پس از آن كه امام حسين(ع) و ياران باوفايش در دشت سوزان كربلا به دست لشكريان حرمتشكن و سفاك عمر بن سعد در روز عاشوراي سال 61 قمري به شهادت رسيدند، بازماندگان آنان، از جمله امام زينالعابدين(ع) كه در شدت بيماري به سر ميبرد و ساير فرزندان، همسران، خواهران و مادران شهيدان كربلا، به اسارت سپاه عمر بن سعد درآمده و در روز يازدهم محرم، آنان را از كربلا به كوفه منتقل نمودند.
عبيدالله بن زياد كه استاندار كوفه و بصره و عامل يزيد بن معاويه در عراق و فتنهگر اصلي واقعه كربلا و از دشمنان سخت اهلبيت(ع) بود، دستور داد كه اسيران را با همان حالت اسارت و در پوشش نامناسب و تحقيرآميز وارد مجلس او نموده و از اينراه بر آنان و بر همگان فخر و بالندگي نمايد. پس از چند روز اقامت اسيران در كوفه، آنان را روانه شام نمودند تا در مجلس يزيد بن معاويه (دومين حاكم اموي) حاضر سازند.
عبيدالله بن زياد پيش از حركت اسيران، فرمان داد سرهاي شهيدان كربلا را بالاي نيزه كرده و به سرپرستي زحر بن قيس به شام ارسال كنند و پس از آن، اسيران را بر كجاوههايي سوار كرده و به حالت اسيري روانه شام كرد.
وي دستور داد امام زينالعابدين(ع) را با غُل جامعه در بند كرده و دستهايش را برگردنش به بندند. وي، محفّر بن ثعلبه عائذي را مأمور رساندن اسيران به شام نمود و افراد جنايتكاري چون شمر بن ذوالجوشن و خولي را نيز با او همراه كرد.
گروه اسيرداران، در ميان راه به گروه حاملان سرهاي شهدا پيوسته و به اتفاق هم راه عراق تا شام را پيمودند.
منازل و ايستگاههاي ميان عراق و شام، زياد است و معروف به چهل منزل ميباشد.
آنان در هنگام حركت به سوي شام از بسياري از شهرها و روستاها عبور كردند و در بسياري از اين مناطق، مردم به محض باخبر شدن از شهادت امام حسين(ع) و اسارت خانواده آن حضرت، سوگواري ميكردند و بر قاتلان آن حضرت نفرين و لعنت مينمودند.
از اسيران و سرهاي شهدا در بين راه، كرامات فراواني به ظهور رسيد و خاطرههاي زيادي از آنان در منابع اسلامي و مقاتل به ثبت رسيده است.
به هر تقدير در روز اول ماه صفر سال 61 هجري قمري، اسيران و سرهاي شهيدان واقعه كربلا را وارد دمشق، مقر حكومت يزيد بن معاويه نمودند و اهالي اين شهر، اين روز را عيد اعلان كرده و به جشن و پايكوبي پرداختند.
روايت شده است: اسيران واقعه كربلا، همين كه به دمشق رسيده و خيل تماشاگران را ديدند، تلاش زيادي به عمل آورده تا خود را از تماشاگران بپوشانند.
به همين جهت جناب امكلثوم(س) پيش از ورود به دمشق به شمر بن ذيالجوشن فرمود: مرا با تو حاجتي است.
شمر گفت: حاجت تو چيست؟
امكلثوم(س) فرمود: اين شهر شام است. چون خواستيد ما را وارد شهر نماييد، از دروازهاي وارد كنيد كه حضور تماشاگران در آن كمتر باشد و سرهاي شهيدان را از ميان اسيران بيرون برده و جلوتر از آنان حركت دهيد تا مردم به تماشاي سرها پرداخته و به خاندان عصمت و طهارت كمتر نگاه كنند.
شمر، كه جرثومه فساد و تباهي بود، برخلاف نظر امكلثوم(س)، سرهاي شهيدان را در ميان اسيران قرارداد و آنان را همزمان از دروازه ساعت كه شلوغترين ورودي دمشق بود، عبور داد.
پس از ورود اسيران به دمشق، آنان را وارد مجلس يزيد نمودند.
يزيد در آن جمع، متوجه امام سجاد(ع) شد كه در غل و زنجير بود و به وي گفت: اي پسر حسين! پدرت خويشاوندي مرا بريد و حق مرا زير پا گذاشت و با من درباره سلطنت به نزاع پرداخت، در نتيجه خدا با او چنين معاملهاي كرد كه اكنون مشاهده مينمايي!
امام زينالعابدين(ع) در پاسخ يزيد اين آيه را تلاوت كرد: ما اَصابَ مِن مُصيبَةٍ فِي الْأرْضِ وَ لا في اَنفُسِكُمْ اِلَّا في كِتابٍ مِن قَبْلِ اَنْ نَبْرَاَها. يعني هيچ بلا و ناگواري در روي زمين و در جانهايتان به شما نميرسد مگر آن كه پيش از اين ما آن را در كتاب مقدرات ثبت كرديم، همانا اين كار براي خدا آسان است.
در آن مدتي كه اسيران در شام اقامت داشتند، رويدادهاي گوناگوني براي آنان به وقوع پيوست كه از همه مهمتر درگذشت دختر خردسال امام حسين(ع) در خرابه شام، مناظره حضرت زينب(س) و ديگر افراد خانواده امام حسين(ع) با يزيد و خطبه به يادماندني امام سجاد(ع) در حضور يزيد، درباريان و اهالي دمشق در مسجد اموي بود.
اينگونه افشاگريها و مبارزههاي پنهان و آشكار اهلبيت(ع) در حالت اسيري در شام، يزيد را در نزد مسلمانان، بيمقدار و بياعتبار كرد و پس از مدتي، وضعيت شام را بر ضد يزيد و به هواداري از امام حسين(ع) تغييرداد.
يزيد، ناچار شد كه اعتراف به جرم و جنايت خود و سپاهيان و عاملان جنايت پيشه خود كرده و از امام زينالعابدين(ع) عذرخواهي نمايد و پس از مدتي آنان را آزاد و با احترام و عزت به مدينه منوره عودت دهد.
انتهای پیام/105