خبرگزاری اهل‌بیت(ع) - ابنا

جمعه ۲ آذر ۱۴۰۳
۰:۳۷
در حال بارگذاری؛ صبور باشید

حقانی فضل: همراهی ایمان و عمل صالح، انسان را در وادی ایمان نگه می‌دارد

در آموزه‌های دینی ایمان و دین با هم همراه هستند، از هم جدا نمی‌شوند، ولی در بیرون و اجتماع، گاهی از هم جدا انگاشته شده‌اند. گویی عده‌ای طرف ایمان را گرفته‌اند و عده‌ای هم طرف دین یا عمل را گرفته‌اند.

آآ

به گزارش خبرگزاری اهل بیت(ع) ـ ابنا ـ نشست «ایمان درونی، دین بیرونی» با ارائه حجت الاسلام و المسلمین «محمدکاظم حقانی فضل» استاد حوزه و پژوهشگر علوم اسلامی،  شب 23 ماه رمضان در پژوهشکده اندیشه دینی معاصر و خانه اندیشوران برگزار شد.

متن سخنان کامل حجت‌الاسلام حقانی فضل در پی می‌آید:

بسم الله الرحمن الرحیم.

الحمدلله رب العالمین و الصلاة و السلام علی رسول الله و آله اجمعین

موضوع بحث نسبت بین ایمان و عمل است که با یک مقدمه‌ای شروع می‌کنم.

در قرآن یک‌سری اصطلاحات بسیار پرکاربرد و زیاد هستند. کلماتی مثل الله و ربّ، کانون قرآن هستند. قرآن کتاب توحید، و محور آن خداوند متعال است و می‌توان گفت هدف اصلی قرآن، دعوت مردم به ربوبیت و مدیریت خداوند متعال و پروردگار عالم است. بعد از این‌ها، کلماتی مثل ایمان خیلی پرطنین است و ریشه‌های مختلف آن مثل آمنوا، یؤمنون، مؤمنون در قرآن آمده است. کلمه‌ی بعد، عمل صالح است. بسیاری اوقات اشاره به ایمان و عمل صالح با هم آمده است، یا خود عمل به تنهایی آمده است و یا کلمه‌ی عمل نیامده، ولی مصداق آن آمده است، مثل «يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ» (المائده: 55) و یا «جاهَدُوا» (التوبه: 16) «هاجَرُوا» (النحل: 41). یعنی خداوند عملی از اعمال دینی را مثال زده، به آن دعوت کرده و برای آن پاداش قرار داده است.

*ایمان و عمل از پرتکرارترین مفاهیم قرآن است

اگر با این نگاه بنگریم، جزء پرتکرارترین مفاهیم قرآن، ایمان و عمل با مصادیق مختلف آن‌ها است. اما تفاوت این‌ دو اینجا است که ایمان یک امر درونی است و جایگاه ایمان، قلب است. ایمان دیدنی نیست، نشان‌دادنی نیست. در سوره‌ی حجرات آمده است که؛ عده‌ای نزد رسول خدا(ص) آمدند و گفتند که؛ ما ایمان آوردیم. قرآن به رسول الله(ص) می‌فرماید که؛ بگو «لَمَّا يَدْخُلِ الْإيمانُ في‏ قُلُوبِكُمْ» (الحجرات: 14)؛ ایمان هنوز وارد قلب‌های شما نشده است، شما تسلیم شده‌اید، مسلمان شده‌اید، اسلام آورده‌اید، یک‌سری کارهایی می‌کنید و حرف‌هایی می‌زنید، یک‌سری باورهایی دارید و عقایدی را پذیرفته‌اید، ولی ایمان چیزی است که در قلب راسخ شود.

رسول الله(ص) فرمودند: «إِنَّ الْإِيمَانَ يَبْدُو لُمْظَةً فِي الْقَلْبِ»، ایمان از قلب شروع می‌شود و پایگاه آن در قلب است. لذا کلمه ایمان در قرآن بسیار تکرار شده است و ما مأمور به آن هستیم. متعلق ایمان امور مختلفی مثل غیب، «يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ» (البقره: 3) پیامبران و ملائکه است و جایگاه آن در قلب می‌باشد.

اما عمل یا دین، امر بیرونی است. دین مجموعه‌ای از گزاره‌هاست که باید بپذیریم، اقرار کنیم و شهادت دهیم به اینکه «أشهد أن لا اله الا الله و أنّ محمدا رسول الله» و یک‌سری رفتارهایی انجام دهیم. این‌ها امر بیرونی است. دین ظاهر و بیرونی است و نمود خارجی دارد ولی ایمان امر درونی است و این دو با هم نسبت دارند.

در آموزه‌های دینی ایمان و دین با هم همراه هستند، از هم جدا نمی‌شوند، ولی در بیرون و اجتماع، گاهی از هم جدا انگاشته شده‌اند. گویی عده‌ای طرف ایمان را گرفته‌اند و عده‌ای هم طرف دین یا عمل را گرفته‌اند. در تاریخ اسلام گروهی به نام مُرجئه داریم که می‌گفتند ایمان کافی است و عمل لازم نیست. در جامعه‌ی ما هم خیلی‌ها می‌گویند که قلبت پاک باشد. در نقطه‌ی مقابل آن‌ها هم خوارج بودند که با هر گناه کبیره‌ای انسان‌ها را از ایمان و دین خارج می‌کردند و حتی حکم به کشتن آن‌ها می‌دادند. جاهلان مُتنسّک!، کسانی که محور آن‌ها ظواهر و عمل است و شاید جریان سلفی این‌طور باشند. البته همه این‌طور نیستند ولی یک طیف تندروی سلفی مصداق ظاهرگرایی و عمل‌گرایی هستند و از دید آنان دین، به مفهوم عمل دینی است اما به ایمان و قلب کمتر توجه می‌کنند و یا شاید به آن توجهی نمی‌کنند. لذا این‌ها دو سر طیف هستند. در میانه‌ی این طیف گروه‌های مختلفی وجود دارند که ایمان و عمل را با هم همراه می‌بینند، ولی این‌که وزن کدام بیشتر باشد، افراد و گروه‌ها را به یک طرفِ طیف می‌کشاند.

درباره جریان صوفیه می‌توان گفت که جریان ایمان یا درون در آن‌ها قوی‌تر از بیرون است، و حتی بعضی از آن‌ها عملاً بیرون را رها کرده‌اند و باطن‌گرا شده‌اند. در جریان‌های اسلامی فِرَق مختلفی داریم؛ مثلا گروهی از اسماعیلیه کلاً باطن‌گرا هستند و ظاهر را رها کرده‌اند. آنان ایمان را گرفته‌اند و دین را رها کرده‌اند.

در غرب هم این ماجرا را در چند صد سال اخیر و بلکه در 200 سال اخیر داریم. کتاب‌هایی با موضوع «دین علیه ایمان» دارند که ایمان را یک چیز و دین را یک چیز دیگری می‌بینند، و می‌گویند باید ایمان را از دست دین نجات دهیم. برای نمونه آقای «دان کیوپیت» در این زمینه کتاب دارد و مردم را به ایمان بدون دین دعوت می‌کند.

*ایمانْ منهای دین، ایمان نیست

آنچه که از متن دینی برمی‌آید این است که ایمانْ منهای دین، ایمان نیست؛ شاید یک حس معنوی و یک حس خوب باشد ولی ایمان نیست، چون در ایمان خوف و خشیت وجود دارد. «إِذا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ» (الانفال: 2)؛ وقتی نام خدا می‌آید، قلب‌هایشان می‌لرزد و به تپش می‌افتد. احساس اتکا به یک نیروی بی‌کران در آن هست و متعلَّق آن اتکا، یک وجود متعالی است که این وجود متعالی را دین به ما معرفی می‌کند. اگر ایمان و دین را از هم جدا کنیم، آن ایمان تبدیل به چیز دیگری می‌شود و نمی‌توانیم نام آن را ایمان بگذاریم.

پس باید ایمان و دین را با هم همراه داشته باشیم. در تاریخ فرهنگی خودمان، ادبیات صوفیانه و ادبیات حافظ را ببینید که چقدر ظاهرگریز و ظاهرستیز است؛ «زاهد ظاهرپرست از حال ما آگاه نیست». این‌ها جریان‌هایی است که به طرف ایمان گرایش پیدا کرده‌اند و از ظاهر گذشته‌اند. جریانی به اسم ملامتیه در طول تاریخ ایجاد شده است. ملامتی‌ها از دست اهل ظاهر فراری شده‌اند، چون نمی‌خواستند شبیه به دین‌داران باشند. چرا؟ چون در یک دوره‌ای دین‌داران، ظاهری هستند، اما باطنی ندارند و به تعبیر حافظ، قرآن را دام تزویر کرده‌اند.

زاهد ار راه به رندی نَبَرَد معذور است/ عشق کاری ست که موقوفِ هدایت باشد

حافظ بین این‌ها مرز کشیده و خودش را جدا می‌کند و می‌گوید:

بشارت بر به کوی می‌فروشان / که حافظ توبه از زهدِ ریا کرد

او تمام زهد را در آن دوره ریاکاری می‌داند. بنابراین علیه ظاهر و دین گام برمی‌دارد. یعنی طرف ایمان را می‌گیرد و علیه دین حرف می‌زند و موضع می‌گیرد. البته او دین‌داران را می‌گوید و منظور او دین نیست، اما خروجی اجتماعی او چنین می‌شود.

پس یکی از موانع دین‌داری، گرایش به سمت ایمان است، در حالی که متن قرآن و روایات دین و ایمان را با هم همراه می‌بیند، اما برون‌داد اجتماعی و اتفاقات اجتماعی، عده‌ای را دعوت می‌کند که برای حفظ ایمان - آنچه که ایمان می‌پندارند - از دین یا از ظاهر دینی دست بردارند؛ با این‌که تعلق دینی و ایمانی دارند اما صف‌کشی‌های اجتماعی یا علل دیگرِ نفسانی مثل تنبلی می‌تواند وجود داشته باشد چون عمل دینی سخت است و نماز خواندن، روزه گرفتن و ... مشقاتی دارد. به دلیل اینکه تکلیف است، برای عده‌ای بهانه می‌شود که به سراغ ایمان بروند و بگویند که قلب ما پاک است.

اما عده‌ای هستند که صف‌بندی دارند، نمی‌خواهند شبیه اهل ظاهر شوند، به همین دلیل در ظاهر، خودشان را حتی بی‌دین و یا بی‌تعلق دینی یا بی‌اهمیت معرفی می‌کنند. لذا رفتار آن‌ها متفاوت می‌شود چون نمی‌خواهند شبیه آن‌ها شوند. البته تأکید کنم که منظور از ظاهر هم این نیست که ریش بگذاریم و پیراهن‌مان را روی شلوار بگذاریم. نه، این‌ها خط‌کشی‌های اجتماعی است. ظاهر دینی به معنای رفتار دینی است، تقید به آنچه که قرآن به عنوان دین معرفی می‌کند، مثل نماز، روزه، حجاب، حج، خمس، امور مالی؛ رفتارها و هر چه که به عنوان رفتار بیرونی یک مسلمان و مؤمن از انسان خواسته شده است. قرآن می‌گوید: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيامُ» (البقرة: 183)، «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا...» «وَ أَقيمُوا الصَّلاةَ» (البقرة: 43)، مخاطب این‌ها مؤمنان و کسانی هستند که ایمان قلبی دارند و از آن‌ها خواسته می‌شود که دین داشته باشند. صرف ایمان کافی و نجات‌دهنده نیست. چرا؟ علت آن نیازمند یک تبیین است.

تصور می‌کنم که گویا قرآن متوجه این مشکل بوده است که جریان‌هایی در جوامع ایجاد می‌شوند که با نام دین، کاری می‌کنند که نتوان دین‌دار بود و خط‌کشی می‌کنند و به دلیل سوءاستفاده‌ها، افرادی نخواهند که ظاهرشان شبیه به عده‌ای باشد. من گمان می‌کنم در اینجا قرآن وارد می‌شود و روی یک نقطه‌ی حساسی انگشت می‌گذارد. شاید یک مصداق آن سوره‌ی والعصر است که می‌فرماید: مؤمنین همدیگر را به صبر و حق توصیه می‌کنند. چون ایستادگی بر ظواهر سخت است و نیاز به صبر دارد، لذا به هم می‌گویند: بمان! کم نیاور. با این‌که تیر ملامت می‌آید و اگر ظاهر دین را رعایت کنی، دیگران تو را شبیه به کسانی می‌دانند و به تو طعنه می‌زنند، بنابراین در این مقام همدیگر را به صبر، تقوا و ایمان توصیه کنید.

*دین‌داری در جامعه‌ی دینی از دو سو ملامت می‌شود

در جای دیگری هم روی کلمه‌ی ملامت انگشت می‌گذارد که دین‌داری در جامعه‌ی دینی گاه از دو سو ملامت می‌شود: یک‌سری بی‌دینان و کسانی که تعلق دینی ندارند و از سوی دیگر هم اگر کسی به این طرف گرایش پیدا کند، دیگرانی می‌گویند که تو چرا شبیه به کسانی شده‌ای که از دین سوءاستفاده می‌کنند؟ به نظر من این آسیب است که در قرآن به آن توجه شده است. در روایتی آمده است: «قُوَّةُ الْمُؤْمِنِ فِي قَلْبِهِ» نیروی مؤمن در قلب او است: «أَ لَا تَرَوْنَ أَنَّكُمْ تَجِدُونَهُ ضَعِيفَ الْبَدَنِ نَحِيفَ الْجِسْمِ»؛ بعضی از مؤمنان ضعیف الجسم هستند و توان جسمی خاصی ندارند ولی «يَقُومُ اللَّيْلَ وَ يَصُومُ النَّهَارَ»؛ شب‌ها بیدار هستند، نماز می‌خواند و روزها روزه می‌گیرد. این نیرو از کجا می‌آید؟ این نیرو همان نیروی ایمان است که توصیه شده است.

برای حل این مشکل نیاز است که توضیحی درباره‌ی رابطه‌ی ایمان و عمل بدهم. ایمان همیشه بر اساس یک باور یا نظر شکل‌ می‌گیرد؛ مثلا ما ایمان داریم که خداوند وجود دارد، این یک جمله است. بودنِ پذیرش وجود خدا اعمالی را با خود می‌آورد، خدایی که بزرگ و متعالی است و خالق و رازق است. بنابراین اعتقاد به وجود خدا به همراه خودش، اعمالی را توصیه می‌کند. من اگر معتقد باشم که چربی بدن و وزنم زیاد است، عملی را متناسب با این باور تولید می‌کند که خوراکم را کنترل کنم، چیزهایی را نخورم و یا ورزش کنم.

باورهای هندویی و بودایی مخصوصاً در شرق عالم، طبیعت‌گرا هستند. بودیسم یک مکتب طبیعت‌گرا است و توصیه‌هایش هم متناسب با آن است؛ توصیه می‌کند مردم در طبیعت باشند، پایشان را در آب بگذارند، پابرهنه روی چمن راه بروند و ... . ریشه‌ی این تصور، تفکر و عرفان شرقی، باور طبیعت‌گرایانه است. یعنی وقتی مکتب طبیعت‌گراست، توصیه‌اش هم طبیعت‌گرایانه است، اما اگر مکتب طبیعت‌گرا نیست، مثل اسلام که یک خدای متعالی دارد که همه‌ی عالَم از اواست و محور هستی است، توصیه‌ای که می‌کند این است که ای انسان! از تمام تعلقاتت دست بردار، ثروت، مکان، شغل و همه چیز را کنار بگذار، یک حوله‌ی ساده بر خودت بپیچ و دور این کانون بگرد تا آن را درک کنی. چرا؟ چون ریشه‌ی این تفکر، خدایی متعالی است که مرکز هستی است. یا به شما می‌گوید که چون خدا بزرگ است، «الله اکبر»، از هر چه که در وهم ناید بزرگ‌تر است، پس خم شو و در مقابل او خضوع و خشوع کن، خم شو و به خاک بیفت؛ توصیه می‌کند که نماز بخوان. ریشه‌ی این نماز تصور و تصویر ما از خدای متعالی و باعظمت است ولی اگر تصویر دیگری داشتیم، توصیه‌ی دیگری از او بیرون می‌آمد.

*هر ایمانی، عملی متناسب با خود را دارد

هر ایمانی، عملی متناسب با خود را دارد و به آن عملِ متناسب با خود دعوت می‌کند. هر عملی هم به همراه خود یک نظر دارد، هر چند ما متوجه آن نباشیم. بنابراین هر عملی یک پیوست نظری دارد. هر کاری که ما می‌کنیم (منظورم کارهای جدّی است، نه کارهای روزمره مثل تکان دادن دست‌) هر گزینه‌ای که انتخاب می‌کنیم، یک پیوست نظری دارد، چه ما آن پیوست نظری را بدانیم و چه ندانیم. برای نمونه در اسلام، شرکت در مجالس لهو و لعب و گناه نهی شده است، چون آنجا انباشته از گناه است و انسان‌ها بی‌خبر از دنیا خوش می‌گذرانند. پیوست نظری این خوش‌گذرانیِ فراوان این است که جهان معنایی ندارد. زندگی بی‌معناست، خوش بگذران. وقتی من یک کار را تکرار کردم، کم کم در درون من رسوخ می‌کند و من باور می‌کنم که جهان بی‌معناست. چنان‌که اگر هر روز در برابر یک موجود متعالی خم شدم، باور به این وجود متعالی در وجود من رسوخ می‌کند و در ذهن و زبان من جاری می‌شود. این رفتارها باعث می‌شود که آن پیوست نظری در درون ما تقویت شود. این پیوست در هر دو طرف در درون ما وجود دارد، چون انسان خلقتی دوگانه دارد. هم گرایش به خاک و هم گرایش به افلاک دارد. از خاک خلق شده و روح الهی در او دمیده شده است. بنابراین رفتارهای ما، پیوست و ریشه‌ی نظری را تقویت می‌کند.

اگر می‌خواهیم ایمان را حفظ کنیم و مؤمن باشیم، خداوند ما را به یک زیست مؤمنانه دعوت می‌کند. زیست مؤمنانه هم رفتارهایی را از ما می‌خواهد، و رفتارهایی را از ما نمی‌خواهد. چه بخواهیم و چه نخواهیم سبک زندگی ما در باور ما تأثیر می‌گذارد. «ثُمَّ كانَ عاقِبَةَ الَّذِينَ أَساؤُا السُّواى أَنْ كَذَّبُوا بِآياتِ اللَّهِ‏» (الروم: 10)، کسانی که بدی روی بدی انباشته کردند، در نهایت «كَذَّبُوا بِآياتِ اللَّهِ»؛ کم کم نشانه‌ها و وجود خدا را انکار کردند و ایمان‌شان از دست رفت. گوهر ایمان را داشتند، دل‌شان پاک بود، ولی چون از عمل دینی فاصله گرفتند و رفتار دینی و ظاهر دینی نداشتند، کم کم ایمان‌شان هم از دست رفت.

تأکید فراوان قرآن به همراهی ایمان و عمل صالح، انسان را در وادی ایمان نگه می‌دارد. همه‌ی ما سرمایه‌ی ایمانی را در درون‌مان داریم و در ما به ودیعه گذاشته شده است. خداوند می‌گوید که «حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإِيمانَ» (الحجرات: 7) ایمان محبوب شما قرار داده شده است. ما گرایش به ایمان داریم، فطرت ایمانی و اسلامی و فطرت توحیدی داریم، اما رفتارها آن را تقویت یا تضعیف می‌کند. به نظرم سازوکار آن هم این‌گونه است که تکرار عمل، پیوست نظری را در درون ما تقویت می‌کند. بنابراین دعوت شده‌ایم به این‌که انسان کارهایی انجام دهد، نماز بخواند و روزه بگیرد. روزه گرفتن یعنی ای انسان! تو فقط خور و خواب و خشم و شهوت نیستی، تو یک موجود متعالی‌تر هستی. بنابراین هرازگاهی تو را دعوت می‌کنیم که از این‌ها بگذر، از خور و خواب و خشم و شهوت و امور دنیا فاصله بگیر. به تعبیر مولوی:

چ‍‍ند خوردی چرب و شی‍‍ری‍‍ن از طعام / امتحان کن چند روزی در صیام

مدتی از چرب و شیرین فاصله بگیر، چون تو متعلق به این خاک نیستی و باید بالاتر بروی. لذا روزه ما را به بالاتررفتن و به این‌که از زمین فاصله بگیریم و به تعالی برسیم دعوت می‌کند و در وجود ما تثبیت می‌کند که ما آدمی نیستیم که همه چیزمان خوردن و خوابیدن و لذت جنسی و جسمی باشد. پس دعوت به روزه، ایمان ما را تقویت می‌کند.

*باید ایمان و سرمایه‌ی وجودی را حفظ کرد

مسئله‌ای که طرح کردم این بود که ما در طول تاریخ گرفتار گروهی شده‌ایم که به تعبیر حافظ: «کردار اهل صومعه‌ام کرد می پرست». اهل صومعه کاری کردند که عده‌ای می پرست شوند چون اگر شبیه به اهل صومعه شوند، کسانی آن‌ها را ملامت و مسخره می‌کنند. خداوند قومی را در سوره‌ی مائده، آیه‌ی 54 مثال می‌زند و می‌گوید: کسانی که «يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ»؛ خدا آن‌ها را دوست دارد و آن‌ها هم خدا را دوست دارند، ولی یک ویژگی دارند «وَ لا يَخافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ»؛ در راه خدا از ملامت نمی‌ترسند.

وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم / که در طریقت ما کافری است رنجیدن

آنان ملامت‌کش هستند و برای حفظ ایمان‌شان اشکالی نمی‌بینند که کسی آن‌ها را شبیه به دیگرانی بداند که دوست ندارد؛ چون ایمان و سرمایه‌ی وجودی مهم‌تر است و باید آن را حفظ کرد.

آیه‌ی 105 سوره‌ی مائده می‌فرماید: «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ»؛ ای کسانی که ایمان آورده‌اید! حواس‌تان به خودتان باشد «لا يَضُرُّكُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَيْتُمْ»؛ کسانی که گمراه شدند به شما ضرری نمی‌زند. مترجمین نوشته‌اند که؛ ضرری نمی‌زند. من گمان می‌کنم که یک هشداری هم در آن وجود دارد که حواس‌تان باشد، ضرر نزند. چون قبل از آن می‌گوید: «عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ» و بعد هم می‌گوید: «إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُكُمْ»؛ نزد خدا می‌روید «فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ» و هر کاری که کردید به شما خبر می‌دهد. اینجا می‌گوید: توجیه نکنیم، خرابی دیگران توجیه رفتار من نیست. اگر دیگران خراب کردند، من نباید به خاطر فاصله‌گذاری با خراب‌ها خودم را خراب کنم. این نکته‌ی مهمی است. «عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ»، «وَ لا يَخافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ»، از خدا بترسید و از ملامت نترسید. سعدی گفت:

حکایتی ز دهانت به گوش جان من آمد / دگر نصیحت مردم حکایت است به گوشم

من می‌خواهم بگویم «دگر ملامت مردم، حکایت است به گوشم». اگر اهل حفظ ایمان باشیم، چیزی از این‌ها ما را آزرده‌خاطر نخواهد کرد. به بزرگ‌مرد تاریخ مثال می‌زنم که در تمام طول عمرش ذره‌ای از حق و حقیقت و دین عقب نکشید و ضرب‌المثل همه‌ی تاریخ شد، امیرالمؤمنین علی(ع) که هر گونه ملامت به جان خرید اما از حق برنگشت و مصداق بارز کسی شد که «لا يَخافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ» و دقیقا مصداق این شعر شد که:

وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم / که در طریقت ما کافری است رنجیدن

از خداوند متعال می‌خواهم که عبادات و طاعات همه‌ی ما را قبول کند. به ما توفیق حفظ ایمان با عمل دینی را عنایت کند. مشکلات همه‌ی مسلمین، مسلمانان و مظلومان جهان را حل کند و هر کسی که در هر گوشه‌ای از جهان تحت ظلم است را نجات دهد.

والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

........................................
پایان پیام/ 167