جنگ و ویرانی های مکرر در این کشور همسایه از یک سو و سیاست های جمهوری اسلامی ایران در پناه دادن به مسلمانانی که جان شان در خطر بود ، ایران را به پناهگاهی برای میلیون ها شهروند خارجی کرد.
افغانی ها ، هر چند تحت نام پناهنده به ایران آمدند ، اما بخش عمده آنها ، نه در اردوگاه های پناهندگان که در شهرها و روستاهای ایران ساکن شدند و بدین ترتیب ، سازمان های بین المللی ، برای تامین هزینه های اینان ، هیچ کمکی به ایران نکردند.
افغانی ها ، در ایران کار کردند ، تحصیل نمودند و حتی به مدارج عالی دانشگاهی هم رسیدند، در این کشور ازدواج کردند و بدون آن که مالیاتی دهند ، از سوبسیدهای دولت ایران ، مانند یک شهروند ایرانی برخوردار شدند و البته بگذریم از جنایاتی که برخی از آنها مرتکب شدند که این اقدامات را به حساب کل این ملت نمی گذاریم.
بعد از عقب نشینی ارتش سرخ شوروی از افغانستان ، انتظار می رفت ، افغانی ها ، به وطن شان بازگردند اما شروع جنگ های داخلی مانع از این شد تا آن که با روی کار آمدن دولت حامد کرزای و ایجاد ثبات نسبی در این کشور ، دولت ایران برنامه خروج افغان ها از کشور را در دستور کار خود قرار داد ولی مقامات افغان ، سراسیمه به تهران آمدند و خواستند چند صباحی دیگر ، مردمشان را پذیرا باشیم که پذیرا شدیم.
اینک ، باز بسیاری از افغان ها ، عزم بازگشت به سرزمین مادری خود را ندارند و ترجیح می دهند ولو به طور غیرقانونی در ایران بمانند با این بهانه که در کشورشان کار نیست و تو گویی که در ایران ، مشکل بیکاری حل شده و ایرانی ها نیازی به فرصت های شغلی اشغال شده توسط افغان های ناخوانده ندارند.
این ها ، همه ، البته قابل تحمل است ؛ ایرانیان در طول 30 سال گذشته ، هزینه های زیادی برای مسلمانان جهان ، از کشمیر گرفته تا عراق و از بوسنی گرفته تا فلسطین و لبنان داده اند و افغانستان هم رویش ؛ اما آنچه بیش از هر چیزی آزاردهنده است ، نمک خوردن و نمکدان شکستن است.
خت است که مهمان ، آن هم مهمانی ناخوانده ، 30 سال در خانه ای بیتوته کند و از گزند حوادث بیرون خانه مصون بماند ، ادامه حیات دهد،جای صاحبخانه را تنگ کند و پذیرایی شود و پس از بیرون رفتن از خانه ، فغان برآورد که ایها الناس در آن خانه بلاهایی بر سرمان آوردند که نگو و نپرس!
این اتفاق ، درباره افغان هایی که پس از 30 سال نان خوری ایران به کشورشان بازگشته اند ، رخ داده و البته با 300 هزار دلاری که امریکایی ها به یک فیلمساز افغانی داده اند و چقدر بی مقداری و انصاف گریزی است که میلیاردها دلاری که ایران صرف پذیرایی از افغان ها کرد ، قربانی 300 هزار دلاری شود که امریکایی ها پرداخته اند!
فیلم «سفید سنگ» که اخیراً در افغانستان ساخته شده ، نمونه ای است بارز از نمک خوردن و نمکدان شکستن افغان ها !
این فیلم ، روایتگر یک ماجرای تخیلی است که ادعای قتل عام 630 "زندانی افغان" در ایران، آن هم با هلی کوپتر را دارد و البته سناریست این فیلم نمی گوید که چگونه این واقعه از 10 سال پیش تا کنون برملا نشده ولی وقتی 300 هزار دلار رسید ، ناگهان افغان ها فهمیدند که 630 نفرشان را با هلی کوپتر کشته اند! و البته به این سوال پاسخ نیز پاسخ نمی دهد که اگر زندگی در ایرن تا این اندازه برای افغان ها سخت و مرگبار بوده است ، پس چرا برنگشتند و چرا همین حالا هم بسیاری شان عزم بازگشت ندارند؟ و چرا دولت افغانستان همچنان از دولت ایران التماس دعا دارد که افغان ها را بیرون نکند؟!
بد نیست روایت یک روزنامه نگار افغان را با قلم افغانی اش در باره این فیلم تخیلی که قرار است به عنوان واقعیت به خورد مخاطب داده شود ، بخوانید ؛ این نوشتار در رسانه های متعددی در افغانستان منتشر شده است و طی آن جواب 30 سال پذیرایی ایرانیان از افغان ها با اتهام "نژادپرستی" داده شده است بی آن که بگویند اگر حکومت ایران نژاد پرست بود، همان لب مرز ، دست به کشتار آوارگانی می زد که وارد ایران می شدند نه این که آغوش به رویشان بگشاید و نان را در اردوگاه ها به رایگان و در شهرها و روستاها ، به همان بهایی بدانها بدهد که برای شهروندان خود می دهد ... . اما متن نوشتار همسایه نمک خورده و نمدان شکسته :
«در سال 1377 قوای نظامی ایران 630 تن از افغانهای زندانی در اردوگاه «سفید سنگ» را قتل عام کرد. زندانیان که همه به جرم افغان بودن برای زمان نامحدودی در آن اردوگاه نگهداری می شدند؛ آن سال به خاطر وضعیت بسیار وحشت ناک اردوگاه دست به احتجاج زدند. دولت ایران با فرستادن هلیکوپترهای نظامی، تمام زندانیان را به رگبار بست و پس از چندی بر روی گور دسته جمعی آنان یک سرک قیرریزی شده اعمار کرد. از میان زندانیان اما، جمعی نیز توانستند پنهان شوند و یا فرار کنند؛ از آن میان داوود عظیمی است که حالا در فلم «سفید سنگ» به عنوان یکی از بازیگران اصلی حضور دارد.
در فلم «سفید سنگ» داوود وهاب تهیه کننده، زبیر فرغند کارگردان و همایون پاییز بازیگر نقش اول آن است. تیم فلمساز در شمال کابل اردوگاه «سفید سنگ» را بازسازی کرده اند و تمام حوادث فلم نیز در همانجا فلمبرداری می شود. بودجه ی 300هزار دالری فلم از سوی یک موسسه ی آمریکایی پرداخت شده است. جالب اینجاست که محل فلمبرداری این فلم فقط کمی با پایگاه هوایی بگرام فاصله دارد، جاییکه نظامیان آمریکایی زندانیان افغان را در آنجا نگهداری میکنند.
تلاش زیادی صورت گرفته است تا فلم «سفید سنگ» از هر نگاه بتواند تصویری باشد از آن واقعه ی مخوف سال 1377 که اتفاقاً کسان زیادی از آن خبر ندارد. واقعه یی که گزارشگر روزنامه ی «اندیپندنت» آن را کاملاً هالیوودی می خواند و در شماره ی 20 نوامبر آن روزنامه درباره ی این فلم می نویسد: «داستان بزرگی که می شود از آن فلم بزرگی ساخت». تهیه کننده ی فلم به اندیپندنت گفته است: «ما تمام این اردوگاه، به شمول سیم های خاردار، دیوارهای سیمانی و تمام جزییات دیگر را بازسازی کردیم، حتا با مواد فاضله ی ساختگی کف اتاقها را پوشاندیم». با وجود مخارجی که در طراحی صحنه شده است، و امکاناتی همچون کمره ی 35 ملی متری، وسایل حرکتی فلمبرداری و نورپردازی، اما می شود از زبیر فرغند یک فلم خوش ساخت و قابل قبول انتظار داشت؟
زبیر فرغند با آنکه از نامهای نسبتاً قدیمی سینمای افغانستان به حساب می آید، مگر دستاوردهایش به اندازه ی سالهایی که در سینمای کشور فعالیت داشته است نمی رسد. او قبلاً چند فلم اکشن ارزان قیمت ساخته است که معلوم نیست تا چه حد او را آماده ی رهبری یک فلم بزرگ کرده است.
این فلم در کنار داستان قتل عام افغانها (یا «افاغنه» آن طوری که دولت ایران می خواند) داستان دیگری را نیز خواهد گفت. داستانی را که شاید در فلم نبینیم، اما آن را با تماشای فلم درخواهیم یافت: داستان ناگفته و ناگفتنی رنج افغانهای مقیم ایران. این فلم اولین گام بزرگی است برای بازگویی قصه های مهاجرت. آن چه در اردوگاه های ایران بر سر افغانها می گذرد بخشی از تراژدی بی پایانی است که میلیون ها انسان بی صدا نقش قربانیان ازلی آن را بازی میکنند. حکومت نژادپرست ایرانی با تبلیغ نفرت و دگرستیزی در میان مردم ایران، زنده گی افغانها را عملاً به یک کابوس شبانه روزی تبدیل کرده است. این فلم بدون شک نمی تواند تصویر کاملی از 30 سال مهاجرت افغانها در ایران باشد؛ اما کم ازکم فتح بابی می تواند باشد بر این موضوع، موضوعی که بدون شک بخشی از تاریخ معاصر ملت افغانستان به حساب خواهد آمد.
در ایران با آنکه چهار ملیون افغان زنده گی میکند، و به نحوی افغانها بخشی از واقعیت جامعه ی ایرانی است، اما بسیار کم اتفاق افتاده است که سینماگران ایرانی به زنده گی آنان به پردازد. مشهورترین فلم در این باره، فلم تحسین شده ی «باران» از مجید مجیدی است که تلاشی است برای به پرده آوردن زنده گی واقعی اشباح فلک زده یی بنام «افاغنه». اما این فلم و امثال آن، در برابر موج تبلیغات زد افغانی تلویزیونها و مطبوعات حکومتی بسیار ناچیز است.
بسیاری از بازیگران فلم «سفید سنگ» افغانهای مهاجری هستند که از ایران برگشته اند و به خوبی می توانند زبان فارسی را با لهجه ی ایرانی صحبت کنند. داوود عظیمی که نقش یک پولیس ایرانی را به عهده دارد به گزارشگر اندیپندنت گفته است: «من احساس خوبی دارم از اینکه در یونیفورم پولیس ایران هستم. من همه ی اینها را زنده گی کرده