به گزارش خبرگزاری بینالمللی اهلبیت(ع) ـ ابنا ـ «سیده نصرتبیگم امین» معروف به بانو امین، صاحب تفسیر مخزنالعرفان، فقیه، عارف و مُفسّر شیعی است که آثار متعددش را با نام «بانوی ایرانی» منتشر کرده است.
داستان کوتاهی از زندگی این بانوی بزرگوار به قلم خانم «فاطمه میری طایفهفرد» در ادامه میآید:
-علویه خانم
+ جانم بفرمایید
- به بازار برو و این ترمه را بفروش
+ بانو این... این خیلی ارزش دارد این یادگار جهیزیه شماست.
- میدانم بفروش برایم با پولش قاطری کرایه کن باید به نجف آباد برود. امروز مُلّای نجفآبادی به اینجا میآید.
ترمه خیلی زیباست، قبول دارم یادگار جهیزیه هم باشد که جای خود را دارد، اما علم آموختن و فرا گرفتن دانش برای بانو امین از همه چیز گواراتر بود. زیبایی دانش، از زیبایی ترمهی قدیمی بیشتر چشمش را نوازش میداد. درست است که همسرش متمول بود و خودش نیز، ولی این حتی دلیل کوچکی برای یادگیری و علمآموزی ایشان نبود.
شاید اولین دلیل، اراده بود که این بانو در رسیدن به هدفش داشت و هدفی که مقدس بود و با توکلی که با روحش عجین شدهبود، پس مال فرع ماجرا هم نمیشد.
چه بسیار اغنیایی که در آن عصر زندگی میکردند ولی درگیر مال بودند و چه بسیار زنانی که میتوانستند در آن ایام تحصیل کنند، ولی نخواستند؛ اما ایشان حتی به اندازه دلبستگی به یک ترمهی قدیمی و یادگاری وقت نداشت.
دلبستگیها از او دور میشوند، او دلبسته یک عشق واقعی میشود. شاید مرگ فرزندان، پایان کار یک زن باشد ولی او به حبل محکم الهی چنگ میزند و از این امتحان سخت هم سرفراز بیرون میآید.
حالا او مجتهدی شده که بسیاری از مردان، آرزوی رسیدن به این مقام را دارند و کتابهایی نوشتهاست که یادگاری ارزندهای از ایشان است و تفسیرقرآنی که زلال است و نورانی.
اجازه اجتهاد بسیاری از علما را امضا کردهاست و حالا او یک بانوی تمام عیار ایرانی است که فخر ایران است و فخر دین.
من از پس سالها، صدایم را صاف میکنم و میگویم از استادانی درس گرفتهام که شاگرد شاگرد بانو امین بودهاند و همین بار سنگینی روی شانههایم میگذارد. که حالا من چه وظیفهای دارم؟ در مقابل دینم، در مقابل امکاناتی که در اختیارم قرار داده شده و در مقابل زمانهای که زندگی میکنم؟!
در زمانهای هستم بسیار فراهمتر و فراختر از زمان بانو امین. درست همین حالا که درس خواندن زن با افتخار همراه است.
بیانم ناقص است از بیان مقام علمی و عملی ایشان. نام ایشان را از ذهن میگذرانم و میگویم من می توانم؛ میشود...
................................
پایان پیام | 348