: هکذا
فقال علی علیه السلام هذا کتاب الله ینطق.(5)
ترجمه: ابوبکر گفت: رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم فرموده است: ما انبیاء ارث به جای نمی گذاریم و آنچه می گذاریم صدقه است.
علی علیه السلام فرمود: و (به گواهی قرآن) سلیمان از داؤد (پیامبر) ارث برد و (باز به گواهی قران) زکریا در ایام پیری از خداوند فرزندی خواست و گفت: پس مرا فرزندی عطا فرما تا وارث من و وارث آل یعقوب باشد".
ابوبکر تأیید کرد و گفت: همین است که می گویی.
پس علی علیه السلام برای تحکیم استدلال خویش فرمود: این کتاب خدا است که سخن می گوید! (و ابوبکر ساکت شد.)
ممکن است گفته شود که ارث انبیاء در قرآن به معنی ارث در نبوت و علم و دانش است نه در مال و در جواب باید بگوییم که:
1ـ دراین آیات «ورث» و «یرثنی» و«یرث» ظهور در همان وراثت در مال دارد نه غیر آن، وتا دلیل قطعی بر خلاف آن در دست نباشد نمی توان از ظهور آن دست برداشت. این لفظ در تمام قرآن (جز در آیه 32 سوره فاطر)(6) در باره وراثت در اموال به کار رفته است این خود بهترین دلیل است که این دو لفظ را باید برهمان معنی معروف حمل کرد.
2ـ نبوت ورسالت فیض الهی است که در پی ملکات ومجاهدات نصیب انسانهای برتر می شود. این فیضی نیست که بی ملاک به کسی داده شود؛ قابل توریث نیست، و در صورت فقدان ملاک هرگز به کسی داده نمیشود، هرچند شخص فرزند پیامبر باشد.
بطور مثال: زکریا نمی توانست از خداوند درخواست فرزندی کند که وارث نبوت ورسالت او باشد .مؤید این مطلب؛ قرآن کریم می فرماید: الله أعلم حیث یجعل رسالته.(7) خداوند داناتر است به اینکه رسالت خود را در کجا قرار دهد.
ـ حضرت زکریا از خدا درخواست فرزند کرد و خواست که وارث او را پاک وپسندیده قرار دهد. اگر مقصود، وراثت در مال باشد صحیح است که حضرت زکریا در حق او دعا کند که : واجعله رب رضیا «او را پسندیده قرار ده»؛ زیرا چه بسا وارث مال فردی غیرسالم باشد .ولی اگر مقصود، وراثت در نبوت ورسالت باشد چنین دعایی صحیح نخواهد بود وهمانند این است که ما از خدا بخواهیم برای منطقه ای پیامبر بفرستد واو را پاک وپسندیده قرار دهد! بدیهی است که چنین دعایی در باره پیامبری که از جانب خدا به مقام رسالت ونبوت خواهد رسید لغو خواهد بود.
ـ حضرت زکریا در مقام دعا یاد آور می شود که «من از موالی وپسر عموهای خویش ترس دارم» وقطعا از این که نبوت و علمش را بنواعمامش به ارث ببرند هرگز نگران نبود و قاعدتا قرار نیست مقام نبوت ورسالت به افراد نااهل برسد. ناگفته پیداست که این احتمال منتفی است؛زیرا خداوند مقام رسالت ونبوت را هرگز به افراد ناصالح عطا نمی کند تا او از این نظر واهمه ای داشته باشد.
یا اینکه ترس او به سبب آن بود که پس از درگذشتش، دین وآیین او متروک شود وقوم او گرایشهای نامطلوب پیدا کنند؟یک چنین ترسی هم موضوع نداشته است؛زیرا خداوند هیچ گاه بندگان خود را از فیض هدایت محروم نمی سازد وپیوسته حجتهایی برای آنان برمی انگیزد وآنان را به خود رها نمی کند.
علاوه بر این، اگر مقصود همین بود، در آن صورت زکریا نباید در خواست فرزند می کرد، بلکه کافی بود که از خداوند بخواهد برای آنان پیامبرانی برانگیزد ـ خواه از نسل او ووارث او باشند وخواه از دیگران ـ تا آنان را از بازگشت به عهد جاهلیت نجاب بخشند؛ حال آنکه زکریا بر داشتن وارث تکیه می کند.
پاسخ دو پرسش
در باره آیه مورد بحث دو پرسش یا اعتراض مطرح است که برخی از دانشمندان اهل تسنن به آن اشاره کردهاند واینک هر دو اعتراض را مورد بررسی قرار می دهیم.
الف: حضرت یحیی در زمان پدر به مقام نبوت رسید ولی هرگز مالی را از او به ارث نبرد، زیرا پیش از پدر خود شهید شد. بنابراین، باید لفظ «یرثنی» را به وراثت در نبوت تفسیر کرد، نه وراثت در مال.
پاسخ: این اعتراض در هرحال باید پاسخ داده شود؛خواه مقصود وراثت در مال باشد، خواه وراثت در نبوت. چون مقصود از وراثت در نبوت این است که وی پس از درگذشت پدر به مقام نبوت نایل شود.بنابراین، اشکال متوجه هر دو نظر در تفسیر آیه است ومخصوص به تفسیر وراثت در اموال نیست.اما پاسخ این است که وراثت بردن یحیی از زکریا جزو دعای او نبود، بلکه تنها دعای او این بود که خداوند به او فرزندی پاک عطا کند وهدف از درخواست فرزند این بود که وی وارث زکریا شود. خداوند دعای او را مستجاب کرد؛ هرچند حضرت زکریا به هدف خود از درخواست این فرزند(وراثت بردن یحیی از او) نایل نشد.
توضیح اینکه در آیههای مورد بحث سه جمله آمده است: فهب لی من لدنک ولیا : فرزندی برای من عطا کن. یرثنی و یرث من آل یعقوب : از من واز خاندان یعقوب ارث ببرد. واجعله رب رضیا :پروردگارا او را پسندیده قرار ده.
از سه جمله یاد شده، اولی وسومی مورد درخواست بوده اند ومتن دعای حضرت زکریا را تشکیل می دهند.یعنی او از خدا می خواست که فرزند پسندیده ای به وی عطا کند، ولی هدف وغرض وبه اصطلاح علت غایی برای این درخواست مسئله وراثت بوده است.
هرچند وراثت جزو دعا نبوده است، آنچه که زکریا از خدا می خواست جامه عمل پوشید، هرچند هدف وغرض او تأمین نشد وفرزند وی پس از او باقی نماند که مال ویا نبوت او را به ارث ببرد.(8)
سرور زنان بهشت و سرور زنان عالم و سرور زنان اهل ایمان که آیه تطهیر به عصمتش گواهی می دهد؛ نرفت که ادعای ارث و حق کند بلکه رفت تا از غصب ملکش به خلیفه شکایت کند اما خلیفه مسلمانان گویی که به تازگی ازولایت دیگری امده باشد و هرگز از واقعیت های قضیه اطلاع نداشته باشد، گفت: قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم : لا نورث، ما ترکنا صدقة"
علی باب العلم بود و وارث علم نبی (ص) بود اما با این حدیث عجیب و غریب روبرو نشده بود و البته در احتجاج خویش به آیات قرآن آن را رد کرد و خلیفه نتوانست به برهان قاطع امیرالمؤمنین پاسخ قانع کننده دهد اما بهر حال این حدیث جعل شده بود و اگرچه بنا بر روایاتی خلیفه دوم در دوران خلافت خویش برای مدت کوتاهی فدک را به اهل بیت نبی (ص)(9) اعاده نمود و بطلان این حدیث را با عمل خویش مردود شمرد اما برخی هنوز بدان استناد می کنند بنا براین لازم می دانیم به تجزیه و تحلیل آن بپردازیم و اصل و اساس این حدیث را مشخص نماییم:
حدیث عائشه: قالت: واختلفوا فی میراثه فما وجدوا عند احد من ذلك علما، فقال ابو بكر: سمعت رسول الله یقول: إنا معشر الانبیاء لا نورث ما تركنا صدقة.(10)
ترجمه: ام المؤمنین عائشه روایت کرده است که: خلیفه و فاطمه بنت رسول الله (ص) در میراث پیامبر (ص) اختلاف کردند و هیچکس چیزی در این مورد نمی دانست! تا این که ابوبکر گفت: من از رسول الله (ص) شنیدم که می فرمود: ما جماعت انبیاء میراثی از خود به جای نمی گذاریم و آنچه می گذاریم در واقع صدقه است.
پس از قول عائشه دانستیم که هیچ کس – حتی خود او که احادیث قبل از ولادت خویش را نیز به خاطر داشته و حوادث ذوالعشیره را که قبل از ولادتش اتفاق افتاده بود – را نیز به یاد داشته و پیرامون آن احادیث و حکایاتی دارد – چیزی نمی دانست تا این که پدرش – که حجة الوداع و غدیر خم را فقط 70 روز از وفات رسول الله (ص) اتفاق افتاده بود و بیعت خود و دیگران با علی را بکلی فراموش کرده بود – به یاد آورد که سالها پیش رسول الله (س) چنین و چنان فرموده است؛ و آنچه مسلم است ابوبکر در نقل این حدیث تنها است(11) و دیگران از خود او نقل کرده اند و تنها در یک مورد او عمر و عائشه را گواه بر صدق نقل این حدیث قرار داد در حالی که قاعده شهادت دو زن و یک مرد – که او در مورد علی (که حق همیشه با او است(12) و او نسبت به پیامبر (ص) مانند هارون است نسبت به موسی(13)(ع)) و فاطمه که قرآن و منابع شیعه وسنی به عصمت و صدق گفتارش شهادت می دهند و ام ایمن که زنی از اهل بهشت بود،(14) به مرحله اجرا گذاشت – در این مورد بطور اتم قابل اجراء است و شهادت یک زن – که دختر ابوبکر است – و یک مرد – که خود ذینفع است – هرگز قابل قبول نمی باشد.
تحلیل ابن ابی الحدید سنی معتزلی:
قال ابن ابی الحدید: المشھور انه لم یرو حدیث انتفاء الارث االا ابوبکر وحده.(15)
ترجمه: ابن ابی الحدید می گوید: در نزدی مورخین و محدثین مشهور است که حدیث انتفاء ارث را جز ابوبکر هیچکس نقل نکرده است.
ابن ابی الحدید می گوید: «ان اکثر الروایات انه لم یرو هذا الخبر الا ابوبکر وحده و ذکر ذالک اعظم المحدثین حتی ان الفقهاء فی اصول الفقه اطبقو علی ذالک فی احتجاجاتهم فی الخبر بروایة الصحابی الواحد و قال شیخنا ابوعلی لایقبل فی روایة الا روایة اثنین کالشهادة فخالفه المتکلمون و الفقهاء کلهم و احتجوا بقبول الصحابة بروایة ابی بکر وحده (نحن معاشرالانبیاء لا نورث) و مع هذا وضعوا احادیث اسندوا فیها الی غیر ابی بکر انه روی ذالک عن الرسول (ص)»!(16)
ترجمه: اکثر روایات حاکی از آن است که این خبر را به جز ابی بکر هیچکس نقل نکرده است و اکثر محدثین و حتی فقهاء و علماء اصول فقه در احتجاجات خود در زمینه اخبار و روایات این روایت را به "روایت تنها یک صحابی" تعبیر کرده اند. و استاد ما ابوعلی می گوید که تنها روایتی قابل قبول است که توسط دو راوی نقل شده است مانند شهادت که نیاز به دو نفر شاهد دارد. پس متکلمان و فقهاء همگی با این روایت مخالفت کرده اند و تنها به این امر احتجاج کرده اند که "این روایت را صحابه از ابوبکر قبول کرده اند" که (نحن معاشرالانبیاء لا نورث = ما جماعت انبیاء ارثی از خود به جای نمی گذاریم.) (اگرچه خلاف قاعده است) با این وجود احادیث دیگری وضع و جعل کرده اند و آن را به غیر ابوبکر نسبت داده و ادعا کرده اند که این حدیث از رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم نقل شده است.!(17)
ان علیا قال لابی بکر عندما ذکر ابو بکر حدیث انتفاء ارت النبی « و ورث سلیمان داؤود»(18) و قال «یرثتی و یرث من آل یعقوب»(18) فقال ابوبکر: هو هکذا و انت والله تعلم ما اعلم، فقال علی(ع):هذا کتاب الله ینطق، فسکتوا و انصرفوا. (19)
ترجمه: هنگامی که ابوبکر حدیث انتفاء ارث از رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم نقل کرد علی علیه السلام فرمود: و سلیمان از داؤود ارث برد و زکریا دعا کرد که خداوند فرزندی به وی عنایت کند تا از او و آل ابراهیم ارث ببرد. ابوبکر تصدیق کرد و گفت همان است که که می گویی و علی علیه السلام فرمود: این کتاب خدا است که سخن می گوید پس آنها (ابوبکر و یارانش) ساکت شدند و برخاستند و رفتند.
یک اشکال عرفی:
اگر به سیره نبی اکرم صلی الله علیه و آله وسلم توجه کنیم درمی یابیم که هرگاه حکم مهمی را بیان می فرمودند این قاعده را رعایت می کرد که تعداد زیادی از مسلمانان مستمع سخنانش باشند و هرگز حکمی را که دارای چنین اهمیتی باشد در گوشه خانه نزد یک نفر صحابی بیان نمی فرمود بنا براین چگونه ممکن است که پیامبری با این سیره که خاتم النبیین است و احکامش تا روز قیامت ماندگار است، حکم استثناء خود از احکام ارث را از خداوند دریافت کرده باشد ولی آن را به مسلمانان ابلاغ نکرده باشد؟
احتجاج دختر رسول خدا (س) با ابوبکر:
این واقعیت تاریخی خود دلیل بطلان آن حدیث است که حضرت فاطمه زهراء سلام الله علیها که به اعتراف قرآن معصومه است و اهل تسنن نیز به این امر ایمان دارند و اگر این حدیث درست می بود دختر رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم که بانویی زاهد بود و علاقه ای به دنیا نداشت؛ هرگز به دربار خلیفه نمی رفت و فدک را مطالبه نمی کرد ولی به اعتراف منابع حدیثی و تاریخی اهل تسنن او فدک را مطالبه کرد و عمر ابن عبدالعزیز در حین اعاده آن به فرزندان علی و فاطمه علیهماالسلام مطالبه حضرت زهراء علیهاالسلام را دلیل صدق آن سیده عالمین دانسته است.(20)
ان فاطمة بنت محمد دخلت على ابى بكر وهو فی حشد من المهاجرین والانصار . ثم قالت : انا فاطمة بنت محمد اقول عودا على بدء : لَقَدْ جَاءكُمْ رَسُولٌ مِّنْ أَنفُسِكُمْ عَزِیزٌ عَلَیهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِیصٌ عَلَیكُم بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُوفٌ رَّحِیمٌ(21) ، فان تعزوه تجدوه ابى دون آبائكم (نساءکم)، واخ ابن عمى دون رجالكم . . ثم انتم الان تزعمون ان لا ارث لنا ، أَفَحُكْمَ الْجَاهِلِیةِ تَبْغُونَ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللّهِ حُكْمًا لِّقَوْمٍ یوقِنُونَ؟(22) یابن ابى قحافة اترث اباك ولا ارث ابى ؟ ! ! لقد جئت شیئا فریا(23) ، فدونكها مخطومة تلقاك یوم حشرك ، فنعم الحكم الله ، والزعیم محمد ، والموعد القیامة وعند الساعة یخسر المبطلون.(24) – (25)
ترجمه: فاطمه بنت رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم بر ابوبکر وارد شد درحالی که او در جمعیتی از مهاجرین و انصار بود و فرمود: «من فاطمه دختر محمد هستم و در ابتدا برای شما بازگو می کنم این فرموده الهی را که "براستی (ص) رسولى از خود شما بسویتان آمد كه رنجهاى شما بر او سخت است و اصرار بر هدایت شما دارد و نسبت به مؤمنان، رئوف و مهربان است!" اگر به نسب پیامبر مراجعه کنید می بینید که او پدر من است نه پدر پدران (زنان) و او برادر عمو زاده من (علی) است نه برادر مردان شما. و آنگاه شما اکنون گمان می کنید که که برای ما ارثی نیست؟. آیا شما حكم و فرمانروایی جاهلیت را مىخواهید؟! و چه كسى بهتر از خدا، براى قومى كه اهل یقین هستند، حكم مىكند؟! ای فرزند ابی قحافه! آیا تو می توانی از پدرت ارث ببری و من که دختر رسول الله (ص) هستم نمی توانم از پدرم ارث ببرم؟ تو كار بسیار عجیب و زشتی انجام دادى! این تو این هم شترت، برگیر و ببر که در روز رستاخیز با تو ملاقات خواهد شد پس چه نیک داوری است خداوند و چه نیک دادخواهی است محمد (ص) و چه نیک وعده گاهی است روز قیامت، پس در آن ساعت و آن روز اهل باطل زیان خواهند دید...
ان فاطمة قالت : افعلى عمد تركتم كتاب الله ، ونبذتموه وراء ظهوركم ، اذ یقول الله تبارك وتعالى : وَ وَرِثَ سُلَیمَانُ دَاوُودَ(26)) وقال الله عزوجل فیما قص من خبر یحیى بن زكریا فَهَبْ لِی مِن لَّدُنكَ وَلِیا * یرِثُنِی وَیرِثُ مِنْ آلِ یعْقُوبَ(27) وقال عزوجل (وَأُوْلُواْ الأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَى بِبَعْضٍ فِی كِتَابِ اللّهِ(28)) وقال یوصِیكُمُ اللّهُ فِی أَوْلاَدِكُمْ لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الأُنثَیینِ(29)) وقال إِن تَرَكَ خَیرًا الْوَصِیةُ لِلْوَالِدَینِ وَالأقْرَبِینَ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَى الْمُتَّقِینَ(30)) وزعمتم ان لا حظوة ولا ارث لى من ابى ، ولا رحم بیننا ، افخصكم الله بآیة اخرج منها نبیه ، ام تقولون اهل ملتین لا یتوارثون ، او لست انا وابى من اهل ملة واحدة ، ام لعلكم اعلم بخصوص القرآن وعمومه من النبى(ص) افحكم الجاهلیة تبغون(31)
ترجمه: آیا کتاب خدا با عمدا پشت سرتان واگذاردید در حالی که خداوند می فرماید: «وسلیمان از داؤود ارث برد» و خداوند ضمن اشاره به قصه حضرت زکریا (ع) می فرماید: «پس مرا پسری عطا کن که وارث م و آل یعقوب باشد»؛ و خداوند می فرماید: «و خویشاوندان نسبت به یكدیگر (از دیگران) در كتاب خدا سزاوارترند». و می فرماید: «خداوند به شما در باره فرزندانتان سفارش مىكند سهم پسر چون سهم دو دختر است» و فرمود: «برشما مقرر شده است كه چون یكى از شما را مرگ فرا رسد اگر مالى بر جاى گذارد براى پدر و مادر و خویشاوندان (خود) به طور پسندیده وصیت كند (این كار) حقى است بر پرهیزگاران»؛ آیا پنداشته اید که مرا بهره ای از پدرم نیست و من از او ارث نمی برم و پیوند خویشاوندی بین من و پدرم نیست؟ آیا خدوند آیه ای فرستاده است که شما را مخصوصا برای شما فرستاده است که پدرم را از آن قانون کلی ارث مستثنی کرده باشد؟ و یا اینکه می گویید اهل دو ملت از یکدیگر ارث نمی برند یا من و پدرم از یک ملت نیستیم!؟ یا اینکه شما خود را به عموم و خصوص قرآن از پدرم داناتر می دانید؟ «آیا شما حكم و فرمانروایی جاهلیت را مىخواهید؟!».(32)
یک سؤال: اگر اهل بیت و فرزندان پیامبر (ص) نمی توانند پس چه کسی وارث او است؟
اگر حدیث (لانورث) صحیح است پس باید توجه داشت که استثنائی در آن نیست و بروایت عائشه حضرت فاطمه (س) نماینده ای نزد ابوبکر فرستاد و از سهم ارث خویش – از آنچه که خداوند در مدینه و فدک به پیامبرش برگردانده بود و باقیمانده خمس خیبر - را مطالبه کرد؛ و ابوبکر گفت: پیامبر (ص) فرموده است که «ما انبیاء ارثی از خود به جای نمی گذاریم و ترکه ما صدقه است»؛ و آل محمد (ص) نیز مانند هر مسلمانی، که از بیت المال سهمی دارد، می توانند سهمی داشته باشند و بدینسان ابوبکر از دادن مطالبات دختر رسول خدا (ص) بطور کلی امتناع ورزید.(33) اما کلیت این روایت ساختگی توسط خود ابوبکر نقض شد:
استثناء ار انتفاء ارث یا استثناء در حدیث ساختگی:
در شرح نهج البلاغه و بلاغات النساء روایتی با این عنوان نقل شده است: «استثناء من نفی ارث النبی و توریثه تحقیقا للعدالة و رحمة باهل البیت الكرام»
استثناء در نفی ارث نبی(ص) برای اثبات عدالت و رحمت نسبت به اهل بیت کرام!!
فقد تفضل ابوبكر لقد دفعت ألة رسول الله و دابته و حذاه الی علی و ما سوی ذالك ینطبق علیه الحدیث.(34)
ترجمه: «پس ابوبکر گفت: من شمشیر، استر و کفش پیامبر (ص) را به علی تحویل دادم ولی برسایر چیزها حدیث منطبق است!!.
این درحالی است که اگر حدیث ابوبکر صحیح بوده باشد او حق این کار را نداشته زیرا در آنصورت همه افراد امت در همه این اشیاء سهم داشتند و علی علیه السلام با مقام عصمت خویش این اشیاء را نمی پذیرفت ولی هرعاقلی می تواند بی ارزش بودن این حدیث را درک کند و بداند که رسول الله هرگز چنین چیزی نفرموده و از سوی دیگر ابوبکر اگر می خواست تفضلی به اهل بیت رسول الله نماید می توانست اشیاء گرانبهاتری از را نیز مستثنی کند و به آنان تحویل دهد ولی اگر این کار را می کرد یکی از اهداف مهم غصب – که همانا سلب قدرت مالی از اهل بیت و علی علیهم السلام بود – حاصل نمی شد اهل بیت اطهار علیهم السلام از ثروت بیشتری بهره مند می شدند و از سوی دیگر سقیفه نیز زیر سوال می رفت و مسلمانان که از ترس دستگاه خلافت دم فرو بسته بودند ممکن بود لب به سخن بگشایند و رشته های اهل سقیقه را پنبه کنند. اگرچه انتقال سواری و شمشیر رسول خدا خود از نشانه های انتقال حکومت به علی است که ابوبکر و دارو دسته او از این نکته باریک بی اطلاع بودند!. و مهمتر این که کسی که با جعل حدیث حق مسلم قرآنی و اسلامی و عرفی و شرعی اهل بیت را – مصداق آیات و روایات کثیری هستند و حدیث ثقلین(35) در باره ایشان وارد شده و همراهی و تبعیت از آنها ضامن فلاح و رستگاری است – غصب می کند چگونه می تواند تفضلی به ایشان بنماید و منت و احسانی بکند؟ و چیزهایی را به علی علیه السلام بازگرداند که دردی را از خلیفه و دستیارانش دوا نمی کرد. البته خلیفه به این استثناء کوچک بسنده نکرد بلکه استثنائات دیگری نیز قائل شد!
این حدیث با آیات قرآن مغایرت دارد:
بیشتر احکام ارث در قرآن به صراحت بیان شده است و از ظواهر آیات مستفاد می شود بنا بر این اجتهاد در برابر آن گنجایشی نیست.
ما در اینجا دو دسته آیات را مورد استناد قرار می دهیم دسته اول آیات بیانگر احکام عمومی ارث را شامل می شوند که هیچ کسی از آن مستثنی نشده است:
1- لِّلرِّجَالِ نَصیبٌ مِّمَّا تَرَكَ الْوَالِدَانِ وَالأَقْرَبُونَ وَلِلنِّسَاء نَصِیبٌ مِّمَّا تَرَكَ الْوَالِدَانِ وَالأَقْرَبُونَ مِمَّا قَلَّ مِنْهُ أَوْ كَثُرَ نَصِیبًا مَّفْرُوضًا(36)
براى مردان از آنچه پدر و مادر و خویشاوندان (آنان) بر جاى گذاشتهاند سهمى است و براى زنان (نیز) از آنچه پدر و مادر و خویشاوندان (آنان) بر جاى گذاشتهاند سهمى (خواهد بود) خواه آن (مال) كم باشد یا زیاد نصیب هر كس مفروض شده است.
2- یوصِیكُمُ اللّهُ فِی أَوْلاَدِكُمْ لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الأُنثَیینِ(37)
خداوند به شما در باره فرزندانتان سفارش مىكند سهم پسر چون سهم دو دختر است.
این دو آیه دلالت دارد بر این که هرکس که از دنیا برود ورثه از او ارث می برند. خداوند بعد از بیان احکام ارث می فرماید:
تِلْكَ حُدُودُ اللّهِ وَمَن یطِعِ اللّهَ وَرَسُولَهُ یدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الأَنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا وَذَلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ(38)
اینها احكام الهى است و هر كس از خدا و پیامبر او اطاعت كند وى را به باغهایى درآورد كه از زیر (درختان) آن نهرها روان است در آن جاودانهاند و این همان كامیابى بزرگ است.
خداوند در ادامه این آیه متجاوزین به حدود الهی را تهدید می کند و می فرماید:
وَمَن یعْصِ اللّهَ وَرَسُولَهُ وَیتَعَدَّ حُدُودَهُ یدْخِلْهُ نَارًا خَالِدًا فِیهَا وَلَهُ عَذَابٌ مُّهِینٌ(39)
و هر كس از خدا و پیامبر او نافرمانى كند و از حدود مقرر او تجاوز نماید وى را در آتشى درآورد كه همواره در آن خواهد بود و براى او عذابى خفتآور است.
حضرت فاطمه سلام الله علیها در سخنانی خطاب به ابوبکر فرموده اند که «افخصكم الله بآیة اخرج منها نبیه...»(40) آیا خداوند ارث را به شما اختصاص دادو نبی خود را از آن بیرون ساخت؟ و براساس این فرمایش دختر رسول خدا(ص) در تمام قرآن هیچ آیه ای وجود ندارد که نبی اکرم و سایر انبیاء (علیهم السلام) از این حکم مستثنی شده باشند. پس هیچ مخصصی وجود ندارد بنابراین انبیاء مانند عامه مردم ارث می گذارند و فرزندانشان مانند فرزندان سایر مردم از ایشان ارث می برند.(41)
دسته دوم آیات قرآن که بطلان روایت را ثابت می کند آیاتی است که قبل از این ذکر گردید و در اینجا نیز بدان اشاره می کنیم:
خداوند در آیه 16 سوره نمل فرمود: و سلیمان وارث داؤود شد و در آیه 5 سوره مریم فرمود که زکریا در بارگاه پروردگارش عرض کرد: من از بستگانم بعد از خودم بیمناکم (که مبادا حق پاسداری از دین و آئین تو را رعایت نکنند) و (ازطرفی) همسرم نازا و عقیم است؛ تو از نزدخود جانشینی به من ببخش که وارث من و دودمان یعقوب باشد....
ر این آیات تصریح شده است که از انبیاء در علم و مال دنیا ارث برده می شود.(42)
در آیات قرآن و روایات نبی اکرم(ص) هیچ مخصصی برای این دیده نشده است و بعد از دلالت این دو دسته آیات شریفه این سؤال پیش می آید که با وجود تصریحات این آیات و وعده بهشت برای عاملان به احکام ارث و تهدید به عذاب کسانیکه این حدود الهی را نادیده بگیرند، آیا می توان به حدیث خلیفه اول استناد کرد؟(43) حدیثی که از نظر لغت و قواعد نحو نیز دارای اشکالات غیرقابل اغماضی است؟ ما در پایان این مطلب به اشکالات نحوی روایت نیز اشاره خواهیم کرد.
و آنگاه عمر در دوران خلافت خویش بخشی از اموال رسول الله را به علی و عباس بازگرداند اما فدک و خیبر را بازنگرداند.(44) و بازگرداندن این اموال از سوی عمر خودنشانه بطلان این روایت است. گذشته از این ابوبکر نیز استثنائی در اجرای آنچه که حدیث پیامبر (ص) نامیده بود قائل شده است که نشان می دهد که حدیصی درکار نبوه است.
جز فدک سایر اموال رسول الله (ص) دست نخورده ماند!
پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله و سلم غیر از فدک ترکه دیگری هم داشت،ولی فشار خلیفه اول در مجموع ترکه پیامبر بر فدک بود. از جمله اموال باقی مانده از رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم خانههای زنان او بود که به همان حال در دست آنان باقی ماند وخلیفه متعرض حال آنان نشدوهرگز به سراغ آنان نفرستاد که وضع خانهها را روشن کنند تا معلوم شود که آیا آنها ملک خود پیامبر بوده است یا اینکه آن حضرت در حال حیات خود آنها را به همسران خود بخشیده بوده است.
ابوبکر، نه تنها این تحقیقات را انجام نداد، بلکه برای دفن جنازه خود در جوار مرقد مطهر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم از دختر خود عایشه اجازه گرفت، زیرا دختر خود را وارث پیامبر میدانست! ونه تنها خانههای زنان پیامبر را مصادره نکرد، و ابن ابی الحدید در برابر این تبعیض آنچنان مبهوت میشود که میخواهد توجیهی برای آن از خود بتراشد، ولی توجیه وی به اندازه ای سست وبی پایه است که شایستگی نقل ونقد را ندارد.(45)
عمربن عبدالعزیز فدک را به فرزندان فاطمه (س) باز می گرداند:
وقتی عمربن عبدالعزیزبه خلافت رسید(46) گفت همه مظالم و اموالی که بغیرحق از صاحبانش گرفته شده باز می گردانم و به کارگزاران مدینه نوشت که فدک را به فرزندان فاطمه (س) رد کنند.(47) وی به والی مدینه عمرو بن حزم کتبا فرمان داد تا آن ملک را به فرزندان فاطمه (س) تحویل دهد اما والی در پاسخ عمر نوشت: فرزندان فاطمه با آل عثمان و خانوده های دیگر وصلت کرده و صاحب اولاد و فرزندان گردیده اند باید که فدک را به چه کسی تحویل و تسلیم نمایم؟ خلیفه در جواب او نوشت: اما بعد من اگر به دستور داده بودم که گاو ماده ذبح نمایی بی شک می پرسیدی که این گاو چه رنگی باشد؟ از این ایرادهای بنی اسرائیلی و گفتگوهای بی معنی دست بردار و به مجرد آن که نوشته من به تو رسید، بیدرنگ فدک را درمیان فرزندان فاطمه از علی تقسیم نما. و اینگونه بود که فدک بعد از سالها در اختیار صاحبان اصلی آن قرار گرفت.
عمال و کارگزاران به او اعتراض کردند و گفتند: تو با این کار ابوبکر و عمر را زیر سؤال بردی در حقیقت به آنها نسبت ظلم دادی و ثابت کردی که آنها فدک را غصب کرده اند.(48) عمر بن عبدالعزیز در جواب گفت: من و شما می دانیم که «فدک» در دست فاطمه علیهاالسلام بوده است و پس از آن که از او گرفتند آن را مطالبه کرده است. فاطمه علیهاالسلام کسی نیست که به پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم نسبت دروغ بدهد در حالی که علی علیه السلام و ام ایمن و ام سلمه رضی الله عنهما را نیز به عنوان شاهد داشت. در نزد من فاطمه علیهاالسلام راستگو است و ادعایش مقبول است اگرچه دلیل هم اقامه نمی کرد چرا که او بزرگ زنان اهل بهشت است. من امروز فدک را به ورثه فاطمه می دهم و با این عمل خود را به پیامبر ص نزدیک می کنم و امید شفاعت از فاطمه و حسن و حسین دارم.(49)
یک توضیح:
در روایات مربوط به استرداد فدک به فرزندان فاطمه (س) توسط عمر بن عبدالعزیز یک نکته قابل توجه است که او نگفت "فدک را به فرزندان دختر رسول خدا «عطا» می کنم" بلکه گفت "همه مظالم و اموالی که بغیرحق از صاحبانش گرفته شده باز می گردانم" و "به کارگزاران مدینه نوشت که فدک را به فرزندان فاطمه (س) رد کنند". یعنی این که این ملکی بود که با ظلم و ستم از حضرت فاطمه گرفته شده بود و در دست دولتمردان بود تا عمربن عبدالعزیز آن را به فرزندان آن جناب مسترد کرد و ثابت شد که که فدک در دست فاطمه (س) بود و غصب شد و عمر بن عبدالعزیز که به عقیده اهل سنت در زمره خلفاء راشدین می گنجید، آن را به فرزندان فاطمه (س) و علی (ع) اعاده کرد و در دست آنان بود تا عمر بن عبدالعزیز از دنیا رفت و یزید بن عبدالملک قدرت را به دست گرفت و فدک را دوباره غصب نمود.(50)
فدک در تاریخ:
چنانکه پیشتر نیز ذکر شد، در دوران خلافت عمر، فدک به علی علیه السلام وعباس بازگردانیده شد. علی علیه السلام فرمود: از آنچه که آسمان بر آنها سایه انداخته بود تنها «فدک» در اختیار ما بود. گروهی بر آن حرص ورزیدند وگروه دیگر از آن صرف نظر کردند؛ وچه خوب حکم وداوری است خدا.(51) فدک در دوران خلافت عثمان در تیول مروان قرار گرفت. در دوران خلافت معاویه وپس از درگذشت حسن بن علی علیه السلام فدک میان سه نفر(مروان، عمرو بن عثمان، یزید بن معاویه) تقسیم شد. سپس در دوران خلافت مروان تماما در اختیار او قرار گرفت ومروان آن را به فرزند خود عبد العزیز بخشید واو نیز آن را به فرزند خود عمر هبه کرد. همانطور که گفته شد عمربن عبد العزیزآن را به فرزندان زهرا ـ علیها السلام ـ باز گردانید. بعد از او یزید بن عبد الملک آن را از فرزندان فاطمه ـ علیها السلام ـ باز گرفت و در خاندان بنی مروان دست به دست میگشت، تا اینکه خلافت آنان منقرض شد. در دوران خلافت بنی عباس ابو العباس سفاح آن را به عبد الله بن حسن بن علی علیه السلام بازگردانید. منصور دوانیقی آن را بازگرفت. مهدی عباسی آن را به اولاد فاطمه ـ علیها السلام ـ باز گردانید. موسی بن مهدی وبرادر او آن را پس گرفتند.تا اینکه خلافت به مأمون رسیدو او فدک را بازگردانید. وقتی متوکل خلیفه شد آن را از مالک واقعی بازگرفت.(52) در حالی که اگر حدیث محرومیت فرزندان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از ترکه او حدیث مسلمی بود، فدک هرگز چنین سرنوشتی پیدا نمی کرد.
مسئله فدک همواره یک مسئله سیاسی بود هرچند نقش اقتصادی آن نیز مورد توجه بوده است لذا هر کس که روی کار آمد به اقتضای شرایط سیاسی آن روز در مورد آن تصمیم گرفت و یا آن را به صاحبانش بازگرداند و یا آن را از آنان بازستاند و بدینصورت فدک در طول تاریخ همواره با تحولات روبرو بوده است.(53)
اکنون کوتاه می آییم و فرض می کنیم که حدیث ابوبکر صحیح است و آنگاه به تجزیه و تحلیل آن می پردازیم:
معنی و تفسیرحدیث انا لانورث ما ترکناه صدقة
دراینجا اشکالات نحوی و ساختاری حدیث را بررسی می کنیم و ثابت می کنیم که این حدیث اگر صحیح هم باشد منافاتی با ارث گذاشتن رسول الله (ص)ندارد:
برای آن که معنی نوع دوم حدیث روشن شود باید به معانی سه گانه آن اشاره کنیم:
اول : بنا براین حدیث بازمانده به ارث نمی رسد یعنی آنچه تا زمان وفات متوفی در ملکیت او است به خاندان اور منتقل نمی شود بلکه عنوان صدقه به خود می گیرد.
دوم: آنچه متوفی در زمان حیات خود به صدقه بخشیده یا به جهات معینی وقف کرده است به ارث نمی رسد و بهان صورت باقی خواهد ماند و وارثات به غیر از صدقات تنهااموالی را به ارث می برند که در هنگام وفات متوفی در تملک او بوده باشد.
سوم: هیچگونه مالی نمی تواند به عنوان دارایی در دست شخص باشد که به میراث بگذارد و هرچه پس از او باقی می ماند از صدقات و اوقاف است.
اگر کاملا به اختلاف این معانی توجه کرده باشین درمی یابیم که عبادرت جدیث کاملا واضح نیست و بی نیاز از ازز بحث نمی باشد بلکه هر سه تعبیر را می توان از آن استنباط کرد. در این عبارت قسمت دوم - ما ترکناه صدقه یا ما ترکنا صدقه خود می تواند وجود مستقلی مرکب از مبتدا و خبر باشد و نیز ممکن است تکمله ای برای جمله «لانورث» دانسته شود. در صورت اول معانی اول و سوم برای آن صادق است چون جمله ما ترکنا یا ما ترکناه صدقه می رسناده که مال بازمانده از میت به وابستگان او منتقل نمی شود و بعد از او بصورت صدقه در می آید و احیانا معنی سومی نیز از آن دانسته می شود یعنی تمام اموال بازمانده صدقه است و مکیت نمی توانسته است مالک چیزی باشد که به ارث بگذارد چنانکه انسان اشاره می کند به کمال خود و می گوید: من مالک این اموال نیستم و آنها صدقاتی است که من نگهدار آنم و اگر فرض براین باشد که حدیث از معنی واحدی برخوردار است، معنی دوم از آن مستفاد می شود یعنی آنچه را میت در طول حیات خویش به صدقه داده است برخلا سایر اموالش به ارث نمی رسد. موصول در این مورد در نقش و مقام مفعول است و نه مبتداء و چون حدیث به این ترتیب خوانده شود از آن همان معنایی فهمیده می شود که اگر عبارت ان معکوس گردیده و به این صورت در آید: «و ما ترکناه صدقه» ، همانطور که بنا بر مفاد جمله اخیر، صدقات به ارث نمی رسد و نه این که هرنوع ترکه صدقه است. صحیح چنین است که آن معنی از خود حدیث و به ترتیب مأثور آن نیز اراده شود.
پس اگر قبول کنیم که این حدیث وجود داشته و ابوبکر آن را واقعا از رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم نقل کرده باید بگوییم که حدیث مذکور بر عدم انتقال صدقات به ورثه دلالت دارد و نه بر نفی تشریع ارث.
برای حق شناسی از سیبویه – نحوی بزرگ – واجب است به اشاره بگوییم که اینجا کلمه صدقه به فرض استقلال معنوی در – ماترکنا صدقه – مرفوع است و بنا برفرض دوم – انا لانورث ما ترکناه صدقه – باید منصوب خوانده شود و روشن است نشانه اعراب، در لفظ عادی در حرف آخر جمله، ظاهر نمی شود زیرا برای وقف کردن آن را ساکن می خوانند.
به هر صورت چنانکه گذشت، حدیث مذکور معانی مختلفی دارد. اگر بگوییم که تفسیر حدیث به این که اموال پیامبر (ص) بعد از رجلت آن حضرت (ص) عنوان صدقه به خود می گیرد ترجیحی بر دو معنی دیگر ندارد و روشن خواهیم کرد که معنی دوم – از مال بازمانده آنچه صدقه است به ارث نمی رسد – قابل قبول تر است.
اگر در ضمیر جمع (نون) و معنی مترتب بر آن، چنان که باید دقت کنیم درمی یابیم که استعمال ضمیر جمع بوسیله پیامبر (ص) در مورد تنهایی شخص با کرامت خود، صحیح نیست مگر این که استعمال مجازی دانسته شود. بعلاوه از تواضعی که رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم در قول و فعل خود داشت سخنی به این سبک به تمام معنی بعید، و تمام ظواهر و قرائن حامی از این است که نون جمع برای ابلاغ معنی جمع به کار رفته و حکم حدیث در باب جمع است و مختص رسول خدا (ص) نیست اما بهترین تعبیر این است کخ اتین جمع را جماعت مسلمین بدانیم و نه جماعت انبیاء زیرا حدیث مذکور مقترن به قرینه و مسبوق به عهدی نیست که به انبیاء اشاره کند.
اگر معترض بگوید که حدیث در حین صدور از زبان مبارک پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم همراه با قرینه و مسبوق به عهد بوده و به جمع انبیاء اطلاق شده است؛ باید به او بگوییم که اگر چنین باشد باید بپذیریم که خلیفه بخشی از حدیث را حذف کرده در حالی که راوی حدیث باید تمام آنچه که به حدیث مربوط می شود و در تفسیر و شرح آن مفید باشد، نقل نماید و اگر او بخشی از حدیث را که به تفسیر آن کمک می کند، حذف کرده باشد این بدان معنی خواهد بود که آن بخش از حدیث که توسط او حذف گردیده به ضرر خلیفه بوده بنا براین آن را مسکوت گذاشته است و در غیر اینصورت شکل واقعی حدیث همان است که خلیفه بی کم و زیاد بیان کرده است (و ما معنی آن را توضیح دادیم و منافاتی با ارث بردن فاطمه سلام الله علیها از رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم ندارد و تنها صدقات است که به ارث برده نمی شود.)
اکنون می بینیم که مرجع ضمیر جمع - در صیغه لانورث که صیغه متکلم مع الغیر است؛ - چه کسانی هستند – (زیرا به دلایلی که بیان شد، این ضمیر جمع به انبیاء برنمی گردد و قرار نیست قاعده ای برای انبیاءی بیان شود که زمانشان بسرآمده است؛) بنا براین تنها مرجع (که باقی می ماند) جماعت مسلمانان است که در وقت صدور حدیث در حضور پیامبر (ص) بوده و یا حی و زنده بودند و حضور داشتند و پیامبر (ص) وظیفه هدایتشان را برعهده داشت؛ همانند آن که یک عالم برای دوستان حاضر خود سخن می گوید و بدون آن که قبلا ذکری از علماء به میان آمده باشد، ضمیر جمع را به کار می برد و از این ضمیر جمع تنها و دوستان حاضر او فهمیده می شود، نه تمام کسانی که در حلقه علمایند، و چنانچه منظور وی گروهی غیر از جماعت حاضر باشد، سخن او نارسا و مبهم و به صورت لغز و معما بیان شده است. نشانه صحت این فرض حکمی است که این حدیث برای مسلمانان – یعنی کسانی که این ضمیر به آنها برمی گردد – بیان و اثبات می کند. حالا آیا درست که بگوییم این حدیث میراث گذاشتن مسلمانان را نفی می کند؟ یا بهع حکم آن اموال هر مسلمانی صدقه است و به تعلق ندارد؟ حاشا که چنین باشد زیرا این معنی (با صریح قرآن منافات تام دارد و) با ضروریات قوانین اسلامی سازگار نیست زیرا هر مسلمانی بنا به احکام قرآنی می تواند به انحاء مختلف مالک اموالی باشد و بنا به وصیت بخشی از آن را برای صرف در اموری یا ادای دینی تخصیص دهد و بقیه را ارث بگذارد.
اکنون (می بینیم که برفرض صحت این حدیث قسمت «نحن معاشر الانبیاء» بعدا به آن اضافه شده و موضوع به انبیاء سلف ارتباط نداشته و) شما هم با این نظر ما موافقید که معنی حدیث این است که صدقه به ارث نمی رسد و این معنی امر عامی است که منحصر به صدقه خاصی نیست و تمام انواع آن را در بر می گیرد...(54)
غرابت در متن:
ابوبکر الجوهری در کتاب السقیفه علاوه بررسی موضوعات مربوط به سقیفه و آنچه که به دنبال آن جهان اسلام شاهد آن بود، به این موضوع به صراحت می گوید که متن این روایت غرابت دارد و با قواعد بلاغت سازگار نیست. (55)
اکنون ثابت شده است که این حدیث تنها از خود ابوبکر نقل شده و راوی دیگری ندارد و علماء و فقهاء سنی نیز آن را قابل استناد ندانسته و اعتراف دارند که نمی توان براساس آن حکم و فتوا دهند؛ و این که این حدیث با نصوص قرآنی منافات دارد؛ مطالبه دو معصوم یعنی علی و فاطمه سلام الله علیهما نشانگر بی اعتباری این حدیث است؛ خود ابوبکر در آن استثناء قائل شده و برخی اشیاء را به علی علیه السلام واگذاشته و منازل همسران حضرت را در اختیار آنان باقی گذاشده و خود در خانه عائشه دفن شده و آن را ارث او انگاشته؛ این حدیث اگر هم صحیح باشد مشکلات ادبی و نحوی دارد و بر ارث انبیاء اطلاق نمی شود بلکه صدقات را از ارث مستثنی می کند؛ عمر مقداری از ترکه رسول الله (ص) را به علی و عباس تحویل داده و عمر ابن عبدالعزیز فدک را با استناد به مطالبه حضرت فاطمه سلام الله علیها به فرزندان علی و فاطمه برگردانده، موضوع فدک در تاریخ همواره مورد اختلاف بوده و چندین بار جابجا شده و چندین بار نیز به فرزندان علی و فاطمه سلام الله علیهما بازگردانده شد و هیچگاه نظر عموم موافق ابوبکر نبوده است؛ بنا براین می توان نتیجه گرفت که این حدیث در واقع عنوان افسانه ای پریشان است که برای توجیه غصب فدک و سلب قدرت اقتصادی از اهل بیت علیهم السلام ترسیم شده و اعتماد به این حدیث استمرار ستمی است که بر تنها بازمانده رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم رواداشته شد و ادامه نقض دستور پروردگار است که فرمود:
قُل لَّا أَسْأَلُكُمْ عَلَیهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبَى(56)
بگو: «من هیچ پاداشى از شما بر رسالتم درخواست نمىكنم جز دوستداشتن نزدیكانم (اهل بیتم).
اکنون ثابت شده است که این اولین ظلمی بود که چند روز بعد از رحلت رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم بر تارک تاریخ ثبت شد و اولین اقدامی بود که آیه فوق را نقض نمود و ثابت کرد که چه زود دوستان ظاهری پیامبر (ص) توصیه هایش را فراموش کردند و کینه دیرینه خود را از او و اهل بیت او به نمایش گذاشتند.
خلاصه این که فدک از زهرا ـ علیها السلام ـ گرفته شد وآن حضرت چشم از این جهان بربست در حالی که بر خلیفه خشمگین بود و خشم او نشان از جعلی بودن این حدیث دارد. خشم حضرت فاطمه چیزی نیست که بتوان آن را انکار کرد و برای اثبات آن روایاتی اشاره می کنیم:
روایت بخاری:
فلقد روی البخاری بسنده عن ابن شهاب عن عروة عن عائشة ان فاطمة بنت النبی (صلی الله علیه و آله و سلم ) ارسلت الی ابی بکر تسأله میراثها من رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم ) مما افاءالله علیه بالمدینة و فدک و مابقی من خمس خیبر فقال ابوبکر: ان رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم ) قال: لا نورث ما ترکناه صدقة، انما یأکل آل محمد فی هذا المال و انی والله لا اغیر شیئا من صدقة رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم ) عن حالها التی کان علیها فی عهد رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم ) و لاعملن فیها بما عمل به رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم ). فابی ابوبکر ان یدفع الی فاطمة منها شیئا فوجدت فاطمة علی ابی بکر فی ذالک فهجرته فلم تکلمه حتی توفیت و عاشت فاطمة (سلام الله علیها) بعد النبی(صلی الله علیه وآله و سلم )ستة اشهر فلما توفیت دفنها زوجهاعلی(علیه السلام) لیلا و لم یؤذن بها ابابکر و صلی علیها.(57)
بخاری با سند خود از شهاب از عروة از عائشه روایت می کند که: فاطمه بنت رسول اللہ (ص) نماینده خود را نزد ابوبکر فرستاد و از او خواست که سهم الارث خود از از فیء مدینه و فدک و باقیمانده خمس خیبر را مطالبه نمود. پس ابوبکر گفت که رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم فرموده است که ما چیزی از خود به ارث نمی گذاریم و آنچه که می گذاریم صدقه است (البته همانگونه که توضیح داده شد معنی واقعی جمله این است که ما صدقات را به ارث نمی گذاریم) و آل محمد (ص) نیز (مانند سایر مسلمانان) فقط سهمی از این اموال را می توانند مورد استفاده قرار دهند. و به خدا سوگند که من در صدقات رسول خدا هیچ تغییری نخواهم داد و آن را به حال خود خواهم گذاشت و نسبت به آن همانگونه عمل خواهم کرد که رسول الله (ص) عمل می کرد. پس ابوبکر از پرداخت مطالبات فاطمه (س) بطور کامل امتناع ورزید و از همین روی فاطمه (س) بر ابوبکر خشمگین شد و از قطع رابطه کرد و تا زنده بود با او سخن نگفت تا از دنیا رفت و فاطمه (س) تا شش ماه بعد از وفات رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم زنده ماند و هنگامی که از دنیا رفت همسرش علی علیه السلام او را در تاریکی شب به خاک سپرد و و به ابوبکر اطاع نداد و خود بر او نماز گزارد.
روایت ابن قتیبه:
عمر به ابوبکر گفت:برویم نزد فاطمه، زیرا ما او را خشمگین کردیم. آنان به در خانه زهرا آمدند واذن ورود خواستند.وی اجازه ورود نداد. تا آنکه با وساطت علی (ع) وارد خانه شدند ولی زهرا روی از آن دو برتافت وپاسخ سلامشان را نداد. پس از دلجویی از دخت پیامبر وذکر اینکه چرا فدک را به او ندادهاند، فاطمه (س) فرمود: ارأیتکما ان حدثتکما حدیثا عن رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم تعرفانه و تعملان به؟ قالا نعم، فقالت نشدتکما الله الم تسمعا رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم یقول: رضاء فاطمة من رضائی و سخط فاطمة من سخطی فمن احب فاطمة ابنتی فقد احبنی و من ارضی فاطمة فقد ارضانی و من اسخط فاطمة فقد اسخطنی؟ قالا نعم سمعناه من رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم فقالت: انی اُشهِدُاللهَ و ملائکته انکما اسخطتمانی و ما ارضیتمانی لئن لقیت النبی (ص) لاشکونکما...
آیا اگر رسول خدا (ص) حدیثی فرموده باشد و شما دو نفر آن را شنیده باشید آیا حاضرید شهادت دهید که آن را شنیده اید؟
گفتند: آری
فرمود: شما را به خدا سوگند میدهم، آیا از پیامبر نشنیدهاید که فرمود رضایت فاطمه رضایت من وخشم او خشم من است؛ هرکس دوستدار فاطمه باشد دوستدار من است و هرکس دخترم فاطمه را خشنود کند مرا خشنود کرده است و هرکس او را به خشم آورد مرا به خشم آورده است؟
گفتند: آری، شنیده ایم.
پس: فاطمه (س) فرمود: من خدا وفرشتگان را گواه میگیرم که شما مرا خشمگین کردید ومرا راضی نساختید، واگر با پیامبر ملاقات کنم از دست شما به او شکایت میکنم.
ابوبکر گفت: انا عائذ بالله من سخطه و سخطک یا فاطمة = من خشم رسول الله و خشم تو – ای فاطمه – به خدا پناه می برم. و آنگاه به شدت گریست وسخنان فاطمه سلام الله قدری در او اثر گذاشت که نزدیک بود قالب تهی کند و حضرت فاطمه فرمود: لَاَدعُوَنَّ الله علیک عند کل صلاة اُصَلّیها
به خدا سوگند من در هر نمازم ترا نفرین خواهم کرد...
ابن قتیبه می نویسد که ابوبکر آن گاه از خانه فاطمه (س) بیرون آمد و مردم دور او جمع شدند و پرسیدند: چرا چنین پریشانی؟ گفت: ایهاالناس اقیلونی یبیت کل رجل منکم معانقا بحلیلته مسرورا باهله و ترکتمونی فی ما انا فیه، لاحاجة لی فی بیعتکم .
مرا به خودم واگذارید که هر یک از شما مردم همه شب با همسرانتان سرگرم خوشی های خود هستید و مرا به این گرفتاری دچار کرده اید من به بیعت شما احتیاجی ندارم بیایید و بیعت خود را پس بگیرید و مرا از مقام خلافت عزل کنید.
ابن قتیبه می نویسد: فغضبت فاطمة من ابوبکر و هجرته حتی توفیت..(58)
محدثان اسلامی، به اتفاق، این حدیث را از پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله و سلم نقل کردهاند که پیامبر (ص) فرمود: «فاطمة بضعة منی فمن أغضبها أغضبنی».(59)
فاطمه پاره تن من است.هرکس او را خشمگین سازد مرا خشمگین ساخته است.
فسلام الله علیها یوم ولدت و یوم استشهدت و یوم تبعث حیا .
.........................
منابع و مستندات:
(1) سوره اسراء آیه 26.
(2) مسند ابی یعلی ج2 ص534
(3) - سوره نمل آیت 16
(4) - سوره مریم آیت 6
(5) - الطبقات الکبری – ابن سعد – ج2 ص315
(6) - ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتَابَ الَّذِینَ اصْطَفَینَا مِنْ عِبَادِنَا فَمِنْهُمْ ظَالِمٌ لِّنَفْسِهِ وَمِنْهُم مُّقْتَصِدٌ وَمِنْهُمْ سَابِقٌ بِالْخَیرَاتِ بِإِذْنِ اللَّهِ ذَلِكَ هُوَ الْفَضْلُ الْكَبِیرُ
سپس این كتاب را به آن بندگان خود كه (آنان را) برگزیده بودیم به میراث دادیم پس برخى از آنان بر خود ستمكارند و برخى از ایشان میانهرو و برخى از آنان در كارهاى نیك به فرمان خدا پیشگامند و این خود توفیق بزرگ است
(7) - انعام آیه 124.
(8) - برخی از قراء «یرثنی» را مجزوم خوانده، آن را جواب یا اصطلاحا جزای «هب» (که صیغه امر است) گرفته اند؛ یعنی «إن تهب ولیا یرثنی» ـ اگر فرزندی عطا کنی وارث من میشود .
(9) - اهل بیت سفینه نوح برای امت محمد (ص) حدیث سفینة : ابن عباس میگوید : پیغمبر فرمود : مثل اهل بیتی کمثل سفینة نوح من رکبها نجی و من تخلف عنها غرق و هوی = مثل اهل بیت من مثل كشتى نوح است كه هر كس در آن سوار شد نجات یافت و هر كس تخلف نمود غرق گشت .
(ذخائر العقبى ص 20 - الصواعق المحرقه تأ لیف ابن حجر ط قاهره ص 150 و 84 .تاریخ الخلفاء تأ لیف جلال الدین سیوطى ص 307 كتاب نور الابصار تأ لیف شبلنجى چاپ مصر ص 114 - بحرانى در غایة المرام ص 237 حدیث مذكور را به یازده طریق از منابع سنی و 7 طریق و هفت طریق شیعی نقل كرده است.)
(9) - مسند احمد ج 6 / 267 وطبقات ابن سعد ج 2 / 276. (2) كنز العمال ج 14 / 130 ط 2 چاپ حیدرآباد.(احادیث ام المؤمنین عائشه – للسید مرتضی العسکری – ج2/ص 200.
(10) - صواعق المحرقه، ص .19.
(11) - حدیث حق : ام سلمه میگوید : از رسول خدا شنیدم كه میفرمود :على با حق و قرآن میباشد و حق و قرآن نیز با على خواهند بود و از هم جدا نمیشوند تا اینكه ب كوثر بر من وارد شوند . (در غایة المرام ص 539 این مضمون به 14 حدیث از اهل سنت و 10 حدیث از شیعه نقل شده است.
(12) - حدیث منزلة : سعد بن وقاص میگوید : رسول خدا به على فرمود : آیا راضى نیستى كه تو نسبت به من مانند هارون نسبت به موسى باشى جز اینكه بعد از من پیغمبرى نخواهد بود ؟ (البدایة و النهایه ج 7 ص 339 - ذخائر العقبى ص 63 - فصول المهمه ص 21 كفایة الطالب تأ لیف گنجى شافعى ص 148 - 154 – خصائص نسائی ص 19 - 25 صواعق المحرقه ابن حجر مکی ص 177 - در غایة المرام ص 109 , 100 حدیث از اهل سنت و 70 حدیث از شیعه نقل است.
(13) - ام ایمن و اسمها برکة مولاة رسول الله صلی الله علیه و آله و حاضنته کان رسول الله صلی الله ورثها من ابیه و خمسة اجمال او ارک و قطعة غنم فاعتق رسول الله ام ایمن حین تزوج خدیجة = ام ایمن که نامش برکه بود و کنیز آزاد شده رسول الله (ص) و پرستار و نگهدار پیامبر (ص) بود در کودکی و رسول الله (ص) او را از پدرش به ارث برده بود همراه با پنج نفر شتر قوزک پهن و قطعه ای از گوسفند به ارث برده بود و رسول الله او را درهنگام ازدواج با حضرت خدیجه (س) آزاد کرد و به ازدواج عبیدبن زید از بنی الحارث بن الخزرج در آورد و از او صاحب فرزندی به نام ایمن شد که صحابی بود و در غزوه حنین به شهادت رسید. (طبقات ابن سعد ج8 ص223) و صاحب اعیان الشیعه می نویسد که ایمن عنان اسب رسول الله (ص) را در حنین در دست داشت و آن را رها نکرد تا به شهادت رسید. (اعیان الشیعة ج ج2 ص61) با این حساب او مادر شهید است. و باز صاحب طبقات می نویسد که خدیجه (س) بنده ای داشت به نام زید بن حارثه که بعد از ازدواج با رسول الله (ص) او را به رسول الله (ص) بخشید و رسول الله او را آزاد کرد و پس از نبوتش ام ایمن را به عقد زید در آورد و از او فرزندی به نام اسامه متولد شد. زید در جنگ موته در کنار جعفر بن ابی طالب به شهادت رسید بنا بر این او همسر شهید هم می باشد.
ابن اثیر الجزری می نویسد: او ایمن مولاة رسول الله (ص) و حاضنته و هی حبشیة و اسلمت قدیما اول الاسلام و هاجرت الی حبشة ثم الی المدینة و بایعت النبی (ص) = ام ایمن آزاده شده رسول خدا (ص) و پرستار و نگهدار او بود و اهل حبشه بود واز اولین کسانی بود که به اسلام گروید و به حبشه و آنگاه به مدینه هجرت کرد و با پیامبر (ص) بیعت کرد. (اسدالغابة ابن اثیر) واقدی می گوید: او کنیز عبدالله بن عبدالمطلب بود و به عنوان ارث به رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم رسید و به قولی کنیز آمنه مادر گرامی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم بود و بعد از وفات او سرپرستی و پرستاری رسول الله (ص) را برعهده گرفت از این روی رسول الله می فرمود: ام ایمن امّی بعد امّی = ام ایمن مادر من است بعد از آن که مادرم را از دست دادم. ابن سعد در طبقات می نویسد: کانت ام ایمن تلطف النبی صلی الله علیه و آله و تقوم علیه = ام ایمن با رسول الله (ص) بسیار مهربان و با ملاطفت بود و رسول الله همیشه به احترامش می ایستاد.(الطبقات ج8 ص 224) قال عبدالمطلب لام ایمن و کانت تحضن رسول الله (ص): بارکة ! لا تغغلی عن ابنی فان اهل الکتاب یزعمون ان ابنی نبی هذه الامة (سفینة البحار ج2 - ص736) ای ام ایمن مبادا از فرزندمن غافل شوی زیر اهل کتاب معتقدند که فرزند من پیامبر این امت است.از این رو ام ایمن بسیار مراقب و هشیار بود تا اهل کتاب بویژه یهودیان آسیبی به وی نرسانند.
در استیعاب آمده که او دو بار هجرت کرد؛ که البته هجرت سومی هم داشته و آن هجرتی بود که بعد از شهادت حضرت زهراء (س) به مکه انجام داد. در روایات هست که رسول الله صلی الله در حین هجرت به مدینه امانت و سپرده هایی در نزد وی داشت و به علی علیه السلام دستور داد که آن امانات را به صاحبانش بازگرداند. (فقه القرآن ج2 ص 61 و مستدرک الوسائل ج 2 ص504.) واقدی می نویسد که هنگامی که عده ای از جنگ احد فرار کردند و با ام ایمن روبرو شدند ام ایمن خاک بر سرو ورویشان پاشید و برایشان دوک اورد و گفت: شمشیرتان را بدهید و شما بنشیند مانند زنان نخ بریسید و آنگاه با گروهی از زنان به احد عزیمت کرد (المغازی ج1 ص 227) انس بن مالک، جیش بن عبدالله الضعانی و ابوزید مدنی از او حدیث نقل کرده اند(اعلام النساء ص552) ابن سعد می نویسد: قال رسول الله (ص): من سرّها ان یتزوج امرأةً من اهل الجنّة فالیتزوج ام ایمن = هرکس که می خواهد به ازدواج با زنی از اهل بهشت خوشحال شود پس با ام ایمن ازدواج کند پس زید با او ازدواج کرد و اسامه از او متولد شد(الطبقات ج8 ص224) هنگامی که ابوبکر از حضرت زهراء (س) شاهد خواست نزد ابوبکر آمد و قبل از شهادت در حق حضرت زهراء (س) از ابوبکر و عمر به بهشتی بودن خود شهادت گرفت اما اصلا قرار نبود فدک غصب شده بازگردانده شود بنا براین شهادت علی(ع) و ام ایمن پذیرفته نشد.
(14)- (شرح نهج البلاغه ج4 ص82.
(15)- (شرح نهج البلاغه – ج4 – ص85.
(16)- (شرح نهج البلاغه 4 ص85.
(17)- (سوره نمل آیت 16.
(18)- سوره مریم آیت 6
(19)- (کنزالعمال ج5 ص365، و طبقات ابن سعد ج2 ص315.
(20)- کشف الغمه ج2 ص 121.
(21)- (سورہ توبہ آیت 128.
(22)- (المائدہ آیت 50 – در اینجا حضرت فاطمه (س) صیغه جمع مذکر غائب را به مخاطب تبدیل کرده زیرا او در مواجهه با حکام قرار گرفته بود و مخاطبین آیه حاضر بودند.
(23)- (سورہ مریم آیت 27.، توضیح این آیه نیز همان است.
(24)- اشاره است به آیه 27 سور جاثیه جایی که خداوند می فرماید: وَیومَ تَقُومُ السَّاعَةُ یوْمَئِذٍ یخْسَرُ الْمُبْطِلُونَ = مالكیت و حاكمیت آسمانها و زمین براى خدا است و آن روز كه قیامت برپا شود اهل باطل زیان مىبینند!
(25) - (بلاغات النساء لاحمد بن ابى الطاهر البغدادى ، بروایة ابن ابى الحدید مجلد 4 صفحة 89 87 وصفحة 92 ، وبلاغات النساء صفحة 12 – 15.
(26) - سوره نمل آیت 16
(27) - سوره مریم آیات 5 و 6
(28) - سوره انفال آیت 75
(29) - سوره نساء آیت 11
(30) - سوره بقره آیت 180
(31) - در اینجا به آیه 50 سوره آل عمران است آنجا که می فرماید أَفَحُكْمَ الْجَاهِلِیةِ یبْغُونَ است یعنی خداوند ، پروردگار من و شماست او را بپرستید (نه من، و نه چیز دیگر را)! این است راه راست! دختر رسول خدا اینجا نیز صیغه غائب را به مخاطب تبدیل کرده زیرا مخاطبین آیه حاضر بودند.
(32) - بلاغات النساء صفحة 16 – 17
(33) - (صحیح بخاری ج3 ص252 کتاب المغازی باب 155- غزوة خیبر حدیث 704.
(34) - شرح النهج ج4 صص 87 ، 89 و بلاغات النسا ص 12 تا 15
(35) - حدیث ثقلین : زید بن ارقم از پیغمبر نقل كرده كه فرمود : گویا خدا مرا بسوى خویش دعوت نموده باید اجابت كنم ولى دو چیز بزرگ و وزین را در بین شما میگذارم : كتاب خدا واهل بیتم مواظب باشید كه چگونه با آنها رفتار میكنید آن دو امر هرگز از هم جدا نخواهند شد تا اینكه بر كوثر من وارد شوند .(البدایة و النهایة ج 5 ص 209 - ذخائر العقبى ص 16 - فصول المهمة ص 22 - خصائص ص 30 الصواعق المحرقه ص 147 - در غایة المرام 39 حدیث از منابع سنی و 82 حدیث از منابه شیعه نقل شده است.) حدیث ثقلین از احادیث مسلم و قطعى است كه بسندهاى بسیار و عبارات مختلفى روایت شده و سنى و شیعه بصحتش اعتراف و اتفاق دارند .از این حدیث و امثالش چند مطلب مهم استفاده میشود : 1 - چنانچه قرآن تا قیامت در بین مردم باقى میماند عترت پیغمبر نیز تا قیامت باقى خواهند ماند . یعنى هیچ زمانى از وجود امام و رهبر حقیقى خالى نمیگردد . 2 - پیغمبر اسلام بوسیله این دو امانت بزرگ تمام احتیاجات علمى و دینى مسلمین را تأ مین نموده و اهل بیتش را بعنوان مرجع علم و دانش بمسلمین معرفى كرده اقوال و اعمالشان را معتبر دانسته است .
3 - قرآن و اهل بیت نباید از هم جدا شوند و هیچ مسلمانى حق ندارد از علوم اهل بیت اعراض كند و خودش را از تحت ارشاد و هدایت آنان بیرون نماید .
4 - مردم اگر از اهل بیت اطاعت كنند و با قول آنان تمسك جویند , گمراه نمیشوند و همیشه حق در نزد آنهاست .
5 - جمیع علوم لازم و احتیاجات دینى مردم در نزد اهل بیت موجود است و هر كس از آنها پیروى نماید در ضلالت واقع نمیشود و بسعادت حقیقى نائل میگردد .
یعنى اهل بیت از خطا و اشتباه معصومند .
و بواسطه همین قرینه معلوم میشود كه : مراد از اهل بیت و عترت , تمام خویشان و اولاد پیغمبر نیست بلكه افراد معینى میباشند كه از هر جهت علوم دین كامل باشند و خطا و عصیان در ساحت وجودشان راه نداشته باشد تا صلاحیت رهبرى داشته باشند و آنها عبارتند از على بن ابیطالب و یازده فرزندش كه یكى پس از دیگرى بامامت منصوب شدند .
چنانچه در روایات نیز بهمین معنا تفسیر شده است .
از باب نمونه : ابن عباس میگوید : به پیغمبر اكرم گفتم: خویشان تو كه دوست داشتن آنها واجب است كیانند؟ فرمود: على و فاطمه و حسن و حسین (ینابیع المودة ص 311) جابر میگوید : پیغمبر فرمود: خدا ذریه هر پیغمبری را در صلب خودش قرارداده ولى ذریه مرا در صلب على قرار داد .
) ینابیع المودة ص 318( .
(36) - سوره نساء آیه 7.
(37) - سوره نساء آیه 11.
(38) - سوره نساء آیه 13.
(39) - سوره نساء آیه 14.
(40) - بلاغات النساء صفحه 16 و 17.
(41) - فدک ذوالفقار فاطمه ص 76.
(42) - الشافی ج4 ص 60 – 65.
(43) - فدک ذوالفقار فاطمه ص 77.
(44) - تاریخ مدینة المنوره ج1 ص207. جامع الاصول ج10 ص386. وفاء الوفاء ج3 ص 995. سنن الکبری ج6 ص 301.
(45) - شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ج16،ص .261.
(46) - تاریخ طبری ج6 ص 426.
(47) - تاریخ یعقوبی ج2 ص 304. وفاء الوفاء ج3 ص 999.
(48) - شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید معتزلی ج16 ص278.
(49) - کشف الغمه ج2 ص121.
(50) - تاریخ یعقوبی ج2 ص 306.
(51) - حكمت 262 – نهج البلاغه.
(52) - شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ج16، صص217ـ .216.
(53) - بحث فدک و تحول آن: تفاسیر مختلف ذیل آیه 62 سوره اسراء . شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج16، ص 209 تا 286. سفینة البحار ج2 ص 350. الطرائف ص 391 به بعد و سایر کتابها که منبع بیشترشان شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید می باشد.
(54) - فدک در تاریخ – شهید آیت الله باقر الصدر – (ترجمه فارسی) صص 154 تا 156.
(55) - شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج16، ص .220.
(56) - الشوری آیه 23.
(57) - صحیح بخاری ج3 ص252 کتاب المغازی باب 155- غزوة خیبر حدیث 704 ج6، ص.196. الطبقات الکبری ج8 ص28. این حدیث را بخاری با اختلاف اندک در "باب فضائل اصحاب النبی (ص)"، "کتاب الخمس – باب فرض الخمس"، "کتاب الفرائض ج5، ص 5 ". همچنین این حدیث در صحیح بخاری چاپ مدینه ج 4 صفحه 63 نیز نقل شده است. صحیح بخاری، باب فرض الخمس،.
(58) - . الامامة والسیاسة – ابن قتیبه – ج1 ص 14 و رواه ایضا البخاری فی صحیحه فی باب الفرائض بسنده عن الزهری عن عروة عن عائشة. این روایت را مسلم در صحیح خود کتاب جهاد باب کلام النبی (ص) انا لانورث – ج3 ص1380 و بخاری در کتاب وجوب خمس نقل کرده اند.
(59) - برای اطلاع از مدارک این حدیث ر.ک:الغدیر، ج7، صص235 ـ 232 ط نجف لازم به ذکر است که تمامی روایات کتاب الغدیر از کتب اهل سنت نقل شده است.