خبرگزاری اهل‌بیت(ع) - ابنا

چهارشنبه ۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۳
۱۸:۵۹
در حال بارگذاری؛ صبور باشید

عطر عید؛ از کنار مسجدی غریب در سرزمینی قریب

خبرگزاری اهل بیت(ع) ـ ابنا ـ به مناسبت عید سعید فطر، سروده زیبا ی مهدی توکلیان به مناسبت همزمانی این عید سعید با ادامه جنگ رژیم صهیونیستی علیه مردم غزه را به خواندگان خود تقدیم می کند.

آآ

خبرگزاری اهل بیت(ع) ـ ابنا / سرویس صفحات فرهنگی:

عید فطر اولین روز ماه شوال و از مهمترین اعیاد مسلمانان. بنابر روایاتی که از امامان شیعه نقل شده، عید فطر عید کسانی است که روزه و عبادات آنها پذیرفته شده و از آن رو عید قرار داده شده که مسلمانان گرد هم آیند و خداوند را ستایش کنند.

«مهدی توکلیان» مدیرکل کتابخانه‌های عمومی و رئیس دبیرخانه انجمن کتابخانه‌های عمومی استان قم، سروده ای را در مناسبت همزمانی عید سعید فطر با ادامه جنگ رژیم صهیونیستی علیه مردم غزه سروده است که به خوانندگان ابنا تقدیم می شود:

**عطر عید؛ از کنار مسجد ی غریب ،در سرزمینی قریب**

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

به قلم: مهدی توکلیان

(کارشناس رسانه و عکاس)

◀️ ۲۱ فروردین ۱۴۰۳

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

"رفتنی میرود وآمدنی می آید

شدنی میشود و غصه بما می ماند"

ثانیه ها، دقیقه ها و ساعت ها می روند و می آیند

رمضان پـر از لطافت بـاران، پـر از ترنم ترانه می آید و بدون هیچ بهانه ای  می رود

و بـغض خـاطـره او ميـان سينه زمان روانه

رمضان پا در ركاب زمان، لحظه‌ایی،

از شط كودكی تمام مردمان اسیر زمان، آرام ارام گذر می کند،

تا منظومه حضور انسان ها  و عشق معنا شود؛

یک حس بی بدیل

یک ماه بندگی و عبادت... سی روز عاشقی

یک رنگ آبی لطیف

مهربانی، خوبی، عفو، رحمت و ...

گاهی آنقدر وسيع و دور و ناممكن می شود

كه هر چه می رود دورتر می شود

و در ابتدای راه فرو می مانيم

هيچ كس جز خودمان دست دلمان را نگرفت

و خودمان در لحظه لحظه‌های امروزمان قدم به قدم به دلهامان راه رفتن را آموختيم.

دروازه‌های آسمان گشوده شد.

اين خاطرات ساده ما از گذشته است ؛ پاييزهای دور

تا ناكجای بودن و رفتن....

بيا، با هلال شوال بگذريم

ما همرهان، مسافران خسته هلال شب آخر رمضانیم.

روزها و شب هایی که تمام راه‌های گناه بسته شد

و فرشته‌ها  هلهله‌كنان فرود آمدند

چشم‌هايمان در شب‌ها و روزهایش خيس محبت وارادت شد

شادمان و بی قرار

كودك دلمان را در آغوش رحمت ميزبان گذاشتيم

امروز سپيده دمان و سحرگاهان لذت عبادت را چشيديم.

از شانه‌های زمين

ياس‌های سپيد چون پيغام‌های بشارت بالا رفتند

امروز كاسه وجود و بخشش تمام انسان‌ها لبريز بود.

سفره کرامت و عبادت نيز با غروب و طلوع تعريف شد،

 بی نهايت عشق و مهربانی در دامان سفره‌های گسترده و وسيع تكثير شد

مهربانی و رحمت در دل‌ها تقسيم شد

و كليد درب‌های بسته بر لبانمان جاری ...

شب‌ها و سحرهای رمضان آمدند و رفتند ......

بسان  بارش بارانی بر سبزی كوهساران

تربت، تسبيح و كلام وحی تمام وسايلی كه اين روزها بر سفره ميزبانی اش فراهم شده بود.

امروز كمتر بغض تركيده گلوی گلدان‌ها بر گوش كسی رسيد.

كمتر صدای گريه يتيمان و ضعف بيچارگان در شهر در كوچه ها ومحله ها شنيده می شد.

ترس آكنده به عشق؛ ترس آكنده به لطف؛ يك ترس مبهمِ پر از امّيد

امروز و اين روزها قداست و مهربانی

كوچه در كوچه،

محله در محله و خانه به خانه تكثير می شد.

بر قيمتی ارزان و همتی گران.

اين روزها خورشيد نورانی وحي هزار بار در دل‌ها درخشيد

در سطرها، آيه‌ها، حزب‌ها و سوره‌ها

با اين روزهای گذشته می شود فرداهای خوبی را ساخت.

اين روزها از دل هر مهمانی، خورشيدی قد كشيد

آنگونه كه آسمان شكوه ستارگانش را از ياد ‌برد

اين روزها خداوند فرشتگانش را به هلهله فراخواند.

اين روزها هزاران بار ميزبان

فراخوان مهربانی و مهر و رحمت و عطوفت و بازگشت و توبه را

در صفحه دل‌های مهمانان تكثير كرد

و تيتر اول تمام صفحه دل های بیدار : ادعونی استجب لكم، بود

اين روزها خيابان‌ها دست تكان می دادند درختان در هيات بيرق‌های سبز با صدای دف بار به رقص بر

خواستند

تا ترانه مهربانی و رحمت بر سرو روی شهر پاشيده شد.

اين روزها دور از همه برج‌ها و باروها،

كنگره‌ها و آهن‌ها

لحظه‌های شكوهمند پاكی و مهربانی شكل گرفت.

امروز مسجدهای قديمی

نزديک ترين فاصله تا آسمان شده بود و سيراب در هوای موزون نياز

اين روزها دل‌ها در حوالی نجوای فرشتگان سير می كردند

در حوالی دانه‌های سلوک قدم می گذاشتند

و چشم‌ها چكه‌چكه در لذت كلمات توحيدی فرو می چكيدند

و دست‌ها شاخه شاخه از سروده‌های نيايش و استجابت شكوفه می ريختند.

امروز، ديروز و فردا

مروری بر بودن ماندن و نبودن‌هاست .

روزهايی كه نغمه‌های معطر اذان در گلدسته‌های شهر فرو می ريختند

تا با آواز سبز دعای سحري فردای ديگر را صدا بزنند.

اين روزها مقام توبه و شهادت درهايی بود كه بر روی هيچ كس بسته نبود

سبزترين قاصدک از راه رسيد؛

                                    و پيامی آورد،

                                                متن آن - ساده بگويم - هجران؛

                                    در جواب يک غزل از صدق و صفا و خواهش

امروز عاشقانگی ونياز

 برابری و برادری؛ در باغ نيايش گل كرده است

 و در معماری عبوديت و بندنگی شكوفا بود.

و چه مهمانی بزرگی

وقتی با تمام اشتياق در حريم ميزبان داخل می شوی

آرامش عميق تو را احاطه می كند و شوقی زلال به جنب و جوش می آيد

نور معنويت و استجابت درگوشه و كنار موج می زند.

امروز كه پيشانی بر مُهر مِهر سپهر عبارت و بندگی می نهيم،

موسيقی استجابت را برای فردا هم بنوازيم

كه شايد اين روزها كه هستيم مانده‌ايم و تجربه می كنيم

فردا نباشيم و نتوانيم استفاده كنيم.

در دل شهر پر از زمزمه ها، ردی هست

رد خوب ماندن و خوب بودن و خوبی کردن

رد راهی که به به مقصد برساند ما را

تک واژه احساس غريبی است، تلالو،

            کس لايق اين حس،

                                    جز خاطره ايی مبهم و جاری، از بودن اميد

                                                                                    در محفل ماه مهربانی نيست.

آرامش آلوده به شکی است درين شهر،

            انگار کسی نيست، از زمزمه ها هم خبری نيست.

"بگذشت مه روزه، عید آمد و عید آمد،  

بگذشت شب هجران، معشوق پدید آمد

آن صبح چو صادق شد،

عذرای تو وامق شد، معشوق تو عاشق شد، شیخ تو مرید آمد"

و اما عید در کمی آن سوتر

در غزه

و در میان مردمانی خسته

نرگسان جادوگر موشک ها نغمه رويايی بهار می خوانند ولی مژده دهندگان سحر پاييزند

پژواک صدای  خسته تر از هميشه ی غزه، می پيچد

درون قاب عکس هميشه خالی روی ميز دوربین ها و قلم ها

در پی شليك پياپی تفنگ ها

و هدف نامشخص شكارها

در میان نيلوفرهای رنگ و رو رفته؛

ردی نامفهوم از خاطره ايی خوش بر جای مانده است .

می خندد تقدير به تشويش هميشه جاری درون بطن لحظه های مضطرب

در هیاهوی کودکان غم دار غزه

می سوزد پروانه بالهايش را، تگرگ مي بارد،

شايد هم اشک های خداست جاری بر چهره ی وحشی، سرد و بی روح

شهر هزار توی همسایه ی مسجد الاقصی

پژواک صدای کودکان غزه 

می پيچد خسته تر از هميشه

درون قاب عکس خالی آخرین گزارش از سرزمین زیتون

از کنار مسجدی غریب در سرزمینی قریب،

همان قاب عکسی که گذاشته ایم برای تصوير نمازی در آغوش خاطره های صحن قدس،

همان تصويری که سالهاست در آرزوی حضورش زمانه، اجل را به تاخير انداخته است،

همان اجل که بی ريا و بی هيچ خواستي

و صادقانه تقديم مردم مظلوم و بی پناه می کند مرگ را؛

همان مرگی که آمد و کودکان را برد

زنان و سالمندان را هم

همکارانم با قلم ها و دوربین هایشان  را نیز 

منِ ماندم و ققنوس قلم هایی  که جای خالی مظلومیت و مهجوریت،

غربت و تنهایی را ميان قاب عکس هميشه خالی و سپیدی برگه های خبر

بر روی میز رسانه های جهان که هنوز هم خالی  نگه داشته اند....

در بهار عبادت و طبیعت، صدای ترانه‌های برگ برگ زندگی

در فصل خزان در گوش زمان

بر ماذنه های اذان، نجوای الامان سر می دهند

هجاهای فغان، ميان خبرها گم می شوند

و حروف نقش بسته بر صفحه کليد رايانه ها محو

عید می آید و عروسک ها

عطر عید را برای کودکان غزه به ارمغان نمی آورند

انصاف و انسانیت؛ محبت و مودت؛ احساسی است كه سال ها پيش،

پس از آخرين ترانه خشونت و خیانت

خبیثان ناجوانمرد، در آتش سوزانده اند......

و هنوز مادرانی با شانه های چوبين موهای دختركان زيبا را شانه می زنند،

            در حاليكه دختركان با پاهای ترک خورده و زخم داری كه از آنها رد خونابه بر جا مانده است،

امید را درون کوچه ها می جویند

سكوت می بارد ؛ كنار ساحل دريا،

به زير تازيانه باران،

قصيده می خوانند مردمان بی پناه سرزمین زخم آلود

و در کنار شقایقی روییده بر زمین خون آلود،

خدا را صدا می زنند

تا فریادرسی راه نشانشان دهد

به رجا روزگاری رهایی را بر بال ققنوس ها بنویسند و بسرایند

زمستان می رود و رو سياهی به شبهای نبودن نور می ماند.

پيشانی به کوه های خراب می ماند و چشم به چشمه های پر آب

تا

سبزترين قاصدک قرن از راه برسد؛

و پيامی آورد...

.........................................

پایان پیام/  ۲۶۸