خبرگزاری اهل‌بیت(ع) - ابنا

دوشنبه ۸ مرداد ۱۴۰۳
۱۸:۲۳
در حال بارگذاری؛ صبور باشید
چهارشنبه
۲۶ بهمن
۱۴۰۱
۱۱:۱۰:۳۵
منبع:
ابنا
کد خبر:
1346574

گفتاری از سیره و زندگی امام موسی کاظم علیه السلام

یکی از شاگردان بسیار برجسته امام کاظم (ع)، هشام بن حکم است که از پیشگامان مباحث عمیق کلامی بود. در کتاب «تحف العقول» وصایایی از زبان امام کاظم(ع) خطاب به هشام بن حکم دارد که یک مجموعه معارفی بسیار ارزشمند است.

آآ

به گزارش خبرگزاری اهل بیت(ع) ـ ابنا ـ در آستانه سالروز شهادت امام موسی بن جعفر(ع) امام هفتم شیعیان، متن زیر که سخنرانی حجت الاسلام و المسلمین دکتر «حامد منتظری مقدم» عضو هیات علمی و دانشیار گروه تاریخ موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره)، درباره امام کاظم(ع) است تقدیم خوانندگان می شود:

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد لله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين

ولادت امام کاظم(ع) سال 128 و شهادتشان سال 183 است. ایشان 55 سال عمر کردند و از 20 سالگی به امامت رسیدند، یعنی مدت امامت حضرت 35 سال بود. امامت ایشان مصادف بود با خلافت چهار خلیفه عباسی: منصور (حدود ده سال)، مهدی (حدود ده سال)، هادی (حدود دو سال) و هارون (حدود سیزده سال).

گویا بخش عمده ای از دوران امامت حضرت که پیش از هارون بود، نسبتا با آرامش گذشت؛ البته هم مهدی و هم هادی هر کدام یک بار حضرت را با جسارت حبس کردند اما اینها کوتاه بود و حضرت را سریعا آزاد کردند. ظاهرا در همین دوران است که امام، صله ها و احسان های فراوانی داشت و این صله و احسان حضرت و کیسه های پولی که ایشان به فقرا می داد، معروف شده بود؛ نقل شده که حضرت، هزار بنده را آزاد کرد و شب ها همچون جدشان امیرمؤمنان(ع)، زنبیل های پر از خرما را بر دوش می گذاشت و به طور ناشناس به فقرا می رساند.

اما در دوران هارون که قدرتمندترین خلیفه عباسی بود، اوضاع بر حضرت خیلی سخت شد، به طوری که نهایتا به زندانی شدن امام کاظم(ع) و شهادت حضرت انجامید؛ البته حضرت را در یک دوره چهار ساله (179-183) زندانی کردند و گویا این زندانی شدن در چند نوبت بود.

اما چرا امام را زندانی کردند؟ دلیل اصلی نگرانی دستگاه خلافت از نفوذ و اقتدار امام بود، البته امام کاملاً تقیه می کردند؛ لذا یک بار هارون از امام پرسید: تو در پنهانی مردم را به امامت خودت دعوت می کنی؟ حضرت فرمودند: «انا امام القلوب و انت امام الجسوم» یعنی من امام قلب های مردم هستم و تو امام جسم هایشان (ابن حجر هيتمي، الصواعق المحرقة، ص204).

این ماجرا هم معروف است که وقتی هارون خواست فدک را به اهل بیت(ع)  برگرداند، حضرت فرمودند: فدک را با تمام حدود و مرزهایش تحویل می گیرم، بعد فرمودند: یک مرزش عدن، مرز دومش سمرقند، مرز سومش آفریقا و مرز چهارمش ارمنستان و دریای خزر است. امام در واقع با این پاسخ خواستند بفرمایند که فدک نمادی از کل قلمرو حکومت اسلامی است. هارون با شنیدن این مرزها گفت: به این ترتیب چیزی برای ما باقی نمی ماند، حضرت فرمودند: می دانستم نخواهی پذیرفت.

ماجرای دیگر: در مدینه در مسجدالنبی، هارون روی به مرقد رسول خدا(ص)گفت: السلام علیک یا رسول الله، السلام علیک یا ابن عم! سلام بر تو ای رسول خدا، سلام بر تو ای پسرعمو!؛ امام کاظم(ع) که در مجلس حضور داشتند، جلو آمدند و با صدای بلند این گونه سلام کردند: السلام علیک یا رسول الله، السلام علیک یا ابة! سلام بر تو ای رسول خدا، سلام بر تو ای پدر! نقل شده همین ماجرای به ظاهر ساده، هارون را بسیار عصبانی کرد و از همانجا بود که هارون تصمیم گرفت که امام کاظم(ع) را زندانی کند.

در دوران زندانی بودن ایشان ، قاعدتاً شاگردان و نمایندگان امام که علمای دین بودند و در مناطق مختلف حضور داشتند، پاسخگوی شیعیان بودند.

یکی از شاگردان بسیار برجسته امام کاظم (ع)، هشام بن حکم است که از پیشگامان مباحث عمیق کلامی بود. در کتاب «تحف العقول» وصایایی از زبان امام کاظم(ع) خطاب به هشام بن حکم دارد که یک مجموعه معارفی بسیار ارزشمند است.

امام(ع) می فرماید: أما إن أبدانكم ليس لها ثمنٌ إلا الجنة فلا تبيعوها بغيرها؛ (آگاه باشيد! بدنهاى شما جز بهشت بهايى ندارد، به چيز ديگرى نفروشيد».

می فرماید: يا هشام، قال الله عز وجل: وعزتي وجلالي وعظمتي وقدرتي وبهائي وعلوي في مكاني لا يُؤثِر عبدٌ هوايَ على هواه إلا جعلتُ الغنى في نفسه وهمَّه في آخرته وكففتُ عليه [في] ضيعته. وضمنتُ السماواتِ والأرضَ رزقَه وكنت له من وراء تجارة كل تاجر؛ (خداوند سوگند می خورد که اگر عبدی خواستۀ من خدا را بر خواست و بر تمایلات خودش مقدم کند، من به او عزت نفس می دهم و کاری میکنم که آخرت، همّ و غمّ او بشود و توی دنیا شغل و روزی اش را عهده دار می شوم.

می فرماید: يا هشام من كفَّ نفسَه عن أعراض الناس أقاله الله عثرتَه يوم القيامة ومن كف غضبه عن الناس كف الله عنه غضبه يوم القيامة؛ (کسی که متعرض آبروی مردم نشود، در قیامت خداوند نمی گذارد که آبرویش بریزد و کسی که به مردم خشم نکند، خداوند در قیامت خشمش را از او بازمیدارد).

لقب "کاظم" از القاب مشهور امام موسی بن جعفر(ع) است، کاظم یعنی کسی که کظم غیظ می کند و خشم خود را فرو می خورد.

اساساً ائمه (ع) دو نوع لقب داشتند: یک القاب مشترک و یک القاب اختصاصی.

یکی از القاب مشترک حضرات معصومین(ع) حجت است که در دعای توسل میخوانیم: (یا حجة الله علی خلقه)؛ حجت یعنی آنچه که به آن احتجاج و استدلال می شود، گاهی انسان در پیشگاه خداوند به چیزی احتجاج می کند و گاهی خداوند در برابر انسان به چیزی استدلال می کند.

شخصی آمد خدمت امام کاظم(ع) عرض کرد: جعلت فداك إني أحتجّ عليك بين يديِ الله، فدُلَّني على ما تجب عليّ معرفتُه.

ایشان در جواب گفت حجت بودن امام دو جهت دارد: اولاً، امام از طرف خدا حجت است بر بندگان که مسیر سعادت را برای انسانها روشن می کند و خودش در آن مسیر حرکت می کند و الگو می شود برای انسان؛ البته متأسفانه یک آسیب بسیار بزرگ این است که ما برای بی عملی و تنبلی خودمان می گوییم معصوم دست نیافتنی است، البته فاصله ما با معصوم بسیار زیاد است و ما هرگز نمی توانیم مانند معصوم بشویم؛ اما یکی از فلسفه های وجود معصومان همین است که ما به آنها اقتدا کنیم. خداوند در قرآن کریم می فرماید: (لَقَدْ كانَ لَكُمْ في‏ رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَة).

ثانیاً، امام از طرف بندگان هم در درگاه خدا حجت است یعنی: بنده می تواند بگوید چون امام معصوم این طور فرمود، من این را انجام دادم.

یکی از القاب امام کاظم(ع)، عبد صالح است که ظاهرا اصحاب حضرت به جهت تقیه این لقب را برای حضرت به کار می بردند، لذا در سند بسیاری از روایات در کنار نام امام موسی بن جعفر(ع) همین لقب "العبد الصالح" آمده است. در این لقب هم بر عبد بودن و هم بر التزام به اعمال صالح تأکید شده است. در قرآن کریم هر جا خواسته رستگار شدن را بگوید، فرموده: (آمنوا و عملوا الصالحات) یعنی نقطه شروع هر پیشرفت معنوی و هر کمال انسانی این است که انسان خودش را عبد خدا و فقیر الی الله بداند؛ دقیقا در مقابل فرهنگ غرب که با شعار اومانیسم، انسان را به «خود محوری» دعوت می کند.

افتخار حضرات معصومین به بندگی خداست:

در مناجات حضرت علي(ع) آمده: إِلهِي كَفى بِي عِزَّاً أَنْ أَكُونَ لَكَ عَبْداً، وَكَفى بِي فَخْراً أَنْ تَكُونَ لِي رَبَّاً، أَنْتَ كَما أُحِبُّ فَاجْعَلْنِي كَما تُحِبُّ؛ (خدایا برای من این عزت کافی است که بنده تو باشم و این افتخار بس است که تو پروردگار من باشی...).

عن أبي عبد الله(ع): لعن الله المغيرة بن سعيد أنه كان يكذب على أبي فأذاقه الله حر الحديد ، لعن الله من قال فينا مالا نقوله في أنفسنا ولعن الله من أزالنا عن العبودية لله الذي خلقنا واليه مآبنا ومعادنا وبيده نواصينا.

 مغیرۀ بن سعید از رهبران غُلات بود که درباره امام معصوم(ع)  غلوّ کرد، امام صادق(ع) او را لعنت می کند چون مقام «عبودیت» خدا را از ایشان برداشت...

امام کاظم(ع) درباره برادرشان عبدالله افطح که مدعی امامت شد، فرمودند: يُرِيدُ عَبْدُ اللَّه أَنْ لَا يُعْبَدَ اللَّه؛ (یعنی عبدالله افطح می خواهد خداوند عبادت نشود).

حضرات معصومین(ع)  پیوسته از شیعیانشان خواسته اند که اطاعت و بندگی خدا را بکنند و عمل صالح انجام بدهند.

سه حدیث از امام باقر(ع):

حدیث اول: عن جابر، عن أبي جعفر(ع) قال: قال لي، يا جابر أيكتفي من ينتحل التشيع أن يقول بحبنا أهل البيت ، فوالله ما شيعتنا إلا من اتقى الله وأطاعه وما كانوا يعرفون يا جابر إلا بالتواضع والتخشّع والأمانة وكثرة ذكر الله والصوم والصلاة والبر بالوالدين والتعاهد للجيران من الفقراء وأهل المسكنة والغارمين والأيتام وصدق الحديث وتلاوة القرآن وكَفّ الألسن عن الناس إلا مِن خير ، وكانوا امناء عشائرهم في الأشياء . قال جابر : فقلت : يا ابن رسول الله ما نعرف اليوم أحدا بهذه الصفة ، فقال : يا جابر لا تذهبن بك المذاهب حسب الرجل أن يقول : أحب عليا وأتولاه ثم لا يكون مع ذلك فعالا ؟ فلو قال : إني أحب رسول الله فرسول الله خير من علي (ع) ثم لا يتبع سيرته ولا يعمل بسنته ما نفعه حبه إياه شيئا ، فاتقوا الله واعملوا لما عند الله ، ليس بين الله وبين أحد قرابة ، أحب العباد إلى الله عز وجل [ وأكرمهم عليه ] أتقاهم وأعملهم بطاعته ، يا جابر والله ما يتقرب إلى الله تبارك وتعالى إلا بالطاعة وما معنا براءة من النار ولا على الله لاحد من حجة ، من كان لله مطيعا فهو لنا ولي ومن كان لله عاصيا فهو لناعدو وما تنال ولايتنا إلا بالعمل والورع(کليني،الكافي، ج2، ص74).

حدیث دوم: عن أبي عبد الله(ع) قال: مررت أنا وأبو جعفر على الشيعة وهم ما بين القبر والمنبر، فقلت لأبي جعفر(ع): شيعتك ومواليك جعلني الله فداك، قال: أين هم؟ فقلت: أراهم ما بين القبر والمنبر ، فقال : اذهب بي إليهم فذهب فسلم عليهم ، ثم قال: والله إني لأحب ريحكم وأرواحكم فأعينوا مع هذا بورع واجتهاد ، إنه لا ينال ما عند الله إلا بورع و اجتهاد وإذا ائتممتم بعبد فاقتدوا بهم(کليني،الكافي، ج8،ص240)؛ بنابر این حدیث که از امام صادق(ع) است،پدر بزرگوارشان امام باقر(ع) در مسجد النبی وقتی متوجه حضور شیعیان می شود، می آیند میان جمع ایشان و به آنان می فرماید: من شما را دوست دارم و در نهایت، از آنان می خواهد که بندگی خدا را بکنند. قسمت آخر روایت خیلی عجیب است، (وإذا ائتممتم بعبد فاقتدوا بهم)؛ میفرماید: شما که مرا امام خودتان می دانید، من یک عبد خدا هستم  پس شما هم از من پیروی کنید (و خدا را بندگی کنید).

حدیث سوم: عن أبي جعفر محمد بن علي الباقر ، عن أبيه علي بن الحسين ، عن أبيه الحسين بن علي ، عن أبيه أمير المؤمنين (ع) أنه قال : إن الله تبارك وتعالى أخفى أربعة في أربعة أخفى رضاه في طاعته فلا تستصغرن شيئا من طاعته ، فربما وافق رضاه وأنت لا تعلم ، وأخفى سخطه في معصيته فلا تستصغرن شيئا من معصيته فربما وافق سخطه وأنت لا تعلم ، وأخفى إجابته في دعائه فلا تستصغرن شيئا من دعائه فربما وافق إجابته وأنت لا تعلم ، وأخفى وليه في عباده فلا تستصغرن عبدا من عباده فربما يكون وليه وأنت لا تعلم (صدوق،كمال الدين، ص297)؛ (شاهد قسمت آخر حدیث است که نشان می دهد حتی ممکن است ولیّ خدا و امام معصوم با بندگان عادی خدا اشتباه گرفته شود که ما این را در سیره معصومان(ع) در همان عصر حضور فراوان داشته ایم.

.............................................
پایان پیام/ 167