خبرگزاری اهل‌بیت(ع) - ابنا

جمعه ۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
۵:۲۹
در حال بارگذاری؛ صبور باشید
دوشنبه
۵ مهر
۱۴۰۰
۱۳:۲۰:۰۰
منبع:
ابنا
کد خبر:
1314516

یادداشت‌های اربعینی - ۴

حضرت، سربازانش را برای کمک می‌فرستد!

چه چیز یک نظامی را بر آن می‌دارد که به نظامی دیگری که روزی در جبهه مقابل او جنگیده، آنگونه خدمت کند که به برادرش نکرده است؟ ... و کدام دیپلماسی می‌تواند چنین پدیده‌ای ایجاد کند و دو ملتی که هشت سال با یکدیگر در نبردی خونین بودند را اینگونه به هم پیوند دهد؟...

آآ

خبرگزاری اهل بیت(ع) ـ ابنا / سرویس صفحات فرهنگی:

    

**   حضرت، سربازانش را برای کمک می‌فرستد!   **

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
به قلم: سید علیرضا حسینی
◀️ 5 مـهـر 14001
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

در اوج گرمای روز رسیدیم به فرودگاه نجف اشرف.

بزرگواری از مجاوران امیرالمؤمنین(ع) مانند هر سال زحمت کشیده و به استقبال ما آمده بود.

داشتیم سوار ماشین او می‌شدیم که آقا سیدی آمد و گفت: "یک جانباز هم آمده که همراه ندارد. می‌شه او را هم ببرید داخل شهر؟".

مستقبل ما - حاج آقای «بهبهانی» - پاسخ داد: "بله، برو او را بیاور".

سید دوان دوان رفت و چند دقیقه بعد، با زائری نشسته بر ویلچری برگشت.

ویلچر را بسختی در خودرو جا دادند و زائر را با سختی بیشتر؛ چون پاهای او هیچ قدرت و حرکتی نداشت.

آقای «عباسی» خود را معرفی کرد و گفت: "این دهمین بار است که به پیاده‌روی اربعین می‌آیم!".

پرسیدیم: "کسی همراه شما نیست؟".

پاسخ داد: "نه، تنها هستم".

با تعجب به او نگاه کردم و در دل گفتم: "تنهایی و با این وضعیت جسمانی، چگونه می‌خواهد این مسیر طولانی را طی کند و این روزها را در کشور غریب بماند؟!".

عباسی، گویی این سؤالِ نپرسیده را شنید؛ چون در جواب نگاه‌های شگفت زده ما گفت: " حضرت، سربازان خود را برای کمک به زائرش می‌فرستد!".

خلاصه کنم؛ آقای عباسی جانباز دفاع مقدس است که توان هر دو پا و یک کلیه اش از بین رفته و نصف معده اش را هم در عمل جراحی برداشته‌اند.

از لحظه‌ای که آقای بهبهانی او را به محل استقرار خود برد، همکاران او - که از قضا همه از نیروهای نظامی فعلی و سابق عراق هستند - دور و بر این جانباز جمع و به خدمتگزاری او مشغول شدند: یکی جای استراحت او را آماده کرد؛ دیگری عصاهای او را سرو سامان داد؛ آن یکی، چرخ های ویلچرش را باز کرد و تعمیر نمود... و دو روزی، از پذیرایی و آب و غذا گرفته، تا استحمام و کارهای شخصی، در خدمت او بودند... و دیروز او را به ابتدای جاده کربلا بردند و به رودخانه جاری مشایه سپردند.

و من در حیرتم که:

چه انگیزه‌ای یک جانباز ناتوان را ۱۰ بار به سفری چنین پر مشقت آورده است؟

چه مغناطیسی او را تنها و بدون همراه، به سرزمینی دیگر می‌کشاند؟

چه چیز یک نظامی را بر آن می‌دارد که به نظامی دیگری که روزی در جبهه مقابل او جنگیده، آنگونه خدمت کند که به برادرش نکرده است؟

و کدام دیپلماسی می‌تواند چنین پدیده‌ای ایجاد کند و دو ملتی که هشت سال با یکدیگر در نبردی خونین بودند را اینگونه به هم پیوند دهد؟

قطعاً هیچ دولت و وزارت خارجه و دیپلمات و معاهده و توافقی، نمی‌تواند جنگجویان متخاصم را اینگونه به "برادرِ یکدیگر" تبدیل کند.

آنچه این معجزه، و اینگونه معجزات، را در مراسم بزرگ اربعین، به اتفاقاتی عادی تبدیل کرده، چیزی نیست جز «عشق حسین بن علی(ع)»... عشقی که مرز و ملیت نمی‌شناسد؛ و با هیچ بیان و بنانی نمی‌توان آن را توصیف کرد.

«عباسی» خداحافظی کرد و با ویلچر ساده و تعمیری خود به زیارت حسین(ع) و عباس(ع) رفت؛ و من را باقی گذاشت با جمله‌ای که سه روز است درگیر آن هستم: حضرت، سربازانش را برای کمک به زائرش می‌فرستد...

..................................
پایان پیام/ 101