خبرگزاری اهل‌بیت(ع) - ابنا

شنبه ۳ آذر ۱۴۰۳
۵:۳۱
در حال بارگذاری؛ صبور باشید
دوشنبه
۲۵ خرداد
۱۳۸۸
۱۹:۳۰:۰۰
منبع:
اختصاصي ابنا
کد خبر:
114590

شفاي نابينا به دست علي (ع)

چگونه او را نشناسم در حالي كه پدرم در جنگ صفين در ركاب او كشته شد و حضرتش روزي به منزلمان آمد و از مادرم پرسيد: "حالت چطور است اي مادر يتيمان؟" مادرم گفت: "خوب است اي اميرمؤمنان". آنگاه من و خواهرم را نزد آن حضرت آورد. من به بيماري آبله مبتلا شده و بينايي‌ام را از دست داده بودم.

آآ

به گزارش خبرگزاری اهل‌بیت(ع) ـ ابنا ـآن‌چه می‌آید شفای نابینایی توسط حضرت امیرالمومنین علی(ع) است که برگرفته و ويراسته از كتاب «امام علي بن ابي‌طالب عليهما السلام» تأليف حاج شيخ احمد رحماني همداني؛ ترجمه حسين استادولي ؛ چاپ مركز فرهنگي انتشاراتي مفيد ، تهران ، 1376 (به نقل از كتاب «اربعين» تأليف شيخ منتجب‌الدين). 

«عبدالواحد بن زيد» گويد: براي حج به بيت‌الله الحرام مشرف شده بودم. در حال طواف دو دختر ديدم كه نزد ركن يماني ايستاده و درباره موضوعي با يكديگر گفت‌وگو مي‌كنند.

يكي از آن دو دختر، براي آنكه حرفش را ثابت كند مجبور شد كه قسم بخورد. لذا شنيدم كه اينگونه قسم خورد: «نه، سوگند به حق آن برگزيده‌ي به وصيت، و حاكم به عدالت، و عادل در داوري ، و والانژاد درست‌نيت، و همسر فاطمه مرضيه كه اينگونه نبود».

اين را كه شنيدم به آنان نزديك شدم و پرسيد: «اي دختر! منظورت از شخصي كه داراي اين صفات است كيست»؟

گفت: «سوگند به خدا او سرشناس‌ترين سرشناسان، دروازه احكام، تقسيم‌كننده بهشت و دوزخ، كشنده كافران و فاجران، دانشمند خداپرست امت، رييس پيشوايان، امير مؤمنان، امام مسلمانان، شير پيروز، ابوالحسن، علي بن ابي‌طالب است».

گفتم: «علي را از كجا مي‌شناسي»؟

پاسخ داد: «چگونه او را نشناسم در حالي كه پدرم در جنگ صفين در ركاب او كشته شد و حضرتش روزي به منزلمان آمد و از مادرم پرسيد: "حالت چطور است اي مادر يتيمان؟" مادرم گفت: "خوب است اي اميرمؤمنان". آنگاه من و خواهرم را نزد آن حضرت آورد. من به بيماري آبله مبتلا شده و بينايي‌ام را از دست داده بودم. تا چشم علي (ع) به من افتاد آهي كشيد و اين اشعار را خواند:

ما ان تأوّهتُ من شيء رزيت به

كما تأوّهتُ للاطفال في الصٌغر

قد مات والدهم من كان يكفيهم

في النائبات و في الأسفار و الحضر

يعني :

هيچگاه از مصائبي كه بر سرم آمد دلم نسوخت

آنگونه كه براي كودكان صغير دلسوخته‌ام

زيرا پدرشان از دنيا رفته است ؛ همو كه

در مشكلات و سفر و حضر آنان را سرپرستي مي‌نمود 

آنگاه دست مباركش را بر صورتم كشيد و در همان لحظه چشمانم باز و بينا شد و شفا يافتم.

آنگاه حضرتش مقداري پول به مادرم داد و از ما دلجويي كرد و بازگشت. اينك شدت بينايي‌ام به قدري زياد است و چشمانم آنچنان تيزبين شده‌اند كه به خدا سوگند مي‌توانم شتر فراري را در شب تاريك پيدا كنم . همه اينها به بركت اميرمؤمنان علي بن ابي‌طالب است». 

عبدالواحد ادامه داد : با شنيدن اين سخنان ، به سوي كيسه پول خود رفته و مقداري از دينارهايي كه براي مخارج حج خود همراه داشتم به او دادم و گفتم: «اي دختر! اين را بگير و كمك‌خرج خود ساز».

دخترك پاسخ داد: «اي مرد! از من دور شو كه "بهترينِ درگذشتگان" ما را به "بهترين بازماندگان" سپرده است ؛ به خدا سوگند كه ما امروز در شمار كساني هستيم كه حسن بن علي (ع) از آنان سرپرستي مي‌نمايد».

.....................

پايان پيام / 101