به گزارش خبرگزاری اهل
بيت (ع) ـ ابنا ـ «از کشمیر تا کاراکاس» کتابی است به قلم «سيد روح الله رضوی كشميری»، یا سرباز روح الله، که خاطرات سفرهای فراوان و گوناگونش را یک جا جمع آوری کرده و در اختیار خوانندگان قرار داده است.
فصل ابتدایی کتاب «از کشمیر تا کاراکاس»، از سفر کاروان دریایی به نوار غزه می گوید؛ سفری بعد از یک فاجعه ی بشری که ارتش اسرائیل با حمله به کشتی مرمره سبب آن شده بود و چند تن از فعالان صلح را در آن فاجعه قربانی ساخته بود. سفری با احتمال رخدادهای ناگوار دیگر، که دست بر قضا همسر و دختر هشت ماهه ی «سيد روح الله رضوی كشميری» نیز همراهی اش می کردند.
پس ازین، خاطرات سفرهای مختلف یک به یک نقل می شوند و داستان کاروان صلح در سفر دیگری به مرز فلسطین، یادداشت های «سيد روح الله رضوی» از کشمیر، تجربیات او از سفر حج، خاطرات سفر به میانمار، و یادداشت هایی از سفر به مصر و ونزوئلا به نگارش درآمده است.
این خاطرات جذاب و پراکنده که به صورت بریده های
کوتاه در کنار نقشه های جغرافیایی و تصویرهای متنوع قرار گرفته، سبب شده تا مطالعه
ی کتاب «از کشمیر تا کاراکاس» به مراتب جذاب تر شود و خواننده میل
بیشتری برای پیشروی در کتاب و خواندن داستان سفرها داشته باشد. جزییات جالب توجهی
نیز در این اثر ذکر شده که نشان می دهد هیچ چیز از نگاه تیزبین نویسنده دور نمانده
و توجه به این جزییات و حواشی، علاوه بر این که کتاب را خواندنی تر کرده و آن را
از حالت یک سفرنامه ی رسمی به شرح صمیمی مسافرت ها تبدیل می کند، اطلاعاتی را نیز
در اختیار خواننده قرار می دهد که در سفرنامه های معمول پیدا نخواهد کرد.
سيد روح الله رضوی كمشيری متولد سال ۱۳۵۹ در کشمیر هندوستان می باشد. «سرباز روح الله» در حال حاضر با خانواده اش در ایران زندگی می کنند. او بعد از آنکه از مقطع فوق لیسانس مهندسی راه آهن برقی در دانشگاه علم و صنعت تهران فارغ التحصیل شد در سال ۸۹ و بعد از ۱۰ سال زندگی در تهران؛ به قم برمی گردد و در جامعه المصطفی (ص) العالمیه جایی که طلاب غیر ایرانی درس طلبگی می خوانند مشغول به تحصیل می شود. پدر ۷۰ ساله «سرباز روح الله» يعنی مرحوم سید قلبی حسین رضوی كشميری، بنیانگذار مؤسسه ایجوکیشیل ترست کشمیر واقع در شهر سرینگر و عضو فعال مجمع عمومی مجمع جهانی اهل بيت (ع)، در حج سال ۲۰۱۱ ميلادی بعد از سال های متمادی خدمت به حجاج بیت الحرام بر اثر سکته از دنیا رفت.
قسمت هایی از کتاب «از کشمیر تا کاراکاس»
بالاخره غروب خبر آمد که دریا موج نیست و می توانیم امید داشته باشیم که امشب کشتی مان به دریا می زند. کل روز ۲۷ مارس را تقریبا شبیه آواره ها در بندر سپری کرده بودیم و دیگر لیر ترکیه ای هم نداشتیم که خرج چای و خوراکی کنیم. با همه کافه و رستوران دارها هم چک و چانه زده بودیم و همه می شناختندمان. شب که شد، سرما هم بیشتر شد و اثرات شنای اول صبح خودش را بیشتر نشان داد. پتوی مسافرتی را دور سر و سینه ام پیچیدم و کلاهم را تا روی گوش هایم پایین آوردم. دیگر همه کنار اسکله کشتی جمع شده بودیم و انتظار فرمان را می کشیدیم. بچه ها گروه گروه دور هم حلقه زده بودند و داشتند شعر می خواندند. ترک ها به ترکی می خواندند و اندونزیایی ها به باهاسا و هندی به اردو و ایرانی ها هم به فارسی. هر کسی ترانه ای می خواند و بقیه همراهی می کردند. سعی کردیم که از بین این همه ترانه جور واجور، یک تم و ملودی واحد در بیاوریم؛ چیزی در مایه های تصنیف «نوایی نوایی نوایی نوایی، جوانی بگذرد تو قدرش ندانی» که بیژن بیژنی خوانده بود. بچه های ایرانی با همین وزن شروع کردند به خواندن: - سپاه محمد، می آید می آید و هندی ها ادامه می دادند: - الاقصی کی آزادی، دیکینگ دیکینگ (آزادی قدس را خواهیم دید، خواهیم دید) و ترک های می خواندند: - اسراییل قهرالسول، اسراییل قهرالسول (مرگ بر اسراییل، مرگ بر اسراییل) و انگلیسی زبان ها تکرار می کردند: - پلستاین ویل بی فری، یو ویل سی یو ویل سی (فلسطین آزاد می شود، تو خواهی دید و تو خواهی دید) و بالاخره درهای کشتی باز شد.
.........................
پايان پيام/ ۲۱۳