خبرگزاری اهل‌بیت(ع) - ابنا

دوشنبه ۱ مرداد ۱۴۰۳
۳:۲۶
در حال بارگذاری؛ صبور باشید
دوشنبه
۱۶ آبان
۱۴۰۱
۷:۳۸:۲۷
منبع:
ابنا
کد خبر:
1321060

توسط انتشارات کتاب جمکران؛

رمان «زندانبان یهودی» منتشر شد/زندگی و زمانه امام موسی کاظم(ع)

رمان «زندانبان یهودی» نوشته سید سعید هاشمی توسط انتشارات کتاب جمکران منتشر شد.

آآ

به گزارش خبرگزاری اهل بیت(ع) ـ ابنا ـ رمان «زندانبان یهودی» نوشته سید سعید هاشمی به‌تازگی توسط انتشارات کتاب جمکران منتشر شده است. نویسنده در این اثر به سراغ زندگی و زمانه امام موسی کاظم (ع) رفته است و روزگار پرخفقان اواخر عمر این امام بزرگوار و رنج‌ها و سختی‌هایی که ایشان در زندان‌های بنی عباس کشیدند را روایت می‌کند.

دوره‌ای که امام کاظم (ع) و فرزندان ایشان در آن می‌زیستند، به‌ویژه برای جامعه شیعه از دوران‌های بسیار با اهمیت است در این دوران شبکه وکالت سر و شکل مشخصی گرفته و سازمان یافته بود. همچنین در این دوره فعالیت‌های شیعیان در عرصه‌های مختلف فرهنگی و سیاسی وجود داشت و قیام‌های بسیاری بر ضد حکومت عباسی شکل گرفته بود به همین دلیل امام موسی کاظم (ع) همیشه تحت نظر و زندانی بودند.

ماجرای رمان «زندانبان یهودی» در این زمان می‌گذرد، زمانی که امام موسی کاظم (ع) تحت نظارت شدید امنیتی در زندان‌های مختلف نگهداری و از زندانی به زندان دیگر منتقل می‌شود. سندی بن شاهک رئیس شرطه های بغداد بسیار سفاک و ستمکار و دشمن شیعیان و علویان است. سندی یهودی که به ظاهر مسلمان شده و در پی شناسایی سازمان وکالت است و افراد سازمان وکالت را زیر نظر دارد و نمی‌خواهد مردم هیچ ارتباطی با امام داشته باشند و آنها را دستگیر و شکنجه می‌کند. خلیفه‌ی عباسی سندی را به کاخ دعوت می‌کند و به او مأموریت می‌دهد تا امام را تحت نظارت خودش قرار بدهد و زندانی کند و زندانبان امام باشد و تا می‌تواند امام را شکنجه کند و آزار بدهد. سندی هم این مأموریت را قبول می‌کند و امام را به خانه خودش می‌برد و در چاهی عمیق ونمناک زندانی می‌کند و شکنجه می‌دهد، اما همه چیز آنطور که سندی انتظار دارد پیش نمی‌رود...

در قسمتی از کتاب می‌خوانیم:

«با اخم نگاهش کردم. ترسید و قدمی به عقب رفت. همه مأمورین من می‌دانستند که نباید در کارهایم دخالت کنند. گفتم: «برو، شلاق مرا بیاور.»

مسیب رفت و آمد. شلاق را به دستم داد. گفتم: «حالا کاری با این پیرمرد می‌کنم که یاد بگیرد وقتی کسی به او محبتی نشان می‌دهد، باید تشکر کند.»

مسیب جلو آمد و با لبخند گفت: «اگر اجازه بدهید من شام او را بدهم.»

در چشم‌های مسیب نگاه مشکوکی می‌دیدم. احساس می‌کردم بیش از اندازه دل سوزی می‌کند. شلاق را چند بار به کف دستم کوبیدم و گفتم: «هان؟ چه شده است مسیب؟ نگران زندانی من هستی! نکند با او ر و سری داری؟»

شرمگین خنده‌ای زد و گفت: «چه شر و سری؟ من اینجا فقط یک نگهبان هستم. اما راستش را بخواهید، موسی بن جعفر امروز روزه بوده است. دیشب هم افطار نکرده. شاید توانایی حرف زدن نداشته باشد.»

هلش دادم به کناری و گفتم: «تو در کار من دخالت نکن. مگر هوس شلاق کرده‌ای؟»

این‌کتاب با ۲۶۸ صفحه و قیمت ۹۸ هزار تومان منتشر شده است.

....................................

پایان پیام/ 348