خبرگزاری اهل‌بیت(ع) - ابنا

شنبه ۸ دی ۱۴۰۳
۲۱:۲۳
در حال بارگذاری؛ صبور باشید
دوشنبه
۲۵ خرداد
۱۳۸۸
۱۹:۳۰:۰۰
منبع:
اختصاصي ابنا
کد خبر:
134897

مبانى انسان‏شناسى انقلاب اسلامى

پرسش‏‌هاى مطرح در حوزه انسان‏شناسى از پرسش‏‌هاى جاودانه در فلسفه سياسى است. پاسخ‏‌هايى كه به اين پرسش‏ها داده شده باعث مى‏شود تا تفاوت مكاتب و متفكران در حوزه ‏فلسفه سياسى رقم بخورد. دسته‌‏بندى وارائه اين پرسش‌‏ها در آغاز اين مقاله مقدارى از گستره‏بحث را نشان مى‏دهد. در اينجا مجال پرداختن تفصيلى به اين پرسش‌ها نيست، اما تا به آن مقدار كه به مباحث مقاله حاضر مربوط مى‌‏شود، سعى خواهد شد پرداخته شود.

آآ

مقدمه

موضع اتخاذ شده توسط مكتب و حتى هر متفكرى در مباحث انسان‏شناسى تأثير مستقيمى در انديشه‌‏ها و ديدگاه‏‌هاى سياسى وى خواهد داشت. فى المثل پاسخ به پرسش‏‌هايى از قبيل مبدأ و يا مبادى پيدايش و تكوين انسان، ماهيت وجود و روابط وى و نيز غايات، اهداف و آمال انسان، هر چه باشد، دستگاه سياسى ويژه‏اى را پى‌‏ريزى خواهد كرد.

مكتب و يا متفكرى كه مبدأ انسان را الهى مى‌‏بيند (انّا للّه)، با متفكرى كه مبدأ انسان را مادى مى‏بيند دو نوع انديشه و عمل سياسى‏خواهند داشت. همچنين اگر غايت انسان را الهى بدانيم (انا اليه راجعون) يا مادى، باز هم در نوع‏ انديشه و عمل سياسى تجويزى تفاوت حاصل خواهد شد. بر همين اساس است كه مدعاى ‏مقالۀ حاضر ابتناى انقلاب اسلامى بر مبانى انسان‏شناسى ويژه‏اى است.

پرسش‌‏هاى ديگرى كه در حوزۀ انسان‏شناسى سياسى از اهميت قابل توجهى برخوردار است‏، مى‌‏تواند پرسش‏‌هايى از قبيل آنچه مى‏‌آيد باشد.

  1. آيا انسان‏‌ها فردگرا هستند يا جمع گرا؟

منظور اين است كه آيا خلقت انسان‏‌ها به گونه‏‌اى است كه‏ تمايل به زندگى فردى را در آنها تقويت مى‏‌كند، آنگونه كه بسيارى از فيلسوفان ليبرال مدعى‏ هستند و بر همين اساس به فردگرايى اصالت مى‏‌بخشند.(2) يا اينكه آفرينش انسان‏‌ها به گونه‏‌اى‏ است كه تمايل به زندگى اجتماعى را در آنها تقويت مى‌‏نمايد، آن‌چنان‏‌كه نوع ماركسيست‌‏ها مدعى‌‏اين نظريه بودند.(3)

  1. آيا انسانها از نظر آفرينش، سياسى آفريده شده‌‏اند و يا غير سياسى؟

ارسطو مى‌‏گفت: انسان‏ مدنى الطبع است و منظور وى آن بود كه سرشت و خلقت انسان به گونه‌‏اى است كه تمايل به‏ سياست در آن نهادينه شده است.(4) در حالى كه اصحاب مكتب اصالت فايده انسان را موجودى‏ غيرسياسى و فايده‏‏‌گرا و لذت‏‌گرا می‏‌دانند. بنتهام در اين مورد شاخص است.(5)

  1. آيا انسان در طبيعت اولى خود آزاد، مختار و عقلانى آفريده شده است يا مجبور و غيرعقلانى؟

كسانى از قبيل هگل در فلسفۀ سياسى غرب و معتزله در جهان اسلام از نظريۀ اول و هابز از فيلسوفان سياسى مغرب‏زمين و اشاعره از متكلمان مسلمان از نظريۀ دوم دفاع و جانبدارى ‏كرده‌‏اند.(6) در حالى كه عموم عالمان شيعى از نظريه‌‏اى متوسط، يعنى «لا جبر ولا تفويض بل امربين الامرين»(7) طرفدارى كرده‌‏اند.

  1. آيا انسان كمال‌‏طلب وكمال‏پذير است يا كمال‏‌ناپذير؟

نحوۀ كمال‌‏پذيرى نيز مورد اختلاف‏است: در حالى كه از نظر آنارشيست‏‌ها انسان موجودى «خودبسنده» است و با عقل و درايت خود مى‏تواند كمالات را شناسايى كند و راه كمال را طى كند. از نظر مسلمان‏‌ها ضرورت رهبرى الهى ‏براى هدايت به سمت كمال و ناقص بودن عقل بشرى امرى بديهى تلقى مى‌‏شود.(8)

پرسش‏‌هاى ديگرى(9) از قبيل بيگانگى انسانها از يكديگر و يا همگرايى آنها نسبت به هم، عوامل‏‌ تفرقه و همبستگى، اصالت همبستگى يا تفرقه، برترى و يا عدم برترى انسان از ساير موجودات، انسان به عنوان جزئى از هستى يا جزئى ويژه از هستى، فضائل اجبارى و اختيارى انسان، شرافت‏ مادى و معنوى انسان، جايگاه انسان در عالم هستى، ابعاد وجود انسان، غرايز انسان، عقل‏ و نفس، قواى نفس، مراتب نظرى و عملى عقل، هدف‏دارى انسان و... از پرسش‏‌هاى مهم و قابل‏ توجه در فلسفه سياسى است.

امكان پرداختن به تمام مباحث مذكور در مقالۀ حاضر وجود ندارد؛ اما نگارنده سعى خواهد كرد با توجه به آيات قرآن و ديدگاه‏‌هاى امام خمينى(رض) به عنوان رهبر انقلاب اسلامى و شاگردان ايشان به عنوان شارحان ديدگاه ايشان، پاسخ برخى از پرسش‏‌هاى‏ مزبور بپردازد.

مهمترين ويژگى موجود در انسان‏شناسى اسلامى كه ديدگاه امام خمينى(رض) مبين آن‏است، قائل شدن به ويژگى‌‏هاى ذاتى و فرازمانى براى انسان و در كنار آن ويژگى‏‌هاى اكتسابى با دو گرايش خير و شر مى‌‏باشد. آزمون اين مدعا را در ادامه مقاله مى‏‌يابيد.

1. ويژگى‏‌هاى ذاتى انسان

ذيل حديث يازدهم كتاب چهل حديث، بحث «فطرت انسان» مورد توجه قرار گرفته است. «فطرت» به معناى خلقت است.(10) در روايات اسلامى از «فطرت» تعبيرهاى متفاوتى شده است؛ از جمله:

تفسير به توحيد، تفسير به اسلام و امثال آن؛ اما از نظر امام خمينى(رض) اين احاديث از قبيل «بيان مصداق» و يا «تفسير به اشرف اجزاى شى‏ء» است. فطرت‏‌هاى به وديعه گذاشته شده در وجود انسان، الطافى است كه خداى تعالى آنها را ويژۀ انسان قرار داده است و ديگر موجودات يا اصلاً داراى اينگونه فطرت‏‌ها نيستند يا حظّ كمى از آن دارند.

پيش از آن كه به شمارش اين فطرت‏ها بپردازيم، لازم است به ويژگى اين مسائل فطرى توجه كنيم. به نظر امام خمينى(رض) ويژگى مهم فطريات اين است كه در ميان تمام انسان‏ها مشترك است و به تبدل‏احوال و تغيير زمان و مكان و تمدن متحول نمى‏شود:

بايد دانست كه آنچه از احكام فطرت است، چون از لوازم وجود و هيئات‏مخمّره در اصل طينت و خلقت است، احدى را در آن اختلاف نباشد. عالم ‏و جاهل و وحشى و متمدّن و شهرى و صحرانشين در آن متفق‏اند. ... اختلاف بلاد و أهويه و مأنوسات و آراء و عادات كه در هر چيزى، حتى احكام عقليه موجب‏اختلاف و خلاف شود، در فطريات ابداً تأثيرى نكند.(11)

مبناى فطرت باعث شده است تا علماى شيعه به يگانگى ذاتى انسان‏ها حكم دهند. از نظر علماى شيعه، تمام انسان‏ها از فطرت مشتركى برخوردارند. بنابراين، اصل بر همگرايى، وحدت ‏و يگانگى و صلح ميان انسان‏ها است و اختلاف و جنگ و نزاع، امورى است كه از سر غفلت ‏به وجود مى‏آيد.

ولى از امور مُعجبه آن است كه با اين كه در فطريات، احدى اختلاف ندارد -از صدر عالم گرفته تا آخر- ولى نوعاً مردم غافلند از اين كه با هم متفقند، و خود گمان اختلاف مى‏نمايند.

راه حل اختلاف چيست؟ چگونه مى‌‏توانيم انسان‏‌ها را به هم نزديك كنيم و از تفرقه‏ جلوگيرى نماييم؟ راه حلى كه علماى شيعه ارائه كرده‏اند آگاهى بخشى است و اين بدان معنى ‏می‏‌باشد كه آگاهى، رفتار انسان را تغيير مى‏دهد؛ مگر آن كه به آنها تنبّه داده شود. آن وقت مى‏فهمند موافق بودند در صورت ‏مخالف.

استدلال اصلى علماى شيعه بر ادعاهاى پيش گفته، علاوه بر احاديث، آيات شريفه قرآن ‏است. يكى از آنها آيه شريفه‌‏اى است كه در سورۀ مباركۀ روم آمده است:

«فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَتَ اللّهِ الَّتِي فَطَرَ النّاسَ عَلَيْها لا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ‏اللّهِ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النّاسِ لا يَعْلَمُونَ»(12)

فطرت الهى به معناى خلقت الهى است كه خداوند انسان‏ها را آنگونه آفريده است.

«لاتبديل لخلق اللّه» اشاره به ابدى بودن و غير قابل تغيير بودن اين فطرت دارد، چنانكه كلمه «الناس» اشاره به فراگير بودن اين آفرينش داشت و بخش اخير آيه اشاره به غفلت مردم از اين‏ آفرينش مشترك دارد. اين فطرت چيست كه همه انسانها از آنها برخوردارند؟

مهمترين اين فطرت‌ها، عبارتند از فطرت بر اصل وجود مبدأ، فطرت بر توحيد، فطرت بر استجماع جميع كمالات آن‏ ذات مقدس، فطرت بر توجه به روز معاد و روز رستاخيز، فطرت بر نبوت، فطرت بر توجه به‏ وجود ملائكه، فطرت عشق به كمال، فطرت عشق به راحتى، فطرت عشق به حريّت و ... كه‏‌ بعضى از اينها از احكام فطرت و بعضى از لوازم فطرت است.

فطرت عشق به كمال باعث شده است تا همه انسان‏‌ها به دنبال تحصيل كمال در تكاپو باشند. مشكل اينجاست كه غفلت و هواهاى نفسانى و ساير مسائل باعث شده است تا انسان‏ها در تشخيص كمال، كمال اختلاف را داشته باشند. پاره‏اى كه اهل دنيا هستند كمال را در دارايى ‏مى‌‏دانند، گروهى كه اهل علوم و صنايع هستند كمال را در علوم و صنايع، آنانكه اهل ذكر و فكر و آخرت هستند كمال را در چيزى ديگر و آنانكه طالب سلطنت و قدرت هستند، كمال را در بسط ملك و قدرت مى‏دانند.

ويژگى مهم اين كمال‏‌طلبى آن است كه همه دنبال كمال بى‏‌نقص هستند و لذا وقتى به يك مرحله از كمال مى‏رسند، همچنان به دنبال مراحل بعدى آن هستند؛ اما كمال‏مطلق جز خداوند متعال نيست. پس همۀ انسان‏‌ها خواسته و ناخواسته، رو به سوى خدا دارند.

تمام موجودات و عائلۀ بشرى با زبان فصيح، يك دل و يك جهت می‏‌گويند: ما عاشق كمال مطلق هستيم، ما حبّ به جمال و جلال مطلق داريم، ما طالب قدرت ‏مطلقه و علم مطلق هستيم. آيا در جميع سلسله موجودات در عالم تصور و خيال و در تجويزات عقليه و اعتباريه، موجودى كه كمال مطلق و جمال مطلق داشته ‏باشد، جز ذات مقدس مبدأ عالم "جلّت عظمته" سراغ داريد؟

بر همين اساس علماى شيعه تمام انسان‏‌ها را توصيه می‏‌كنند كه به ذات خود مراجعه كنند و در كمال مورد نظر نيك بنگرند؛ در صورتى كه به جاى كمال واقعى و حقيقى، به دنبال كمال‏ توهمى هستند، باید به كمال حقيقى و معشوق واقعى روى آورند.

اى سرگشتگان وادى حيرت و اى گمشدگان بيابان ضلالت! نه، بلكه اى ‏پروانه‏‌هاى شمع جمال جميل مطلق، و اى عاشقان محبوب بى‌‏عيب بى‌‏زوال، قدرى به كتاب فطرت، رجوع كنيد و صحيفه كتاب ذات خود را ورق زنيد، ببينيد كه ‏با قلم قدرت، فطرت الهى در آن مرقوم است.

فطرت تنفر از نقص، روى ديگر سكه فطرت كمال‏طلبى انسان است. انسان از هر چه نقص‏دارد متنفر است. همچنين فطرت عشق به راحتى و پرهيز از رنج و مشقت و تعب و نيز فطرت ‏حريت و آزادى و تمايل به نفوذ اراده در هر چيزى كه انسان مى‏خواهد از ديگر فطرت‏‌هاى الهى ‏است كه اين دنيا محل تأمين آنها نيست. آخرت محل كمال بدون نقص، محل راحتى بدون رنج‏ و مأواى آرامش و نيز نفوذ اراده بر اساس خواست و تمايل انسان است. بنابراين حركت انسان از قوه به فعل، از جزء به كل، از نقص به كمال و به تعبير فيلسوفان مسلمان از هيولى به صورت‏، دائمى و پيوسته برقرار است؛ هر چند حجاب‏هايى چون جهل و غفلت و شيطان و غيره موجب ‏توجه برخى انسان‏ها به كمالات توهمى مى‌‏شوند.

نتايج بدست آمده در اين بخش به قرار زير است:

  1. انسان‏ها از ويژگى‌‏هاى ذاتى مشترك، ابدى و فراگيرى برخوردارند.
  2. انسان‏ها نسبت به هم بيگانه نيستند، بلكه تمايل به همگرايى، همكارى و وحدت دارند. اختلاف امرى فرعى و روبنايى است.
  3. آگاهى بخشى، عامل وحدت و يگانگى انسان‏‌ها است.
  4. انسان‏‌ها كمال طلب هستند.
  5. كمال حقيقى همان كمال مطلق يعنى ذات مقدس بارى تعالى است.
  6. هدايت انسان‏‌ها به سمت كمال مطلق و بهره‏گيرى از فطريات مشترك لازم است مورد توجه تمام سياست‏مداران و رهبران و انسان‏‌ها قرار گيرد. ويژگى مهم حكومت‏‌هاى دينى و الهى، ‏محوريت همين آموزه‌‏ها است.

همچنين مى‌‏توان از نظريه فطرت (ويژگى‌‏هاى ذاتى انسان) نتايج زير را اخذ كرد، نتايجى كه‏بيان خواهد شد، آن دسته از نتايجى است كه در حوزۀ زندگى اجتماعى انسان قابل توجه است:

  1. تبيين جاودانگى دين خاتم و ختم نبوت: اگر انسان فطرتى ثابت و مشترك داشته باشد، مى‌‏توان براى رشد و شكوفايى آن برنامه‏‌ى ثابت و مشترك ارائه داد.
  2. تبيين دينى مسأله حقوق طبيعى: حقوق طبيعى، حقوق مشترك ميان افراد انسانى ‏است، يعنى حقوقى كه انسان از آن جهت كه انسان است، از آن برخوردار مى‌‏باشد، نظريۀ فطرت‏ از آنجا كه يك سرشت مشترك و متعالى براى همه انسان‌ها قائل مى‏شود، مبناى بسيار متقنى براى‏ اين حقوق خواهد بود. ضمن اينكه در تبيين و تجديد اين حدود نيز راهگشا است.
  3. حل نسبيت‏‌گرايى اخلاقى: نظريۀ فطرت ارزش‏‌هاى ثابت و مشتركى را در همۀ انسان‏‌ها به اثبات مى‏رساند كه مى‌‏تواند پايۀ ثبات يك مكتب اخلاقى باشد.
  4. نظريۀ فطرت، نقش تعيين كننده‏اى در مباحث تربيتى و آموزشى دارد و مى‏تواند الهام‏‌ بخش فلسفۀ تعليم و تربيت ويژۀ دينى باشد.
  5. نظريۀ فطرت تبيين خوبى از فطرى بودن حسن و قبح بدست مى‌‏دهد.
  6. از آنجا كه بر اساس نظريه فطرت، نياز انسان به دين يك امر فطرى است و در واقع انسان ‏بدون دين، با خلأ جدى در زندگى خود مواجه خواهد بود، اين نظريه راه‌گشاى پرسش از منشأ احتياج انسان به دين است. دين مى‏شود برآورندۀ نقص انسان. انسان فاقد دين، انسان ناقصى ‏خواهد بود.
  7. بر اساس نظريه فطرت، ميل پرستش و ميل به جاودانگى نيز از تمايلات اصيل‏ و فطرى وجود آدمى است. لذا علاوه بر اثبات توحيد و واجب الوجود، معاد نيز با نظريۀ مذكور ثابت مى‏شود؛ زيرا اگر انسان از حيات جاودانه برخوردار نباشد، قرار دادن اين ميل در درون او لغو خواهد بود.
  8. دين‏دار بودن انسان‌‏ها در طول تاريخ با اين نظريه قابل تبيين است.
  9. مقابله با شكاكيت و نسبى‏‌گرايى از طريق اين نظريه ميسر است؛ زيرا شناخت‏‌هاى فطرى‏انسان به عنوان بديهيات، زيرساخت‏‌هاى شناخت را تأمين خواهد كرد.
  10. همچنين بر اساس اين نظريه، فرد و روان‏شناسى بر جمع و جامعه‏‌شناسى مقدم خواهدبود.(13)

2. ويژگى‏هاى اكتسابى انسان

علاوه بر ويژگى‌‏هاى ذاتى كه انسان‏ها دارند، مى‏توانند ويژگى‏‌هايى را نيز كسب كنند. ويژگى‌‏هاى اكتسابى بر اين مبناى مهم استوار هستند كه انسان مى‌‏تواند براى زندگى و رفتارهاى‏ فردى و اجتماعى خود تصميم بگيرد و عمل نمايد.

انسان دو راه در پيش روى خود دارد: صراط مستقيم وصراط‏‌هاى غير مستقيم. انسان مى‏‌تواند موجودى الهى و ملكوتى شود و يا موجودى‏ شيطانى و جهنمى.

انسان موجود عجيبى است، در جميع طبقات موجودات و مخلوقات‏‌باري‌تعالى. هيچ موجودى مثل انسان نيست. اعجوبه‏‌اى است كه از او يك موجود الهى ملكوتى ساخته مى‌‏شود و يك موجود جهنمى شيطانى هم ساخته مى‏‌شود. موجودات ديگر اينطور نيستند. ... از اين موجود، پيغمبر اكرم(ص) و ساير پيغمبران(س) محقق شده است و ابوجهل و ساير ابوجهل‌‏ها هم هست و واسطه ما بين اين دو تا هم الى ما لا يعلم هست.(14)

راه مستقيم يكى بيش نيست. اما راه‏‌هاى غير مستقيم فراوان است.

«تربيت» عاملى است‏كه به انسان كمك مى‏كند تا در راه خدا و صراط مستقيم حركت نمايد. استعدادهاى انسان ‏و قابليتش براى تربيت نامحدود است، بر خلاف حيوانات كه از استعدادها و قابليت‏‌هاى محدودى ‏برخوردارند. حيوانات ادراكشان تا يك حدودى است و محدود است و تمام مى‌شود. انسان ادراكاتش و قابليتش براى تربيت تقريباً بايد گفت غير متناهى است.(15)

علت نامحدود بودن قابليت انسان براى تربيت اين است كه انسان محدود به طبيعت‏‌مادى و دنيوى نيست، بلكه از ابعاد فرامادى و روحى و معنوى و ماوراء الطبيعى نيز برخوردار است. بعد فراطبيعى انسان ايجاب مى‏كند تا انسان توسط كسانى كه از عالم غيب و علم حقيقى ‏برخوردارند تربيت شود. تربيت انسان از عهده خود انسان، به تنهايى بر نمى‌‏آيد؛ زيرا ادراكات انسان محدود به عالم طبيعت است در حالى كه ابعاد وجودى انسان محدود به ماده و طبيعت‏ نيست.

بايد كسى اين تربيت را انجام دهد كه علم حقيقى به آن طرف داشته باشد و علم به ‏روابطى كه مابين انسان و آن طرف طبيعت هست، آن روابط را بتواند ادراك كند و آن بشر نيست، بشر ندارد. همين قدر مورد طبيعت را او مى‏تواند ادراك كند، هرچه ذره‏بين بيندازند ماوراء طبيعت با ذره‏بين ديده نمى‏‌شود. آن محتاج به آن است‏كه يك معانى ديگرى در كار باشد و چون اين روابط بر بشر مخفى است و خداى‌‏تبارك و تعالى كه خالق همه چيز است اين روابط را مى‏داند از اين جهت به وحى‌‏الهى براى يك عده‏اى از اشخاص كه كمال پيدا كرده‌‏اند و كمالات معنويه را دنبالش طى كردند و فهميدند، روابطى حاصل مى‌‏شود مابين انسان و عالم وحى، به او وحى مى‌‏شود و براى تربيت آن ورق دوم انسان بحث مى‌‏شوند، اين‌ها مى‌آيند در بين ‏مردم و مى‏‌خواهند مردم را تربيت بكنند.(16)

آنچه در فقرۀ فوق مورد تأكيد قرار گرفته است، اعم از دو بعدى بودن انسان و نيز لزوم‏ بعثت انبياء براى تربيت انسان، برگرفته از قرآن و داراى مستندات قرآنى است. در اينجا به آيات ‏مورد نظر در دو بخش ابعاد انسان و تربيت انسان توسط انبياء پرداخته مى‌‏شود.

دو دسته از آيات دربارۀ انسان قابل شناسايى است: آياتى كه ويژگى‌‏هاى انسان را به عنوان ‏موجودى شريف و برتر مورد توجه قرار داده است و آياتى كه انسان را نكوهش كرده و او را موجودى پست و حتى پست‏ترين خلايق شمرده است.

3. انسان؛ موجود برتر

  1. انسان خليفۀ خدا بر روى زمين است:

«وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً قالُوا أَتَجْعَلُ فِيها مَنْ‏يُفْسِدُ فِيها وَ يَسْفِكُ الدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ قالَ إِنِّي أَعْلَمُ ما لاتَعْلَمُونَ»(17)

و چون پروردگارت به فرشتگان گفت: من گمارندۀ جانشينى در زمينم، گفتند: آيا كسى را مى‏گمارى كه در آن فساد مى‏‌كند و خون‏‌ها مى‏‌ريزد، حال آن كه ما شاكرانه تو را نيايش مى‏‌كنيم و تو را به پاكى ياد مى‏‌كنيم. فرمود: من چيزى مى‏دانم كه‌ ‏شما نمى‌‏دانيد.(18)

  1. انسان از ظرفيت علمى بسيار زيادى، حتى بيشتر از ملائكه، برخوردار است:

«وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِكَةِ فَقالَ أَنْبِئُونِي بِأَسْماءِهؤُلاءِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ × قالُوا سُبْحانَكَ لا عِلْمَ لَنا إِلّا ما عَلَّمْتَنا إِنَّكَ أَنْتَ الْعَلِيمُ‏الْحَكِيمُ × قالَ يا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِمْ فَلَمّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمائِهِمْ قالَ أَلَمْ أَقُلْ لَكُمْ إِنِّي أَعْلَمُ‏غَيْبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ أَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَ ما كُنْتُمْ تَكْتُمُونَ»(19)

و همۀ نام‏ها را به‏آدم آموخت. سپس آنها را بر فرشتگان عرضه داشت و گفت: اگر راست مى‏گوييد به‏ من از نام‏هاى ايشان خبر دهيد، گفتند: پاكا كه تويى، ما دانشى نداريم جز آنچه به ما آموخته‏‌اى، تو داناى فرزانه‌‏اى. فرمود: اى آدم، آنان را از نام‏هايشان خبر ده و چون از نام‏هايشان خبرشان داد، فرمود: آيا به شما نگفتم كه من ناپيداى آسمان‏‌ها و زمين رامى‏دانم.

  1. همانطور كه پيش از اين گفته شد، انسان فطرتى خدا آشنا دارد؛ اين آشنايى در عمق‏ وجود او نهادينه شده است.

«وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى شَهِدْنا أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنّا كُنّا عَنْ هذا غافِلِينَ»(20)

و چون‏پروردگارت فرزندان بنى آدم را از پشت‏هاى ايشان برگرفت و آنان را بر خودشان گواه‏گرفت و پرسيد آيا پروردگار شما نيستم؟ گفتند: چرا، شهادت مى‌‏دهيم. تا مبادا در روز قيامت بگوييد ما از اين حقيقت بى‌‏خبر بوديم.

  1. انسان علاوه بر عناصر مادى، از روحى الهى برخوردار است:

«الَّذِي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْ‏ءٍ خَلَقَهُ وَ بَدَأَ خَلْقَ الْإِنْسانِ مِنْ طِينٍ × ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ‏مِنْ سُلالَةٍ مِنْ ماءٍ مَهِينٍ × ثُمَّ سَوّاهُ وَ نَفَخَ فِيهِ مِنْ رُوحِهِ»(21)

خدا كسى است كه هر چيز را كه آفريد، نيكو آفريد و آفرينش انسان را از گل آغاز كرد، سپس نسل او را از چكيده آب بى‏مقدار پديد آورد، سپس او را استوار كرد و در او از روح خويش دميد.

  1. انسان از كرامت وشرافت ذاتى برخوردار است. بيشتر مخلوقات در اين فضيلت با اوبرابرى نمى‏كنن

«وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَنِي آدَمَ وَ حَمَلْناهُمْ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ وَفَضَّلْناهُمْ عَلى كَثِيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضِيلاً»(22)

به راستى كه فرزندان آدم را گرامى داشتيم‏ و آنان را در خشكى و دريا روانه داشتيم و به ايشان از پاكيزه‌‏ها روزى داديم و آنان را بر بسيارى از آنچه آفريده‏ايم، چنان كه شايد و بايد برترى بخشيديم.

  1. انسان در مسير خدا در حركت است:

«يا أَيُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّكَ كادِحٌ إِلى رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاقِيهِ»(23)

هان اى انسان تو در راه‏پروردگارت سخت در تلاش هستى و او را ملاقات خواهى كرد.

  1. تمام نعمت‏‌هاى زمين براى انسان آفريده شده است:

«هُوَ الَّذِي خَلَقَ لَكُمْ ما فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً»(24)

او كسى است كه آنچه در زمين‏است، همه را براى شما آفريد.

  1. انسان آفريده شده است تا خدا را عبادت كند.

«وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلّا لِيَعْبُدُونِ»(25)

و جن و انس را جز براى آن كه‏مرا بپرستند، نيافريده‏ام.

4. انسان؛ موجود فروتر

در برخى از آيات قرآن از انسان به عنوان يك موجود منفى و پست و بلكه در برخى از آيات‏پست‏تر از حيوانات ياد شده است پاره‏اى از اين آيات را مرور مى‌‏كنيم.

  1. انسان موجودى است ناسپاس.

«وَ إِذا أَنْعَمْنا عَلَى الْإِنْسانِ أَعْرَضَ وَ نَأى بِجانِبِهِ وَ إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ فَذُو دُعاءٍعَرِيضٍ»(26)

اگر خدا به او نعمت دهد، از او روى گردان مى‌‏شود و هرگاه دچار سختى‌‏ها و ناگوارى‌‏ها شود، به خدا روى مى‏آورد.

  1. در صورت بى‏نيازى طغيان مى‏كند.

«إِنَّ الْإِنْسانَ لَيَطْغى × أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى»(27)

اگر خود را بى‏نياز ببيند، سركشى‏مى‏كند.

  1.  انسان موجودى است خود بين وفخرفروش.

«وَ لَئِنْ أَذَقْناهُ نَعْماءَ بَعْدَ ضَرّاءَ مَسَّتْهُ لَيَقُولَنَّ ذَهَبَ السَّيِّئاتُ عَنِّي إِنَّهُ لَفَرِحٌ‏فَخُورٌ»(28)

واگر پس از محنتى كه به او رسيده، نعمتى به او بچشانيم حتماً خواهدگفت:

گرفتاري‏ها از من دور شد!« بى‌‏گمان، او شادمان وفخرفروش است.

  1. همچنين صفاتى از قبيل ظلوم، كفور، هُلوع، جزوع ومنوع براى انسان ذكر شده است.

«إِنَّ الْإِنْسانَ لَظَلُومٌ كَفّارٌ»(29) انسان بسيار ستمگر وبسيار ناسپاس است.

«إِنَّ الْإِنْسانَ لَكَفُورٌ»(30) انسان بسيار كفران كننده وناسپاس است.

«إِنَّ الْإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعاً»(31) انسان حريص آفريده شده است.

«إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً × وَ إِذا مَسَّهُ الْخَيْرُ مَنُوعاً»(32)

اگر بدى به او برسد جزع‏ كننده است و اگر نعمت به او برسد بخل كننده است.

بنابراين انسان از يك طرف موجودى است جانشين خدا در زمين، داراى فطرتى الهى،آزاد، مستقل، مسلط بر طبيعت، زمين و آسمان، داراى ظرفيت علمى نامحدود و برخوردار از شرافت و كرامت ذاتى و از طرف ديگر موجودى است با ويژگى‏‌هايى چون ناسپاسى، طغيان‏گرى، فخرفروشى، ستمگرى، و پست‏تر از حيوان.(33)

از دو بعدى بودن انسان تحليل‏‌هاى مختلفى صورت گرفته است. آيةاللَّه جوادى آملى، با استفاده از آموزه‏هاى تفسيرى علامه طباطبايى، معتقد است كه تكوين و پيدايش انسان در بردارندۀ دو دسته از عناصر است: عناصر فطرتى كه در بردارندۀ ويژگى‌‏هاى الهى و معنوى انسان‏ است و اوصاف مثبت براى همين بخش از انسان قابل تطبيق است. عناصر طبيعى كه برخواسته از طبيعت انسان و دربردارندۀ غرايز انسانى و ويژگى‏‌هاى مادى انسان است. همين بخش از وجود انسان موجب مى‌‏شود تا انسان‏‌ها همديگر را استثمار كنند و به تسخير هم درآورند و ويژگي‌هاى‏ منفى براى اين بخش از وجود انسان قابل تطبيق است.(34)

محمدتقى جعفرى قائل به دو خود شده است: خود طبيعى و خود انسانى. «حيات‏ طبيعى» انسان در قلمرو خود طبيعى قابل توضيح است و «حيات طبيعى روانى» انسان در قلمرو خود انسانى. انسان از منظر طبيعى دوست‏دار مال دنيا و سود جوست.

«إِنَّهُ لِحُبِّ الْخَيْرِ لَشَدِيدٌ»(35)

(او)انسان براى محبت به خير زياده رو است.

«وَ تُحِبُّونَ الْمالَ حُبًّا جَمًّا»(36)

مال را بسيار دوست مى‏دارد.

مى‏خواهد از ضرر فرار كند(37)، حيله‏گر است(38). نفس اشاره به همين خود طبيعى دارد. خود طبيعى مقتضى صلاح و فساد مى‌‏باشد. آيۀ زير بى‏طرف بودن «نفس» يا «خود طبيعى» و به‏ عبارت ديگر ظرفيت «نفس» براى صلاح و فساد را به خوبى تبيين مى‌‏كند:

«كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ رَهِينَةٌ»(39)

هر نفس در گرو عملى است كه آن را اندوخته است. بر همين اساس است كه انسان نياز به تربيت دارد تا به سمت صلاح حركت كند.(40) اگر انسان حيات‏طبيعى را به سمت «صلاح» راهنمايى كند به ارتقاى فطرت الهى كمك كرده است.

صدرالمتألهين در سخنى بسيار مهم براى انسان‌‏ها درجات و مراتب متنوع و متعددى قائل‏شده است. به نظر وى انسان به گونه‌‏اى آفريده شده است كه استعداد صورت‏‌هاى مختلف را در خود دارد، بنابراين مى‌‏تواند از ملائكه و فرشتگان الهى به خدا نزديكتر شود و نيز ممكن است از حيوانات فروتر رود.

بدان كه در هيچ نوعى از انواع موجودات، اختلافى كه در افراد بشر يافت‏ مى‏شود، وجود ندارد و اين بدان سبب است كه ماده انسانى به گونه‌‏اى آفريده شده ‏است كه در آن استعداد انتقال به هر صورتى از صور و اتصاف به هر صفتى از صفات‏ وجود دارد. برخى از انسان‏‌ها در مرتبۀ بهايم هستند و نفس آنها نفس شهوى است‏ و برخى در مرتبۀ درندگان هستند و نفس آنها نفس غضبى است و برخى در منازل ‏شياطين‏‌اند و برخى از نوع فرشتگان و هر يك از اين اجناس چهارگانه را انواع فراوان ‏و بى‏شمارى است.(41)

در تحليل استاد مطهرى نيز از دو «خود» صحبت شده است: خود و من كمال طلب‏ و علوى و خود و من حيوانى و سفلى.(42) در تحليل ساير علماى شيعه نيز همين چندگانگى براى‏ انسان، در مرحلۀ ويژگى‌‏هاى اكتسابى، پذيرفته شده است. انسان در فطرت خود از ويژگى‏‌هاى‏ ذاتى مشتركى، كه همان فطرت الهى است، برخوردار است، در حالى كه در مرحله ويژگى‏‌هاى ‏اكتسابى مى‌‏تواند حداقل سه راه را در پيش روى خود داشته باشد: راه فطرت، راه طبيعت و راه‏‌ شيطان. در برخى موارد نيز اين راهها را به دو راه برگردانده شده است: راه الهى و راه شيطانى. راه‏‌ بهشت و راه جهنم. راه انسانيت و راه حيوانيت.

به نظر مى‌‏رسد اين از ابتكارات علماى شيعه باشد كه اولاً ويژگى‌‏هاى اكتسابى را از ويژگى‌‏هاى ذاتى جدا كرده‏اند و ثانياً در ويژگى‌‏هاى ذاتى انسانها را از فطرت الهى ثابت غير قابل ‏تغيير برخوردار دانسته‌‏اند. حتى تفسير برخى از علماى شيعه از آيه‏اى همانند آيه هجرت تفسيرى ‏است در جهت هجرت انسان از نفس حيوانى و شيطانى به سوى خدا. امام خمينى(رض) در تفسير آيۀ‏ شريفۀ «وَ مَنْ يَخْرُجْ مِنْ بَيْتِهِ مُهاجِراً إِلَى اللّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ يُدْرِكْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللّهِ»چنين فرموده است:

اشخاصى هستند كه از چاه نفس بيرون آمده‏اند، هجرت كرده‌‏اند. ... يك‏ا حتمالش اين است كه اين هجرت يك هجرت از خود به خدا باشد، «بيت» نفس ‏خود انسان باشد، يك طايفه‌‏اى هستند كه خارج شده‌‏اند و هجرت كرده‌‏اند از اين ‏بيت ظلمانى، از اين نفسانيت «مهاجراً الى اللّه ورسوله» تا رسيده‌‏اند به آنجايى كه «ادركه الموت» به مرتبه‌‏اى رسيده‏اند كه ديگر هيچ از خود چيزى ندارند، موت‏مطلق، و اجرشان هم «على الله» است.(43)

در تفسير سورۀ حمد، با استفاده از آيات شريفه سه راه در مقابل انسان‌ها، با توجه به آنچه‏امكان كسب دارند، گشوده شده است:

  1. صراط مستقيم: اهدنا الصراط المستقيم.
  2. صراط ضالين: ولا الضالين.
  3. صراط مغضوبين: غير المغضوب عليهم

همين بحث در نمودار زير قابل طراحى است:

صراط مستقيم‏ مسير انبياء و اولياء و شهدا و صالحان.

صراط ضالين: حركت بر اساس خوهاى طبيعى و حيوانى.

صراط مغضوبين: راه شيطان، طاغوت‏‌ها، مستكبرين ‏و مفسدان.

نقطۀ صفر يا نقطه‏‌اى كه‏انسان در وضعيت بالقوه ‏قرار مى‏گيرد و حركتش را در جهت به فعليت رسيدن‏ از آنجا آغاز مى‌‏كند.

هبوط

صراط مغضوبين

در سخنان امام خمينى(رض) سير انسان در جهات مختلف به خوبى نشان داده شده است:

سر دو راهى واقع شده‏‌ايم: يك راه، راه انسانيت است كه اين صراط مستقيم‏است. صراط مستقيم يك سرش به طبيعت است، يك طرفش به الوهيت. راه ‏مستقيم از عَلَق شروع مى‏شود منتها بعضى از آنها طبيعى است و آنجايى كه مهم‏ است، آنجايى است كه ارادى است. اختيار با شما است كه اين دو راه را اختيار كنيد، يا صراط مستقيم انسانيت را، يا انحراف به چپ، يا انحراف به راست.(44)

در فقرۀ مذكور، نقطۀ صفر همان وضع طبيعى در نظر گرفته شده است كه انسان واجد حيات حيوانى مى‌‏شود، اين انسان خارج از وضع طبيعى دو راه در پيش دارد، انتخاب يكى از اين ‏دو راه ارادى است، بنابراين در حوزۀ ويژگى‌‏هاى اكتسابى انسان قرار مى‏گيرد كه بخواهد به سمت‏ خدا حركت كند يا به سمتى كه شيطان مى‏گويد. بر همين اساس انسان تزكيۀ نشده، عامل تمام‏ مشكلات خواهد بود.

همه اختلافاتى كه در بشر است براى اين می‏باشد كه تزكيه نشده است. غايت‏بعثت اين است كه تزكيۀ كند مردم را تا به واسطۀ تزكيه، هم تعلم حكمت كند و هم‏ تعلم قرآن و كتاب و اگر چنانچه تزكيه بشوند طغيان پيش نمى‏‌آيد.(45)

ريشۀ جنگها عدم تزكيه و خودخواهى انسانها است. انسان‏هاى مؤمن با هم نمى‏جنگند.

همۀ اين گرفتارى‌‏هايى كه براى بشر است از اين نقطه شروع مى‏شود، همۀ اين‌‏گرفتارى‌‏ها از انانيّت انسان است، تمام جنگ‏هاى عالم از اين انانيّت انسان پيدا مى‏شود. مؤمن‏‌ها با هم جنگ ندارند.(46)

بر اين اساس است كه انسان سازى رسالت اسلام و تعاليم آن است:

اساساً اسلام براى سازندگى آمده است و نظر اسلام به ساختن انسان است. جهاد براى سازندگى، «سازندگى انسان خودش را»، مقدم بر همۀ جهادها است. اين‏ است كه رسول اكرم «جهاد اكبر» فرموده‏‌اند. جهاد اكبر، جهادى است كه انسان‏ با نفس طاغوتى خودش انجام مى‏دهد.(47)

با توجه به آنچه آمد مى‌‏توانيم نتايج زير را استخراج كنيم:

  1.  انسان علاوه بر ويژگى‏‌هاى ذاتى، داراى صفات و ويژگى‏هاى اكتسابى است.
  2. در مقابل انسان راه‌‏هاى متعددى وجود دارد، تمامى اين راه‏ها به كمال مطلق ختم‏ نمى‏شوند، بنابراين انسان لازم است اين راه‏ها را بشناسد و از ميان آنها راه كمال مطلق را انتخاب كند.
  3. انبياء و رهبران الهى مبعوث شده‏اند تا راه كمال حقيقى را به انسان نشان دهند.
  4. «انسان سازى» هدف اساسى اسلام است. پيامبر اسلام تلاش انسان در جهت‏ خودسازى را «جهاد اكبر» ناميده است.
  5. كتب و متفكرى كه به آموزه‏‌هاى مذكور اعتقاد و باور دارد، بديهى است كه در عرصۀ‏ سياست و حكومت مهمترين هدف حكومت و زندگى سياسى را تلاش براى انسان سازى و تزكيۀ‏ انسان و نجات انسان از «چاه نفس» بداند.
  6. مبارزه با موانع كمال‏ طلبى انسان لازم است. اين مبارزه دو بُعد دارد. مبارزه با موانع كمال ‏اگر در سطح فردى باشد، جهاد اكبر ناميده مى‌‏شود. جهاد اكبر تلاشى است كه از سوى تك تك‏ انسان‏‌ها در جهت جايگزينى فضايل به جاى رذايل صورت مى‌‏گيرد، مهمترين رذايل خودخواهى ‏و انانيّت و پيروى از هواى نفس است. جهاد اصغر تلاشى است كه از سوى حكومت، به همراهى‏ مردم، در جهت مبارزه با موانع كمال در سطح اجتماع، چه در داخل يك كشور و چه در سطح‏ بين‏المللى و ميان چند كشور، صورت مى‏گيرد.
  7. انقلاب اسلامى محصول تحولى است كه از همه در محتواى باطنى انسان مسلمان‏ ايرانى صورت گرفته است. تحولى كه از آن با عنوان جهاد اكبر ياد مى‏شود. محصول و دستاوردهاى جهاد اكبر در عالم واقعيت و جهان خارج از وجود انسان سقوط حكومت سلطنتى و تشكيل جمهورى اسلامى از طريق انقلاب اسلامى است.

................................................................

1) استاديار گروه علوم سياسى دانشگاه باقرالعلوم(ع)

2) ر.ك: آربلاستر، ظهور و سقوط ليبراليسم در غرب، ترجمۀ عباس مخبر.

3) ر.ك: حسين بشيريه، انديشه‏هاى سياسى در قرن بيستم، انديشه‏هاى سياسى ماركسيستى، تهران،      نشر نى، 1376.

4) ارسطو، سياست، ترجمۀ حميد عنايت، كتاب‏هاى جيبى، تهران، 1364.

5) براى مطالعه انديشۀ اصحاب اصالت فايده ر.ك: خداوندان انديشه سياسى، امير كبير، تهران.

6) نظريۀ هگل در كتاب: عقل در تاريخ، ترجمۀ حميد عنايت قابل مطالعه است. نيز نظريۀ هابز در كتاب: لويتان، ترجمۀ ‏حسين بشيريه قابل دسترسى است. براى مطالعه نظريۀ معتزله و اشاعره ر.ك: جعفر سبحانى، بحوث فى الملل و النحل.

7) حديثى از امام صادق ‏عليه السلام كه در اصول كافى آمده است. نيز حديث مذكور از امام على‏ عليه السلام در كنز العمال، ج 1، ص 349آمده است.

8) براى مطالعۀ ديدگاه آنارشيست‏ها نك به: حاتم قادرى، انديشه‏هاى سياسى در قرن بيستم.

و براى مطالعه ديدگاه اماميه نك. به: خواجه نصيرالدين طوسى، تجريد الاعتقاد.

9) ر.ك: گلن تيندر، تفكر سياسى، ترجمۀ احمد صدرى، انتشارات علمى و فرهنگى، تهران.

10) امام خمينى(رض) با استناد به نظر اهل لغت و تفسير فطرت را به معناى خلقت به كار برده است.

11) تمامى بحث مربوط به فطرت و ويژگى‏هاى ذاتى انسان از مأخذ زير اقتباس و يا نقل قول مستقيم شده است. امام‏خمينى(رض)، چهل حديث، حديث يازدهم، انتشارات مؤسسه تنظيم و نشر آثار حضرت امام(رض)، ص 179 - 187.

12) سورۀ روم، آيۀ 30.

13) تفصيل اين نتايج در كتاب فطرت، اثر آية اللَّه مرتضى مطهرى آمده است.

14) صحيفۀ نور، ج 13، ص 130.

15) همان، ج 2، ص 226.

16) همان، ج 2، ص 227.

17) سورۀ بقره، آيۀ 30.

18) همچنين بر خلافت الهى انسان در آيات ديگرى از جمله آيۀ 165 سورۀ انعام تأكيد شده است.

19) سورۀ بقره، آيۀ 33 - 31.

20) سورۀ اعراف، آيۀ 172. همچنين آيات ديگرى از قبيل آيۀ 173 و نيز آيۀ 30 سورۀ روم، كه پيش از اين در بحث فطرت‏آمده بود، مقابل

21) سورۀ سجده، آيۀ 9 - 7.

22) سورۀ اسراء، آيۀ 70.

23) سورۀ انشقاق، آيۀ 6.

24) سورۀ بقره، آيۀ 29.

25) سورۀ ذاريات، آيۀ 56.

26) سورۀ فصلت، آيۀ 51.

27) سورۀ علق، آيۀ 7 - 6.

28) سورۀ هود، آيۀ 10، نيز آيۀ 12 سورۀ يونس و آيۀ 54 سورۀ كهف.

29) سورۀ ابراهيم، آيۀ 34.

30) سورۀ حج، آيۀ 66.

31) سورۀ معارج، آيۀ 19.

32) سورۀ معارج، آيۀ 22 - 21.

33) در تدوين اين قسمت از آثار ذيل استفاده شده است: انسان در قرآن، مرتضى مطهرى؛ سرشت انسان، على شيروانى، انسان در اسلام، عبدالله جوادى آملى؛ انسان در افق قرآن، استاد محمدتقى جعفرى، انسان از ديدگاه اسلام، احمدواعظى.

34) عبدالله جوادى آملى، شريعت در آئينۀ معرفت. آنچه آية اللَّه جوادى آملى با بحث «نظريه استخدام» به تبيين آن پرداخته ‏و آن را بر «وحشى بالطبع» و «مدنى بالطبع» بودن انسان استوار كرده است، از نظريات بديع و پرقابليت براى انديشۀ سياسى -اسلامى است كه لازم است در جاى خود پيگير مى‏شود.

35) سورۀ العاديات، آيۀ 8.

36) سورۀ فجر، آيۀ 20.

37) سورۀ روم، آیۀ 33؛ سورۀ زمر، آيۀ 8.

38) سورۀ يونس، آيۀ 21سورۀ انفال، آيۀ 30.

39) سورۀ مدثر، آيۀ 38.

40) محمدتقى جعفرى، انسان در افق قرآن، صص 14 - 25.

41) صدرالمتألهين شيرازى، الحكمة المتعاليه فى الاسفار العقلية الاربعه، ج 7، ص 184.

42) مرتضى مطهرى، فطرت.

43) امام خمينى(رض)، تفسير سورۀ حمد، صص 28 - 29.

44) صحيفۀ نور، ج 7، ص 225.

45) همان، ج 14، ص 254.

46) امام خمينى(رض)، تفسير سورۀ حمد، ص 30.

47) امام خمينى(رض)، صحيفۀ نور، ج 7، ص 211.

...................

انتهاي پيام/107