مقدمه
موضع اتخاذ شده توسط مكتب و حتى هر متفكرى در مباحث انسانشناسى تأثير مستقيمى در انديشهها و ديدگاههاى سياسى وى خواهد داشت. فى المثل پاسخ به پرسشهايى از قبيل مبدأ و يا مبادى پيدايش و تكوين انسان، ماهيت وجود و روابط وى و نيز غايات، اهداف و آمال انسان، هر چه باشد، دستگاه سياسى ويژهاى را پىريزى خواهد كرد.
مكتب و يا متفكرى كه مبدأ انسان را الهى مىبيند (انّا للّه)، با متفكرى كه مبدأ انسان را مادى مىبيند دو نوع انديشه و عمل سياسىخواهند داشت. همچنين اگر غايت انسان را الهى بدانيم (انا اليه راجعون) يا مادى، باز هم در نوع انديشه و عمل سياسى تجويزى تفاوت حاصل خواهد شد. بر همين اساس است كه مدعاى مقالۀ حاضر ابتناى انقلاب اسلامى بر مبانى انسانشناسى ويژهاى است.
پرسشهاى ديگرى كه در حوزۀ انسانشناسى سياسى از اهميت قابل توجهى برخوردار است، مىتواند پرسشهايى از قبيل آنچه مىآيد باشد.
- آيا انسانها فردگرا هستند يا جمع گرا؟
منظور اين است كه آيا خلقت انسانها به گونهاى است كه تمايل به زندگى فردى را در آنها تقويت مىكند، آنگونه كه بسيارى از فيلسوفان ليبرال مدعى هستند و بر همين اساس به فردگرايى اصالت مىبخشند.(2) يا اينكه آفرينش انسانها به گونهاى است كه تمايل به زندگى اجتماعى را در آنها تقويت مىنمايد، آنچنانكه نوع ماركسيستها مدعىاين نظريه بودند.(3)
- آيا انسانها از نظر آفرينش، سياسى آفريده شدهاند و يا غير سياسى؟
ارسطو مىگفت: انسان مدنى الطبع است و منظور وى آن بود كه سرشت و خلقت انسان به گونهاى است كه تمايل به سياست در آن نهادينه شده است.(4) در حالى كه اصحاب مكتب اصالت فايده انسان را موجودى غيرسياسى و فايدهگرا و لذتگرا میدانند. بنتهام در اين مورد شاخص است.(5)
- آيا انسان در طبيعت اولى خود آزاد، مختار و عقلانى آفريده شده است يا مجبور و غيرعقلانى؟
كسانى از قبيل هگل در فلسفۀ سياسى غرب و معتزله در جهان اسلام از نظريۀ اول و هابز از فيلسوفان سياسى مغربزمين و اشاعره از متكلمان مسلمان از نظريۀ دوم دفاع و جانبدارى كردهاند.(6) در حالى كه عموم عالمان شيعى از نظريهاى متوسط، يعنى «لا جبر ولا تفويض بل امربين الامرين»(7) طرفدارى كردهاند.
- آيا انسان كمالطلب وكمالپذير است يا كمالناپذير؟
نحوۀ كمالپذيرى نيز مورد اختلافاست: در حالى كه از نظر آنارشيستها انسان موجودى «خودبسنده» است و با عقل و درايت خود مىتواند كمالات را شناسايى كند و راه كمال را طى كند. از نظر مسلمانها ضرورت رهبرى الهى براى هدايت به سمت كمال و ناقص بودن عقل بشرى امرى بديهى تلقى مىشود.(8)
پرسشهاى ديگرى(9) از قبيل بيگانگى انسانها از يكديگر و يا همگرايى آنها نسبت به هم، عوامل تفرقه و همبستگى، اصالت همبستگى يا تفرقه، برترى و يا عدم برترى انسان از ساير موجودات، انسان به عنوان جزئى از هستى يا جزئى ويژه از هستى، فضائل اجبارى و اختيارى انسان، شرافت مادى و معنوى انسان، جايگاه انسان در عالم هستى، ابعاد وجود انسان، غرايز انسان، عقل و نفس، قواى نفس، مراتب نظرى و عملى عقل، هدفدارى انسان و... از پرسشهاى مهم و قابل توجه در فلسفه سياسى است.
امكان پرداختن به تمام مباحث مذكور در مقالۀ حاضر وجود ندارد؛ اما نگارنده سعى خواهد كرد با توجه به آيات قرآن و ديدگاههاى امام خمينى(رض) به عنوان رهبر انقلاب اسلامى و شاگردان ايشان به عنوان شارحان ديدگاه ايشان، پاسخ برخى از پرسشهاى مزبور بپردازد.
مهمترين ويژگى موجود در انسانشناسى اسلامى كه ديدگاه امام خمينى(رض) مبين آناست، قائل شدن به ويژگىهاى ذاتى و فرازمانى براى انسان و در كنار آن ويژگىهاى اكتسابى با دو گرايش خير و شر مىباشد. آزمون اين مدعا را در ادامه مقاله مىيابيد.
1. ويژگىهاى ذاتى انسان
ذيل حديث يازدهم كتاب چهل حديث، بحث «فطرت انسان» مورد توجه قرار گرفته است. «فطرت» به معناى خلقت است.(10) در روايات اسلامى از «فطرت» تعبيرهاى متفاوتى شده است؛ از جمله:
تفسير به توحيد، تفسير به اسلام و امثال آن؛ اما از نظر امام خمينى(رض) اين احاديث از قبيل «بيان مصداق» و يا «تفسير به اشرف اجزاى شىء» است. فطرتهاى به وديعه گذاشته شده در وجود انسان، الطافى است كه خداى تعالى آنها را ويژۀ انسان قرار داده است و ديگر موجودات يا اصلاً داراى اينگونه فطرتها نيستند يا حظّ كمى از آن دارند.
پيش از آن كه به شمارش اين فطرتها بپردازيم، لازم است به ويژگى اين مسائل فطرى توجه كنيم. به نظر امام خمينى(رض) ويژگى مهم فطريات اين است كه در ميان تمام انسانها مشترك است و به تبدلاحوال و تغيير زمان و مكان و تمدن متحول نمىشود:
بايد دانست كه آنچه از احكام فطرت است، چون از لوازم وجود و هيئاتمخمّره در اصل طينت و خلقت است، احدى را در آن اختلاف نباشد. عالم و جاهل و وحشى و متمدّن و شهرى و صحرانشين در آن متفقاند. ... اختلاف بلاد و أهويه و مأنوسات و آراء و عادات كه در هر چيزى، حتى احكام عقليه موجباختلاف و خلاف شود، در فطريات ابداً تأثيرى نكند.(11)
مبناى فطرت باعث شده است تا علماى شيعه به يگانگى ذاتى انسانها حكم دهند. از نظر علماى شيعه، تمام انسانها از فطرت مشتركى برخوردارند. بنابراين، اصل بر همگرايى، وحدت و يگانگى و صلح ميان انسانها است و اختلاف و جنگ و نزاع، امورى است كه از سر غفلت به وجود مىآيد.
ولى از امور مُعجبه آن است كه با اين كه در فطريات، احدى اختلاف ندارد -از صدر عالم گرفته تا آخر- ولى نوعاً مردم غافلند از اين كه با هم متفقند، و خود گمان اختلاف مىنمايند.
راه حل اختلاف چيست؟ چگونه مىتوانيم انسانها را به هم نزديك كنيم و از تفرقه جلوگيرى نماييم؟ راه حلى كه علماى شيعه ارائه كردهاند آگاهى بخشى است و اين بدان معنى میباشد كه آگاهى، رفتار انسان را تغيير مىدهد؛ مگر آن كه به آنها تنبّه داده شود. آن وقت مىفهمند موافق بودند در صورت مخالف.
استدلال اصلى علماى شيعه بر ادعاهاى پيش گفته، علاوه بر احاديث، آيات شريفه قرآن است. يكى از آنها آيه شريفهاى است كه در سورۀ مباركۀ روم آمده است:
«فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَتَ اللّهِ الَّتِي فَطَرَ النّاسَ عَلَيْها لا تَبْدِيلَ لِخَلْقِاللّهِ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النّاسِ لا يَعْلَمُونَ»(12)
فطرت الهى به معناى خلقت الهى است كه خداوند انسانها را آنگونه آفريده است.
«لاتبديل لخلق اللّه» اشاره به ابدى بودن و غير قابل تغيير بودن اين فطرت دارد، چنانكه كلمه «الناس» اشاره به فراگير بودن اين آفرينش داشت و بخش اخير آيه اشاره به غفلت مردم از اين آفرينش مشترك دارد. اين فطرت چيست كه همه انسانها از آنها برخوردارند؟
مهمترين اين فطرتها، عبارتند از فطرت بر اصل وجود مبدأ، فطرت بر توحيد، فطرت بر استجماع جميع كمالات آن ذات مقدس، فطرت بر توجه به روز معاد و روز رستاخيز، فطرت بر نبوت، فطرت بر توجه به وجود ملائكه، فطرت عشق به كمال، فطرت عشق به راحتى، فطرت عشق به حريّت و ... كه بعضى از اينها از احكام فطرت و بعضى از لوازم فطرت است.
فطرت عشق به كمال باعث شده است تا همه انسانها به دنبال تحصيل كمال در تكاپو باشند. مشكل اينجاست كه غفلت و هواهاى نفسانى و ساير مسائل باعث شده است تا انسانها در تشخيص كمال، كمال اختلاف را داشته باشند. پارهاى كه اهل دنيا هستند كمال را در دارايى مىدانند، گروهى كه اهل علوم و صنايع هستند كمال را در علوم و صنايع، آنانكه اهل ذكر و فكر و آخرت هستند كمال را در چيزى ديگر و آنانكه طالب سلطنت و قدرت هستند، كمال را در بسط ملك و قدرت مىدانند.
ويژگى مهم اين كمالطلبى آن است كه همه دنبال كمال بىنقص هستند و لذا وقتى به يك مرحله از كمال مىرسند، همچنان به دنبال مراحل بعدى آن هستند؛ اما كمالمطلق جز خداوند متعال نيست. پس همۀ انسانها خواسته و ناخواسته، رو به سوى خدا دارند.
تمام موجودات و عائلۀ بشرى با زبان فصيح، يك دل و يك جهت میگويند: ما عاشق كمال مطلق هستيم، ما حبّ به جمال و جلال مطلق داريم، ما طالب قدرت مطلقه و علم مطلق هستيم. آيا در جميع سلسله موجودات در عالم تصور و خيال و در تجويزات عقليه و اعتباريه، موجودى كه كمال مطلق و جمال مطلق داشته باشد، جز ذات مقدس مبدأ عالم "جلّت عظمته" سراغ داريد؟
بر همين اساس علماى شيعه تمام انسانها را توصيه میكنند كه به ذات خود مراجعه كنند و در كمال مورد نظر نيك بنگرند؛ در صورتى كه به جاى كمال واقعى و حقيقى، به دنبال كمال توهمى هستند، باید به كمال حقيقى و معشوق واقعى روى آورند.
اى سرگشتگان وادى حيرت و اى گمشدگان بيابان ضلالت! نه، بلكه اى پروانههاى شمع جمال جميل مطلق، و اى عاشقان محبوب بىعيب بىزوال، قدرى به كتاب فطرت، رجوع كنيد و صحيفه كتاب ذات خود را ورق زنيد، ببينيد كه با قلم قدرت، فطرت الهى در آن مرقوم است.
فطرت تنفر از نقص، روى ديگر سكه فطرت كمالطلبى انسان است. انسان از هر چه نقصدارد متنفر است. همچنين فطرت عشق به راحتى و پرهيز از رنج و مشقت و تعب و نيز فطرت حريت و آزادى و تمايل به نفوذ اراده در هر چيزى كه انسان مىخواهد از ديگر فطرتهاى الهى است كه اين دنيا محل تأمين آنها نيست. آخرت محل كمال بدون نقص، محل راحتى بدون رنج و مأواى آرامش و نيز نفوذ اراده بر اساس خواست و تمايل انسان است. بنابراين حركت انسان از قوه به فعل، از جزء به كل، از نقص به كمال و به تعبير فيلسوفان مسلمان از هيولى به صورت، دائمى و پيوسته برقرار است؛ هر چند حجابهايى چون جهل و غفلت و شيطان و غيره موجب توجه برخى انسانها به كمالات توهمى مىشوند.
نتايج بدست آمده در اين بخش به قرار زير است:
- انسانها از ويژگىهاى ذاتى مشترك، ابدى و فراگيرى برخوردارند.
- انسانها نسبت به هم بيگانه نيستند، بلكه تمايل به همگرايى، همكارى و وحدت دارند. اختلاف امرى فرعى و روبنايى است.
- آگاهى بخشى، عامل وحدت و يگانگى انسانها است.
- انسانها كمال طلب هستند.
- كمال حقيقى همان كمال مطلق يعنى ذات مقدس بارى تعالى است.
- هدايت انسانها به سمت كمال مطلق و بهرهگيرى از فطريات مشترك لازم است مورد توجه تمام سياستمداران و رهبران و انسانها قرار گيرد. ويژگى مهم حكومتهاى دينى و الهى، محوريت همين آموزهها است.
همچنين مىتوان از نظريه فطرت (ويژگىهاى ذاتى انسان) نتايج زير را اخذ كرد، نتايجى كهبيان خواهد شد، آن دسته از نتايجى است كه در حوزۀ زندگى اجتماعى انسان قابل توجه است:
- تبيين جاودانگى دين خاتم و ختم نبوت: اگر انسان فطرتى ثابت و مشترك داشته باشد، مىتوان براى رشد و شكوفايى آن برنامهى ثابت و مشترك ارائه داد.
- تبيين دينى مسأله حقوق طبيعى: حقوق طبيعى، حقوق مشترك ميان افراد انسانى است، يعنى حقوقى كه انسان از آن جهت كه انسان است، از آن برخوردار مىباشد، نظريۀ فطرت از آنجا كه يك سرشت مشترك و متعالى براى همه انسانها قائل مىشود، مبناى بسيار متقنى براى اين حقوق خواهد بود. ضمن اينكه در تبيين و تجديد اين حدود نيز راهگشا است.
- حل نسبيتگرايى اخلاقى: نظريۀ فطرت ارزشهاى ثابت و مشتركى را در همۀ انسانها به اثبات مىرساند كه مىتواند پايۀ ثبات يك مكتب اخلاقى باشد.
- نظريۀ فطرت، نقش تعيين كنندهاى در مباحث تربيتى و آموزشى دارد و مىتواند الهام بخش فلسفۀ تعليم و تربيت ويژۀ دينى باشد.
- نظريۀ فطرت تبيين خوبى از فطرى بودن حسن و قبح بدست مىدهد.
- از آنجا كه بر اساس نظريه فطرت، نياز انسان به دين يك امر فطرى است و در واقع انسان بدون دين، با خلأ جدى در زندگى خود مواجه خواهد بود، اين نظريه راهگشاى پرسش از منشأ احتياج انسان به دين است. دين مىشود برآورندۀ نقص انسان. انسان فاقد دين، انسان ناقصى خواهد بود.
- بر اساس نظريه فطرت، ميل پرستش و ميل به جاودانگى نيز از تمايلات اصيل و فطرى وجود آدمى است. لذا علاوه بر اثبات توحيد و واجب الوجود، معاد نيز با نظريۀ مذكور ثابت مىشود؛ زيرا اگر انسان از حيات جاودانه برخوردار نباشد، قرار دادن اين ميل در درون او لغو خواهد بود.
- ديندار بودن انسانها در طول تاريخ با اين نظريه قابل تبيين است.
- مقابله با شكاكيت و نسبىگرايى از طريق اين نظريه ميسر است؛ زيرا شناختهاى فطرىانسان به عنوان بديهيات، زيرساختهاى شناخت را تأمين خواهد كرد.
- همچنين بر اساس اين نظريه، فرد و روانشناسى بر جمع و جامعهشناسى مقدم خواهدبود.(13)
2. ويژگىهاى اكتسابى انسان
علاوه بر ويژگىهاى ذاتى كه انسانها دارند، مىتوانند ويژگىهايى را نيز كسب كنند. ويژگىهاى اكتسابى بر اين مبناى مهم استوار هستند كه انسان مىتواند براى زندگى و رفتارهاى فردى و اجتماعى خود تصميم بگيرد و عمل نمايد.
انسان دو راه در پيش روى خود دارد: صراط مستقيم وصراطهاى غير مستقيم. انسان مىتواند موجودى الهى و ملكوتى شود و يا موجودى شيطانى و جهنمى.
انسان موجود عجيبى است، در جميع طبقات موجودات و مخلوقاتباريتعالى. هيچ موجودى مثل انسان نيست. اعجوبهاى است كه از او يك موجود الهى ملكوتى ساخته مىشود و يك موجود جهنمى شيطانى هم ساخته مىشود. موجودات ديگر اينطور نيستند. ... از اين موجود، پيغمبر اكرم(ص) و ساير پيغمبران(س) محقق شده است و ابوجهل و ساير ابوجهلها هم هست و واسطه ما بين اين دو تا هم الى ما لا يعلم هست.(14)
راه مستقيم يكى بيش نيست. اما راههاى غير مستقيم فراوان است.
«تربيت» عاملى استكه به انسان كمك مىكند تا در راه خدا و صراط مستقيم حركت نمايد. استعدادهاى انسان و قابليتش براى تربيت نامحدود است، بر خلاف حيوانات كه از استعدادها و قابليتهاى محدودى برخوردارند. حيوانات ادراكشان تا يك حدودى است و محدود است و تمام مىشود. انسان ادراكاتش و قابليتش براى تربيت تقريباً بايد گفت غير متناهى است.(15)
علت نامحدود بودن قابليت انسان براى تربيت اين است كه انسان محدود به طبيعتمادى و دنيوى نيست، بلكه از ابعاد فرامادى و روحى و معنوى و ماوراء الطبيعى نيز برخوردار است. بعد فراطبيعى انسان ايجاب مىكند تا انسان توسط كسانى كه از عالم غيب و علم حقيقى برخوردارند تربيت شود. تربيت انسان از عهده خود انسان، به تنهايى بر نمىآيد؛ زيرا ادراكات انسان محدود به عالم طبيعت است در حالى كه ابعاد وجودى انسان محدود به ماده و طبيعت نيست.
بايد كسى اين تربيت را انجام دهد كه علم حقيقى به آن طرف داشته باشد و علم به روابطى كه مابين انسان و آن طرف طبيعت هست، آن روابط را بتواند ادراك كند و آن بشر نيست، بشر ندارد. همين قدر مورد طبيعت را او مىتواند ادراك كند، هرچه ذرهبين بيندازند ماوراء طبيعت با ذرهبين ديده نمىشود. آن محتاج به آن استكه يك معانى ديگرى در كار باشد و چون اين روابط بر بشر مخفى است و خداىتبارك و تعالى كه خالق همه چيز است اين روابط را مىداند از اين جهت به وحىالهى براى يك عدهاى از اشخاص كه كمال پيدا كردهاند و كمالات معنويه را دنبالش طى كردند و فهميدند، روابطى حاصل مىشود مابين انسان و عالم وحى، به او وحى مىشود و براى تربيت آن ورق دوم انسان بحث مىشوند، اينها مىآيند در بين مردم و مىخواهند مردم را تربيت بكنند.(16)
آنچه در فقرۀ فوق مورد تأكيد قرار گرفته است، اعم از دو بعدى بودن انسان و نيز لزوم بعثت انبياء براى تربيت انسان، برگرفته از قرآن و داراى مستندات قرآنى است. در اينجا به آيات مورد نظر در دو بخش ابعاد انسان و تربيت انسان توسط انبياء پرداخته مىشود.
دو دسته از آيات دربارۀ انسان قابل شناسايى است: آياتى كه ويژگىهاى انسان را به عنوان موجودى شريف و برتر مورد توجه قرار داده است و آياتى كه انسان را نكوهش كرده و او را موجودى پست و حتى پستترين خلايق شمرده است.
3. انسان؛ موجود برتر
- انسان خليفۀ خدا بر روى زمين است:
«وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً قالُوا أَتَجْعَلُ فِيها مَنْيُفْسِدُ فِيها وَ يَسْفِكُ الدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ قالَ إِنِّي أَعْلَمُ ما لاتَعْلَمُونَ»(17)
و چون پروردگارت به فرشتگان گفت: من گمارندۀ جانشينى در زمينم، گفتند: آيا كسى را مىگمارى كه در آن فساد مىكند و خونها مىريزد، حال آن كه ما شاكرانه تو را نيايش مىكنيم و تو را به پاكى ياد مىكنيم. فرمود: من چيزى مىدانم كه شما نمىدانيد.(18)
- انسان از ظرفيت علمى بسيار زيادى، حتى بيشتر از ملائكه، برخوردار است:
«وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِكَةِ فَقالَ أَنْبِئُونِي بِأَسْماءِهؤُلاءِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ × قالُوا سُبْحانَكَ لا عِلْمَ لَنا إِلّا ما عَلَّمْتَنا إِنَّكَ أَنْتَ الْعَلِيمُالْحَكِيمُ × قالَ يا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِمْ فَلَمّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمائِهِمْ قالَ أَلَمْ أَقُلْ لَكُمْ إِنِّي أَعْلَمُغَيْبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ أَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَ ما كُنْتُمْ تَكْتُمُونَ»(19)
و همۀ نامها را بهآدم آموخت. سپس آنها را بر فرشتگان عرضه داشت و گفت: اگر راست مىگوييد به من از نامهاى ايشان خبر دهيد، گفتند: پاكا كه تويى، ما دانشى نداريم جز آنچه به ما آموختهاى، تو داناى فرزانهاى. فرمود: اى آدم، آنان را از نامهايشان خبر ده و چون از نامهايشان خبرشان داد، فرمود: آيا به شما نگفتم كه من ناپيداى آسمانها و زمين رامىدانم.
- همانطور كه پيش از اين گفته شد، انسان فطرتى خدا آشنا دارد؛ اين آشنايى در عمق وجود او نهادينه شده است.
«وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى شَهِدْنا أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنّا كُنّا عَنْ هذا غافِلِينَ»(20)
و چونپروردگارت فرزندان بنى آدم را از پشتهاى ايشان برگرفت و آنان را بر خودشان گواهگرفت و پرسيد آيا پروردگار شما نيستم؟ گفتند: چرا، شهادت مىدهيم. تا مبادا در روز قيامت بگوييد ما از اين حقيقت بىخبر بوديم.
- انسان علاوه بر عناصر مادى، از روحى الهى برخوردار است:
«الَّذِي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْءٍ خَلَقَهُ وَ بَدَأَ خَلْقَ الْإِنْسانِ مِنْ طِينٍ × ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُمِنْ سُلالَةٍ مِنْ ماءٍ مَهِينٍ × ثُمَّ سَوّاهُ وَ نَفَخَ فِيهِ مِنْ رُوحِهِ»(21)
خدا كسى است كه هر چيز را كه آفريد، نيكو آفريد و آفرينش انسان را از گل آغاز كرد، سپس نسل او را از چكيده آب بىمقدار پديد آورد، سپس او را استوار كرد و در او از روح خويش دميد.
- انسان از كرامت وشرافت ذاتى برخوردار است. بيشتر مخلوقات در اين فضيلت با اوبرابرى نمىكنن
«وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَنِي آدَمَ وَ حَمَلْناهُمْ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ وَفَضَّلْناهُمْ عَلى كَثِيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضِيلاً»(22)
به راستى كه فرزندان آدم را گرامى داشتيم و آنان را در خشكى و دريا روانه داشتيم و به ايشان از پاكيزهها روزى داديم و آنان را بر بسيارى از آنچه آفريدهايم، چنان كه شايد و بايد برترى بخشيديم.
- انسان در مسير خدا در حركت است:
«يا أَيُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّكَ كادِحٌ إِلى رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاقِيهِ»(23)
هان اى انسان تو در راهپروردگارت سخت در تلاش هستى و او را ملاقات خواهى كرد.
- تمام نعمتهاى زمين براى انسان آفريده شده است:
«هُوَ الَّذِي خَلَقَ لَكُمْ ما فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً»(24)
او كسى است كه آنچه در زميناست، همه را براى شما آفريد.
- انسان آفريده شده است تا خدا را عبادت كند.
«وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلّا لِيَعْبُدُونِ»(25)
و جن و انس را جز براى آن كهمرا بپرستند، نيافريدهام.
4. انسان؛ موجود فروتر
در برخى از آيات قرآن از انسان به عنوان يك موجود منفى و پست و بلكه در برخى از آياتپستتر از حيوانات ياد شده است پارهاى از اين آيات را مرور مىكنيم.
- انسان موجودى است ناسپاس.
«وَ إِذا أَنْعَمْنا عَلَى الْإِنْسانِ أَعْرَضَ وَ نَأى بِجانِبِهِ وَ إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ فَذُو دُعاءٍعَرِيضٍ»(26)
اگر خدا به او نعمت دهد، از او روى گردان مىشود و هرگاه دچار سختىها و ناگوارىها شود، به خدا روى مىآورد.
- در صورت بىنيازى طغيان مىكند.
«إِنَّ الْإِنْسانَ لَيَطْغى × أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى»(27)
اگر خود را بىنياز ببيند، سركشىمىكند.
- انسان موجودى است خود بين وفخرفروش.
«وَ لَئِنْ أَذَقْناهُ نَعْماءَ بَعْدَ ضَرّاءَ مَسَّتْهُ لَيَقُولَنَّ ذَهَبَ السَّيِّئاتُ عَنِّي إِنَّهُ لَفَرِحٌفَخُورٌ»(28)
واگر پس از محنتى كه به او رسيده، نعمتى به او بچشانيم حتماً خواهدگفت:
گرفتاريها از من دور شد!« بىگمان، او شادمان وفخرفروش است.
- همچنين صفاتى از قبيل ظلوم، كفور، هُلوع، جزوع ومنوع براى انسان ذكر شده است.
«إِنَّ الْإِنْسانَ لَظَلُومٌ كَفّارٌ»(29) انسان بسيار ستمگر وبسيار ناسپاس است.
«إِنَّ الْإِنْسانَ لَكَفُورٌ»(30) انسان بسيار كفران كننده وناسپاس است.
«إِنَّ الْإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعاً»(31) انسان حريص آفريده شده است.
«إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً × وَ إِذا مَسَّهُ الْخَيْرُ مَنُوعاً»(32)
اگر بدى به او برسد جزع كننده است و اگر نعمت به او برسد بخل كننده است.
بنابراين انسان از يك طرف موجودى است جانشين خدا در زمين، داراى فطرتى الهى،آزاد، مستقل، مسلط بر طبيعت، زمين و آسمان، داراى ظرفيت علمى نامحدود و برخوردار از شرافت و كرامت ذاتى و از طرف ديگر موجودى است با ويژگىهايى چون ناسپاسى، طغيانگرى، فخرفروشى، ستمگرى، و پستتر از حيوان.(33)
از دو بعدى بودن انسان تحليلهاى مختلفى صورت گرفته است. آيةاللَّه جوادى آملى، با استفاده از آموزههاى تفسيرى علامه طباطبايى، معتقد است كه تكوين و پيدايش انسان در بردارندۀ دو دسته از عناصر است: عناصر فطرتى كه در بردارندۀ ويژگىهاى الهى و معنوى انسان است و اوصاف مثبت براى همين بخش از انسان قابل تطبيق است. عناصر طبيعى كه برخواسته از طبيعت انسان و دربردارندۀ غرايز انسانى و ويژگىهاى مادى انسان است. همين بخش از وجود انسان موجب مىشود تا انسانها همديگر را استثمار كنند و به تسخير هم درآورند و ويژگيهاى منفى براى اين بخش از وجود انسان قابل تطبيق است.(34)
محمدتقى جعفرى قائل به دو خود شده است: خود طبيعى و خود انسانى. «حيات طبيعى» انسان در قلمرو خود طبيعى قابل توضيح است و «حيات طبيعى روانى» انسان در قلمرو خود انسانى. انسان از منظر طبيعى دوستدار مال دنيا و سود جوست.
«إِنَّهُ لِحُبِّ الْخَيْرِ لَشَدِيدٌ»(35)
(او)انسان براى محبت به خير زياده رو است.
«وَ تُحِبُّونَ الْمالَ حُبًّا جَمًّا»(36)
مال را بسيار دوست مىدارد.
مىخواهد از ضرر فرار كند(37)، حيلهگر است(38). نفس اشاره به همين خود طبيعى دارد. خود طبيعى مقتضى صلاح و فساد مىباشد. آيۀ زير بىطرف بودن «نفس» يا «خود طبيعى» و به عبارت ديگر ظرفيت «نفس» براى صلاح و فساد را به خوبى تبيين مىكند:
«كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ رَهِينَةٌ»(39)
هر نفس در گرو عملى است كه آن را اندوخته است. بر همين اساس است كه انسان نياز به تربيت دارد تا به سمت صلاح حركت كند.(40) اگر انسان حياتطبيعى را به سمت «صلاح» راهنمايى كند به ارتقاى فطرت الهى كمك كرده است.
صدرالمتألهين در سخنى بسيار مهم براى انسانها درجات و مراتب متنوع و متعددى قائلشده است. به نظر وى انسان به گونهاى آفريده شده است كه استعداد صورتهاى مختلف را در خود دارد، بنابراين مىتواند از ملائكه و فرشتگان الهى به خدا نزديكتر شود و نيز ممكن است از حيوانات فروتر رود.
بدان كه در هيچ نوعى از انواع موجودات، اختلافى كه در افراد بشر يافت مىشود، وجود ندارد و اين بدان سبب است كه ماده انسانى به گونهاى آفريده شده است كه در آن استعداد انتقال به هر صورتى از صور و اتصاف به هر صفتى از صفات وجود دارد. برخى از انسانها در مرتبۀ بهايم هستند و نفس آنها نفس شهوى است و برخى در مرتبۀ درندگان هستند و نفس آنها نفس غضبى است و برخى در منازل شياطيناند و برخى از نوع فرشتگان و هر يك از اين اجناس چهارگانه را انواع فراوان و بىشمارى است.(41)
در تحليل استاد مطهرى نيز از دو «خود» صحبت شده است: خود و من كمال طلب و علوى و خود و من حيوانى و سفلى.(42) در تحليل ساير علماى شيعه نيز همين چندگانگى براى انسان، در مرحلۀ ويژگىهاى اكتسابى، پذيرفته شده است. انسان در فطرت خود از ويژگىهاى ذاتى مشتركى، كه همان فطرت الهى است، برخوردار است، در حالى كه در مرحله ويژگىهاى اكتسابى مىتواند حداقل سه راه را در پيش روى خود داشته باشد: راه فطرت، راه طبيعت و راه شيطان. در برخى موارد نيز اين راهها را به دو راه برگردانده شده است: راه الهى و راه شيطانى. راه بهشت و راه جهنم. راه انسانيت و راه حيوانيت.
به نظر مىرسد اين از ابتكارات علماى شيعه باشد كه اولاً ويژگىهاى اكتسابى را از ويژگىهاى ذاتى جدا كردهاند و ثانياً در ويژگىهاى ذاتى انسانها را از فطرت الهى ثابت غير قابل تغيير برخوردار دانستهاند. حتى تفسير برخى از علماى شيعه از آيهاى همانند آيه هجرت تفسيرى است در جهت هجرت انسان از نفس حيوانى و شيطانى به سوى خدا. امام خمينى(رض) در تفسير آيۀ شريفۀ «وَ مَنْ يَخْرُجْ مِنْ بَيْتِهِ مُهاجِراً إِلَى اللّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ يُدْرِكْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللّهِ»چنين فرموده است:
اشخاصى هستند كه از چاه نفس بيرون آمدهاند، هجرت كردهاند. ... يكا حتمالش اين است كه اين هجرت يك هجرت از خود به خدا باشد، «بيت» نفس خود انسان باشد، يك طايفهاى هستند كه خارج شدهاند و هجرت كردهاند از اين بيت ظلمانى، از اين نفسانيت «مهاجراً الى اللّه ورسوله» تا رسيدهاند به آنجايى كه «ادركه الموت» به مرتبهاى رسيدهاند كه ديگر هيچ از خود چيزى ندارند، موتمطلق، و اجرشان هم «على الله» است.(43)
در تفسير سورۀ حمد، با استفاده از آيات شريفه سه راه در مقابل انسانها، با توجه به آنچهامكان كسب دارند، گشوده شده است:
- صراط مستقيم: اهدنا الصراط المستقيم.
- صراط ضالين: ولا الضالين.
- صراط مغضوبين: غير المغضوب عليهم
همين بحث در نمودار زير قابل طراحى است:
صراط مستقيم مسير انبياء و اولياء و شهدا و صالحان.
صراط ضالين: حركت بر اساس خوهاى طبيعى و حيوانى.
صراط مغضوبين: راه شيطان، طاغوتها، مستكبرين و مفسدان.
نقطۀ صفر يا نقطهاى كهانسان در وضعيت بالقوه قرار مىگيرد و حركتش را در جهت به فعليت رسيدن از آنجا آغاز مىكند.
هبوط
صراط مغضوبين
در سخنان امام خمينى(رض) سير انسان در جهات مختلف به خوبى نشان داده شده است:
سر دو راهى واقع شدهايم: يك راه، راه انسانيت است كه اين صراط مستقيماست. صراط مستقيم يك سرش به طبيعت است، يك طرفش به الوهيت. راه مستقيم از عَلَق شروع مىشود منتها بعضى از آنها طبيعى است و آنجايى كه مهم است، آنجايى است كه ارادى است. اختيار با شما است كه اين دو راه را اختيار كنيد، يا صراط مستقيم انسانيت را، يا انحراف به چپ، يا انحراف به راست.(44)
در فقرۀ مذكور، نقطۀ صفر همان وضع طبيعى در نظر گرفته شده است كه انسان واجد حيات حيوانى مىشود، اين انسان خارج از وضع طبيعى دو راه در پيش دارد، انتخاب يكى از اين دو راه ارادى است، بنابراين در حوزۀ ويژگىهاى اكتسابى انسان قرار مىگيرد كه بخواهد به سمت خدا حركت كند يا به سمتى كه شيطان مىگويد. بر همين اساس انسان تزكيۀ نشده، عامل تمام مشكلات خواهد بود.
همه اختلافاتى كه در بشر است براى اين میباشد كه تزكيه نشده است. غايتبعثت اين است كه تزكيۀ كند مردم را تا به واسطۀ تزكيه، هم تعلم حكمت كند و هم تعلم قرآن و كتاب و اگر چنانچه تزكيه بشوند طغيان پيش نمىآيد.(45)
ريشۀ جنگها عدم تزكيه و خودخواهى انسانها است. انسانهاى مؤمن با هم نمىجنگند.
همۀ اين گرفتارىهايى كه براى بشر است از اين نقطه شروع مىشود، همۀ اينگرفتارىها از انانيّت انسان است، تمام جنگهاى عالم از اين انانيّت انسان پيدا مىشود. مؤمنها با هم جنگ ندارند.(46)
بر اين اساس است كه انسان سازى رسالت اسلام و تعاليم آن است:
اساساً اسلام براى سازندگى آمده است و نظر اسلام به ساختن انسان است. جهاد براى سازندگى، «سازندگى انسان خودش را»، مقدم بر همۀ جهادها است. اين است كه رسول اكرم «جهاد اكبر» فرمودهاند. جهاد اكبر، جهادى است كه انسان با نفس طاغوتى خودش انجام مىدهد.(47)
با توجه به آنچه آمد مىتوانيم نتايج زير را استخراج كنيم:
- انسان علاوه بر ويژگىهاى ذاتى، داراى صفات و ويژگىهاى اكتسابى است.
- در مقابل انسان راههاى متعددى وجود دارد، تمامى اين راهها به كمال مطلق ختم نمىشوند، بنابراين انسان لازم است اين راهها را بشناسد و از ميان آنها راه كمال مطلق را انتخاب كند.
- انبياء و رهبران الهى مبعوث شدهاند تا راه كمال حقيقى را به انسان نشان دهند.
- «انسان سازى» هدف اساسى اسلام است. پيامبر اسلام تلاش انسان در جهت خودسازى را «جهاد اكبر» ناميده است.
- كتب و متفكرى كه به آموزههاى مذكور اعتقاد و باور دارد، بديهى است كه در عرصۀ سياست و حكومت مهمترين هدف حكومت و زندگى سياسى را تلاش براى انسان سازى و تزكيۀ انسان و نجات انسان از «چاه نفس» بداند.
- مبارزه با موانع كمال طلبى انسان لازم است. اين مبارزه دو بُعد دارد. مبارزه با موانع كمال اگر در سطح فردى باشد، جهاد اكبر ناميده مىشود. جهاد اكبر تلاشى است كه از سوى تك تك انسانها در جهت جايگزينى فضايل به جاى رذايل صورت مىگيرد، مهمترين رذايل خودخواهى و انانيّت و پيروى از هواى نفس است. جهاد اصغر تلاشى است كه از سوى حكومت، به همراهى مردم، در جهت مبارزه با موانع كمال در سطح اجتماع، چه در داخل يك كشور و چه در سطح بينالمللى و ميان چند كشور، صورت مىگيرد.
- انقلاب اسلامى محصول تحولى است كه از همه در محتواى باطنى انسان مسلمان ايرانى صورت گرفته است. تحولى كه از آن با عنوان جهاد اكبر ياد مىشود. محصول و دستاوردهاى جهاد اكبر در عالم واقعيت و جهان خارج از وجود انسان سقوط حكومت سلطنتى و تشكيل جمهورى اسلامى از طريق انقلاب اسلامى است.
................................................................
1) استاديار گروه علوم سياسى دانشگاه باقرالعلوم(ع)
2) ر.ك: آربلاستر، ظهور و سقوط ليبراليسم در غرب، ترجمۀ عباس مخبر.
3) ر.ك: حسين بشيريه، انديشههاى سياسى در قرن بيستم، انديشههاى سياسى ماركسيستى، تهران، نشر نى، 1376.
4) ارسطو، سياست، ترجمۀ حميد عنايت، كتابهاى جيبى، تهران، 1364.
5) براى مطالعه انديشۀ اصحاب اصالت فايده ر.ك: خداوندان انديشه سياسى، امير كبير، تهران.
6) نظريۀ هگل در كتاب: عقل در تاريخ، ترجمۀ حميد عنايت قابل مطالعه است. نيز نظريۀ هابز در كتاب: لويتان، ترجمۀ حسين بشيريه قابل دسترسى است. براى مطالعه نظريۀ معتزله و اشاعره ر.ك: جعفر سبحانى، بحوث فى الملل و النحل.
7) حديثى از امام صادق عليه السلام كه در اصول كافى آمده است. نيز حديث مذكور از امام على عليه السلام در كنز العمال، ج 1، ص 349آمده است.
8) براى مطالعۀ ديدگاه آنارشيستها نك به: حاتم قادرى، انديشههاى سياسى در قرن بيستم.
و براى مطالعه ديدگاه اماميه نك. به: خواجه نصيرالدين طوسى، تجريد الاعتقاد.
9) ر.ك: گلن تيندر، تفكر سياسى، ترجمۀ احمد صدرى، انتشارات علمى و فرهنگى، تهران.
10) امام خمينى(رض) با استناد به نظر اهل لغت و تفسير فطرت را به معناى خلقت به كار برده است.
11) تمامى بحث مربوط به فطرت و ويژگىهاى ذاتى انسان از مأخذ زير اقتباس و يا نقل قول مستقيم شده است. امامخمينى(رض)، چهل حديث، حديث يازدهم، انتشارات مؤسسه تنظيم و نشر آثار حضرت امام(رض)، ص 179 - 187.
12) سورۀ روم، آيۀ 30.
13) تفصيل اين نتايج در كتاب فطرت، اثر آية اللَّه مرتضى مطهرى آمده است.
14) صحيفۀ نور، ج 13، ص 130.
15) همان، ج 2، ص 226.
16) همان، ج 2، ص 227.
17) سورۀ بقره، آيۀ 30.
18) همچنين بر خلافت الهى انسان در آيات ديگرى از جمله آيۀ 165 سورۀ انعام تأكيد شده است.
19) سورۀ بقره، آيۀ 33 - 31.
20) سورۀ اعراف، آيۀ 172. همچنين آيات ديگرى از قبيل آيۀ 173 و نيز آيۀ 30 سورۀ روم، كه پيش از اين در بحث فطرتآمده بود، مقابل
21) سورۀ سجده، آيۀ 9 - 7.
22) سورۀ اسراء، آيۀ 70.
23) سورۀ انشقاق، آيۀ 6.
24) سورۀ بقره، آيۀ 29.
25) سورۀ ذاريات، آيۀ 56.
26) سورۀ فصلت، آيۀ 51.
27) سورۀ علق، آيۀ 7 - 6.
28) سورۀ هود، آيۀ 10، نيز آيۀ 12 سورۀ يونس و آيۀ 54 سورۀ كهف.
29) سورۀ ابراهيم، آيۀ 34.
30) سورۀ حج، آيۀ 66.
31) سورۀ معارج، آيۀ 19.
32) سورۀ معارج، آيۀ 22 - 21.
33) در تدوين اين قسمت از آثار ذيل استفاده شده است: انسان در قرآن، مرتضى مطهرى؛ سرشت انسان، على شيروانى، انسان در اسلام، عبدالله جوادى آملى؛ انسان در افق قرآن، استاد محمدتقى جعفرى، انسان از ديدگاه اسلام، احمدواعظى.
34) عبدالله جوادى آملى، شريعت در آئينۀ معرفت. آنچه آية اللَّه جوادى آملى با بحث «نظريه استخدام» به تبيين آن پرداخته و آن را بر «وحشى بالطبع» و «مدنى بالطبع» بودن انسان استوار كرده است، از نظريات بديع و پرقابليت براى انديشۀ سياسى -اسلامى است كه لازم است در جاى خود پيگير مىشود.
35) سورۀ العاديات، آيۀ 8.
36) سورۀ فجر، آيۀ 20.
37) سورۀ روم، آیۀ 33؛ سورۀ زمر، آيۀ 8.
38) سورۀ يونس، آيۀ 21سورۀ انفال، آيۀ 30.
39) سورۀ مدثر، آيۀ 38.
40) محمدتقى جعفرى، انسان در افق قرآن، صص 14 - 25.
41) صدرالمتألهين شيرازى، الحكمة المتعاليه فى الاسفار العقلية الاربعه، ج 7، ص 184.
42) مرتضى مطهرى، فطرت.
43) امام خمينى(رض)، تفسير سورۀ حمد، صص 28 - 29.
44) صحيفۀ نور، ج 7، ص 225.
45) همان، ج 14، ص 254.
46) امام خمينى(رض)، تفسير سورۀ حمد، ص 30.
47) امام خمينى(رض)، صحيفۀ نور، ج 7، ص 211.
...................
انتهاي پيام/107