خبرگزاری اهل‌بیت(ع) - ابنا

سه‌شنبه ۱۳ آذر ۱۴۰۳
۱۷:۳۱
در حال بارگذاری؛ صبور باشید
شنبه
۷ بهمن
۱۴۰۲
۱۶:۳۶:۲۸
منبع:
ابنا
کد خبر:
1432849

عضو هیئت زنان حزب‌الله لبنان در گفت‌وگو با ابنا:

جمهوری اسلامی ایران برای من، از مادر و پدر هم عزیزتر است/ الگوی ما در این راه، حضرت زینب(س) است

خانم هُدی علی مقلّد: ما از عاشورا درس عبرت می‌گیریم که با ظلم و ستم مبارزه کنیم. ما مردم حزب‌الله لبنان عاشق رهبر و مطیع امر ایشان هستیم.

آآ

خبرگزاری بین‌المللی اهل‌بیت(ع) ـ ابنا: خانم هُدی علی مقلّد، عضو هیئت زنان حزب‌الله لبنان، با حضور در خبرگزاری اهل‌بیت(ع)، ضمن آشنایی با فعالیت‌های این خبرگزاری، در یک گفت‌وگوی تفصیلی، از علاقه‌اش به جمهوری اسلامی ایران و ارتباط تنگاتنگ دو جبهه مقاومت ایران و لبنان و نیز خاطراتی از شهدای شاخص حزب‌الله گفت.

بخش اول این گفت‌وگو، تقدیم نگاه مخاطبان عزیز ابنا می‌گردد.

-------------------

به اهتمام: خانم اعظم ربانی

------------------

ابنا: خدمت شما سلام عرض می‌کنم. به خبرگزاری ابنا خوش آمدید، از وقتی که در اختیار ما قرار دادید، ممنونم.

من هم سلام دارم خدمت شما و مخاطبان عزیز، از شما تشکر می‌کنم که من را دعوت کردید.

ابنا: لطفا خودتان را برای مخاطبان ما معرفی بفرمائید.

من هدی مقلد، اهل جنوب لبنان و از خانواده‌ی شهدا هستم. ما در خانواده خودمان چند شهید داده‌ایم؛ برادر بزرگم، پسرعمه، پسرعمو، عمه، پسرعمه‌ی دوم و شوهرخواهرم شهید شده‌اند. ما جزو خانواده‌های ابتدای مقاومت هستیم که در این مسیر قدم برداشتیم.

ابنا: یک سوالی که شاید برای خیلی از مخاطبان ما مطرح باشد، اینکه چطور مادران شهدا در لبنان، این‌قدر روحیات‌شان را خوب حفظ می‌کنند و پای آرمان‌هایشان می‌مانند و محکم و مقاوم هستند؟

بله. الگوی ما در این راه، حضرت زینب علیهاالسلام است. ما از عاشورا درس عبرت می‌گیریم که با ظلم و ستم مبارزه کنیم. مادربزرگ من - که خدا رحمت‌شان کند - خیلی عاشق اهل بیت علیهم‌السلام بود و این عشق را به فرزندانش منتقل کرد. اولین فرد در مسیر مبارزه با اسرائیل، عموی من بود. در حقیقت ما در دامان عمو بزرگ شدیم؛ چون پدرم در کویت بود و عمویم به ما رسیدگی می‌کرد و مثل پدرمان بود. ما با همین اعتقاد و فکر بزرگ شدیم، عمو هم خیلی مبارز جهادی و خستگی‌ناپذیر بود و ما از ایشان یاد گرفتیم. 

روزی خانمی به من می‌گفت: شما در این اوضاع به ایران بیائید، من به او گفتم: عزیزم! من چند تا جنگ دیده‌ام، ما از جنگ نمی‌ترسیم، اصلا به جنگ عادت کرده‌ایم. اگر الان اطراف روستای ما را می‌زنند، قبلا خانه‌ی ما را منفجر کردند، اسرائیلی‌ها در اطراف خانه‌ی ما دینامیت گذاشتند و آنجا را منفجر کردند. چند سال بعد متأسفانه عده‌ای از اهالی که نام نمی‌برم، برادر من را شهید کردند. خودشان تمام افراد فامیل را از روستا اخراج کردند، کل وسایل خانه را دزدیدند و خانه را خراب کردند، سیم‌های برق را از دیوارها کشیدند و درب‌های خانه را کَندند و بردند. علت رفتارهای آنان هم این بود متأسفانه مخالف بودند که ما با اسرائیل بجنگیم. همه این موارد را از نزدیک دیدیم اما دست از آرمان‌ها و اهدافمان، برنداشتیم.

ابنا: شما چگونه با فکر و مساله انقلاب اسلامی آشنا شدید؟

من در جوانی، خیلی اهل مطالعه بودم و در مورد انقلاب اسلامی خیلی زیاد خواندم. در سال ۱۹۸۲ زمانی که اسرائیل وارد لبنان شد، یک عده از لبنان به اینجا و نزد حضرت امام خمینی (ره) آمدند و از ایشان پرسیدند که تکلیف ما چیست و ما در مقابل اسرائیل چه وظیفه‌ای داریم؟ ایشان دستور دادند که شما باید با اسرائیل بجنگید. آن‌ها هم برگشتند و شروع به تشکیل جلسات دینی و درس حماسی دادن به مردم ما کردند. آرام آرام این روحیه در بین ما منتشر شد و من مطمئنم که این روحیه از بین نمی‌رود و نسل به نسل تقویت خواهد شد.

ابنا: شما آن زمان در لبنان، چه نوع فعالیت‌هایی داشتید؟ 

از اوائل مقاومت، فعالیت من شروع شد. در جلسات دینی شرکت می‌کردم. ما از ابتدای مسیر، با فرهنگ شهید آشنا شدیم، مقاومت اسلامی دائم شهید می‌داد، در روستای‌مان چون با ناآگاهی مردم طرف بودیم، یک هیئت زنانه‌ی وابسته به حزب الله تشکیل دادیم و شروع به فعالیت کردیم. مثلا دور هم جمع می‌شدیم، دعا می‌خواندیم، درس دینی می‌گرفتیم و خصوصا وقتی شهید می‌آوردند، چون اهل منبر و مطالعه بودم و اطلاعات خوبی داشتم، منبر می‌رفتم و سخنرانی می‌کردم و مردم را به جهاد و مقاومت تشویق می‌کردم. خدا را شکر می‌کنم که ما هم توانستیم در انتقال این روحیه به مردم، سهیم باشیم.

ابنا: پس شما اهل تدریس و آموزش دادن هم بوده‌اید؟ 

بله. من مدتی به مدرسه‌ی المهدی رفتم که فکر می‌کنم در حال حاضر، بیش از ۱۶ شعبه در لبنان و یک شعبه هم در قم دارد. در آنجا ابتدا ناظم بودم و بعد معلم پرورشی شدم. به نظر من، معلمی که می‌خواهد کار پرورشی و تربیتی کند، حتما باید روحیه‌ی جهادی داشته باشد. یادم می‌آید در هر مناسبت، از سخنان حضرت امام به صورت دست‌نویس روی یک کاغذ بزرگ می‌نوشتم و روی دیوارهای مدرسه، آویزان می‌کردم تا بچه‌ها بخوانند و خلاصه بدین وسیله، داستان‌های زیادی به شاگردانم آموختم. وقتی که از بچه‌ها امتحان می‌گرفتم، در مورد مقاومت، جهاد، امام حسین علیه‌السلام و عاشورا هم می‌پرسیدم. من معلم تاریخ هم بودم. کتاب تاریخ ما از ائمه علیهم‌السلام و از چهار خلیفه صحبت می‌کند. گاهی اشتباهاتی در کتاب وجود داشت و من این اشتباهات را تصحیح می‌کردم که علم و تاریخ، به درستی به ذهن بچه‌ها منتقل شود. 

از دیگر کارهایی که در مجموعه المهدی انجام می‌دادیم، این بود که گاهی بچه‌ها را به اردوگاه و یا جاهای تفریحی می‌بردیم و برای آن‌ها مسابقه می‌گذاشتم، یعنی مثلا در اتوبوس و یا در مسیر، سؤالاتی می‌پرسیدیم و جوایزی به آن‌ها می‌دادیم. جزئیات احکام دینی مثل سر وقت آمدن، نماز، روزه گرفتن، وضو و این چیزها را به بچه‌ها یاد می‌دادم،  تا اینکه در نهایت، از کارهای روستا کنار کشیدم، استعفا دادم و به ایران آمدم. اکنون بیش از ۳ سال است که در ایران هستم و بیشتر فعالیت‌های من، در فضای مجازی است.

ابنا: لطفا بفرمائید دقیقا در فضای مجازی چه نوع فعالیت‌هایی دارید؟

بله حتما. مطالب من در کانالم بیشتر در مورد جمهوری اسلامی ایران است، مخصوصا از اوایل اغتشاشات این کانال را ایجاد کردم. وقتی اغتشاشات شروع شد، من در واتساپ استوری می‌گذاشتم. یک دوستی پیشنهاد داد که من این استوری‌ها را در یک کانال قرار دهم که گم نشوند و بعدا مردم بتوانند به آنجا بروند و استفاده کنند. من هم این کار را انجام دادم. حدود دو سال پیش بود که من اخبار را لحظه به لحظه دنبال می‌کردم. شاید حتی بیشتر از ایرانی‌ها این کار را انجام می‌دادم. البته از این‌که این صحنه‌ها را می‌دیدم، خیلی اذیت شدم؛ بعد که اغتشاشات آرام شد، در مورد شهدا مطلب می‌گذاشتم. کلیپ‌های مختلفی را ترجمه می‌کردم. سرود رفیق شهیدم را ترجمه کردم و از آن چند تا اصطلاح مثل «أین عمار» و «لاله» را درآوردم. این اصطلاحات را سرچ و بررسی کردم و در مورد هر کدام از این‌ها، یک متن کوتاه نوشتم که مردم لبنان یا عرب‌زبان بفهمند که این سرود در چه موردی صحبت می‌کند.

ابنا: نظر شما به عنوان یک شهروند لبنانی در خصوص اغتشاشاتی که در جمهوری اسلامی ایران اتفاق افتاد، چیست؟

باید عرض کنم خدا شاهد است که عشق من به ایران زیاد است و دوست دارم در اینجا زندگی کنم. من از همین‌ جا اعلام می‌کنم که جمهوری اسلامی برای من، از مادر و پدر هم عزیزتر است. مردم لبنان هم خصوصا مردم حزب اللهی، سال گذشته در جریان اغتشاشات، خیلی اذیت و ناراحت شدند. البته کسی به اندازه من، اخبار را با جزئیات دنبال نمی‌کرد و مردم به اخبار معمولی و مهم‌ترین اخبار، اکتفا می‌کردند و می‌کنند.

ابنا: گفتید جمهوری اسلامی از پدر و مادر برای شما عزیزتر است؟ چرا؟ 

دلیل آن کاملا مشخص است. چون اینجا کشور امام زمان ارواحنافداه است. من وقتی کوچک بودم و تقریبا ۱۵ سال داشتم، یک کتاب در مورد انقلاب اسلامی خواندم و از آن زمان عاشق ایران شدم. چون ما لبنانی‌ها در فضای مقاومت و جهاد بزرگ شده‌ایم، علاقه‌ی ما به ایران بیشتر شده است. ما از سخنرانی‌های امام خمینی (ره) یاد گرفتیم که حکومت اسلامی، از جان امام زمان (عج) عزیزتر است. این را یاد گرفتیم و طبیعتا باید با جان و دل از آن دفاع کنیم.

ابنا: نظرتان راجع به مقام معظم رهبری چیست و چه صحبتی با ایشان دارید؟ در مورد سردار سلیمانی چه صحبتی دارید؟

ابتدا در مورد رهبر انقلاب می‌گویم که امام خمینی (ره) در مورد ایشان گفتند: آقای خامنه‌ای مثل یک خورشید هستند. ما مردم حزب الله لبنان عاشق رهبر هستیم و مطیع امر رهبر هستیم، دقیقا همانطور که مطیع امر سید حسن نصرالله هستیم، مطیع امر رهبر هم هستیم. ایشان ولیّ فقیه ما و نائب امام زمان (عج) هستند. خدا شاهد است من و همه‌ی اقوامم، برای حضرت آقا دعا می‌کنیم. مادرم همیشه برای جمهوری اسلامی و برای ایشان دعا می‌کند. اصلا ورد زبانش است. من حتی خواب ایشان را دیدم و از ایران به لبنان رفتم.

ابنا: گفتید خواب دیدید؟ در مورد این خواب، برای مخاطبین گرامی، توضیحاتی بفرمائید.

بله. من ایران بودم و در قم ساکن بودم و زندگی خیلی خوبی داشتم؛ ولی به خاطر رهبر، بهشتم را رها کردم و به لبنان برگشتم. شبی خواب ایشان را دیدم و من از ایشان پرسیدم: حضرت آقا! تکلیف من چیست؟ وقتی آن خواب را دیدم، تابستان ۲۰۱۸ بود و در لبنان بودم و قرار بود به ایران برگردم. در خواب دیدم که پشت سر یک امام جماعت، مشغول نماز جماعت بودم. نمی‌دانم این امام چه کسی بود؛ اما سمت چپ من حضرت آقا بودند و سمت راست هم سید حسن نصرالله بودند. سید حسن نصرالله کمی از من جلوتر و دور بود. حالا من جزئیاتش را نمی‌گویم، فقط بخشی از خواب که مربوط به برگشتن من می‌شود را عرض می‌کنم. بعد از نماز، نزد حضرت آقا رفتم و از ایشان پرسیدم که؛ تکلیف من چیست؟ حضرت آقا به سیدحسن نصرالله اشاره کرد و گفت: هر چه سید بخواهد انجام بده. من وقتی از خواب بیدار شدم، این پیام را متوجه شدم که باید به لبنان برگردم و خیلی برای من سخت بود. غمگین شدم. 

از زمانی که فهمیدم باید به لبنان برگردم خیلی غمگین شدم و به ایران برگشتم، چون آن زمان یک هفته مانده بود که به ایران برگردم. در قم خانه‌ای را اجاره کرده بودم. به ایران برگشتم و البته نزد یک خانمی رفتم که در این زمینه وارد است. ایشان خواب را این‌طور تعبیر کرد که باید به لبنان برگردی. خلاصه من با غصه و ناله، وسایلم را جمع کردم و دوباره برگشتم و ۷ ماه از قم و حضرت معصومه علیهاالسلام دور شدم و خیلی عذاب کشیدم. دوری از حرم حضرت، خیلی سخت بود. وقتی به لبنان رفتم، احساس تنهایی می‌کردم؛ ولی خدا را شکر بعد از ۷ ماه، به ایران برگشتم که متاسفانه با خبر شهادت سردار حاج قاسم مواجه شدم.

ابنا: با توجه به ارادتی که شما نسبت به حضرت آقا دارید، ان‌شاءالله این مصاحبه به دست‌شان برسد و ملاحظه کنند. ما در خبرگزاری اهل‌بیت (ابنا)، سلام شما را از طریق این مصاحبه، به ایشان می‌رسانیم.

ان‌شاءالله، من سلام گرمم را به حضرت آقا تقدیم می‌کنم. اتفاقا چندی قبل خدا را شکر، توفیق شد که به بیت رهبری رفتم؛ ولی نتوانستم به حضرت آقا سلام کنم. من می‌خواستم کتابم را به حضرت آقا هدیه بدهم؛ ولی هنوز فرصت آن پیش نیامده است. کتاب من به زبان عربی هست، البته دوست دارم به فارسی ترجمه شود ولی هنوز معلوم نیست.

ابنا: ان‌شاءالله کتاب هم به دست ایشان می‌رسد. با توجه به اینکه شما کار تربیتی می‌کردید و مربی بعضی از شهدای محور مقاومت در حزب الله بودید، لطفا خاطراتی اگر از این شهدای عزیز دارید، بفرمائید. 

برادر بزرگم «محمد» یکی از همین شهداست. او خیلی آرام بود و به ما یاد می‌داد که چطور باید باشیم، باید مسلمان واقعی باشیم و به احکام دین عمل کنیم. یادم هست قبل از این‌ که اسرائیل خانه‌ی ما را منفجر کند، یک نوار ویدیویی از شهید شیخ راغب حرب آورد و خیلی مؤثر بود. او تازه شهید شده بود و از او فیلم ساخته بودند. این فیلم را به خانه‌مان آورد و این اولین بار بود که ما این چیزها را می‌دیدیم. خیلی خیلی تأثیرگذار بود. این فیلم در حقیقت، از نحوه‌ی شهادت شیخ راغب که او را ترور کردند، ساخته شده بود. صحنه‌های مربوط به لباس خونی، تشییع و...  همه را در یک فیلم جمع کردند و آن را منتشر کردند تا ما ببینیم. همان‌طور که گفتم خیلی تأثیرگذار بود. داستان مقاومت از آن به بعد جدی‌تر شد. 

سال ۱۹۸۸ بود که برادربزرگم شهید شد. یک خاطره‌ای از او دارم که من هنوز نفهمیدم علتش چیست و کمی ناراحت هستم از این‌که متوجه پیام برادرم نشدم. معمولا برادر بزرگم به خانه‌ی عمویم می‌آمد، آنجا از خانه‌ی ما کمی دورتر بود و برادر بزرگم می‌توانست به راحتی به آنجا برود، چون آن مجموعه و آن عده‌ای که گفتم، مراقبت می‌کردند که برادرم چه زمانی به خانه می‌آید و چه زمانی می‌رود. آن‌ها رصد می‌کردند. او به خانه‌ی عمویم رفت. زن‌عمویم دنبالم آمد و گفت: محمد می‌خواست تو را ببیند. وقتی رفتم دیدم که نیست و خلاصه او را ندیدم. بعد هم که شهید شد. بعد دیدم که یک نارنجک در یک روزنامه برای من گذاشته و من آن _ را بدون این‌که بدانم چرا برای من گذاشته است، به جای امنی منتقل کردم. کارهای برادر من خیلی پنهانی و مخفیانه و بدون ریا بود. او از خانه‌ی ما، یک پایگاه خیلی بزرگ و مهم برای مقاومت درست کرد. روحش شاد.

پایان بخش اول.

...................................

انتهای پیام/