به گزارش خبرگزاری بینالمللی اهلبیت(ع) ـ ابنا ـ در آستانه اربعین سرور و سالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین(ع) و حضور میلیونی زائران سیدالشهداء(ع) در پیادهروی اربعین، خبرگزاری ابنا سلسله گفتوگوهایی با علما و برخی شخصیتها درباره اهمیت این آئین انجام داده است.
گفتوگوی زیر با «عبدالکریم برادران کرمانی» رییس سابق اداره ترجمه مجمع جهانی اهل بیت(ع) که قبل از انقلاب در شهر کاظمین زندگی میکرد، درباره پیادهروی اربعین در دوران حزب بعث و سختیها و مرارتهای عزاداران حسینی است که متن کامل آن در پی میآید:
*در ابتدا درباره پیادهروی اربعین در ایام اختناق و استبداد رژیم بعث بگویید.
حزب بعث یک حزب برنامهریزی شدهی خارج از منطقه بود و واقعاً برنامههای خود را راهبردی و حسابشده جلو میبرد. این حزب در سال 1969 در زمان احمد حسن البکر به هیئات و مواکب امام حسین(ع) برنج، روغن و مواد غذایی دیگر کمک میکرد. برخی از افراد و هیئات هم تصور میکردند که این کار آنها لوجه الله است، اما در حقیقت برنامهای برای شناسایی مواکب، مسئولان هیئات بود؛ نقش هر کدام را بررسی میکردند و برای آنها برنامهی تدریجی و حساب شده داشتند.
شهر کاظمین در آن زمان مواکب زنجیرزنی بزرگی داشت، یکی از مواکب کاظمین، موکب الخبازین یعنی موکب نانوایان بود. یا موکب الانباریین در محلهی انباریین، نزدیک حرم و از محلههای قدیمی شهر کاظمین بود. موکب جمهور الکاظمیه که از مرقد شریف مرتضی(ره) بود. در نزدیک حرم موکبی بزرگ از مسجد تُرک بود که فعالیت زیادی داشت. موکب آل ماجد هم موکب خیلی مهمی در کاظمین بود. موكب جواهریه و خالصیها هم از مواکب قابل ذکر بودند. در بسیاری از محلههای دیگر کاظمین از جمله محلهی بحيّة، محلهی اُم النومی، محلهی نواب و شوصة يا ساحة الزهراء عليها السلام و ... موکبهایی فعالیت میکردند که مجالس سخنرانی بسیار ارزشمندی بپا میشد. این موکبها معمولاً هر روز بعد از ظهرها به صورت زنجیرزنی و سینهزنی برنامه داشتند و اشعاری با مضامین عقیدتی خوب به صورت هدفمند سرمیدادند.
حزب بعث بعد از این که از طریق اهدای مواد غذایی در هیئات نفوذ و تسلط پیدا کرد، به مرور زمان درباره اشعار، محدودیتهایی ایجاد کرد. برای نمونه میگفتند که اشعار باید دربارهی سوادآموزی گفته شود. چون سوادآموزی از دستاوردهای حزب بعث بود و باید در اشعار سینهزنی هیئات و مواکب بزرگ منعکس میشد. یا به دلیل اینکه بین عراق و سوریه مشکلاتی ایجاد شده بود، علیه حافظ اسد باید اشعاری خوانده میشد. گاهی میگفتند که باید علیه شاه ایران یا انور سادات اشعاری بخوانید. به مرور زمان لازم بود اشعار به نفع نظام حزب بعث خوانده میشد و شعرایی که قبول نمیکردند یا به زندان میرفتند یا اعدام میشدند یا سرانجام تسلیم میشدند و بخشی از اشعارشان را به نفع حزب بعث و سیاستهای نظام میخواندند.
حزب بعث در ابتدای کار، قمهزنی را ممنوع کرد. چون موکبهای قمهزنی در کاظمین خیلی بزرگ بود و قمهزنی بعد از نماز صبح شروع میشد و تا نزدیک ظهر ادامه داشت؛ مخصوصا کردهای فیلی و موکب ترکها این کار را انجام میدادند. قمهزنی مخالفینی هم داشت لذا بعثیها قمهزنی را منع کردند. با اینکه مواکب زنجیرزنی کاظمین خیلی بزرگ بود؛ اما حزب بعث زنجیرزنی را کلاً منع کرد. این حزب در ادامه به سراغ تعزیهخوانی یا به عربی «تشابیه» رفت. در روز عاشورا در کاظمین، شبیهخوانیِ صحنهی عاشورا اجرا میشد که این را هم منع کردند. به مرور زمان هیئاتی که بیرون میآمدند هم منع شدند و در نهایت آنقدر فشار آوردند که حتی از برگزاری روضههای خانگی هم ممانعت میکردند.
*پیادهروی اربعین
از مسیر بغداد و
کاظمین به طرف کربلا در آن دوران چگونه بود؟
در کاظمین ما پیادهروی به صورت هیئت و موکب نداشتیم؛ بلکه پیادهروی به صورت فردی و یا گروهی متشکل از دو تا چند نفر بود که از کاظمین تا کربلا پیاده میرفتیم. بنده به یاد دارم که حدود سالهای 78 تا 75 میلادی توفیق پیادهروی از کاظمین تا کربلا را داشتم.
در سال 1977 میلادی پیاده روی از نجف منع شد؛ لذا شیعیان نجف مقاومت کردند و انتفاضه شکل گرفت. سال 77 از کاظمین به طرف نجف حرکت کردیم و از این قضیه خبر نداشتیم، در کنار جادهی بغداد - کربلا دیدیم که ماشینهای نظامی و تانکها روی تریلیها به طرف کربلا حرکت میکردند. البته جادهی نجف و کربلا تا شهر حله از طرف کاظمین مشترک است و ما نمیدانستیم که به سمت کربلا یا نجف میروند. حتی برخی از سربازها به ما سلام میکردند، بوق میزدند و تقریباً با پیادهروی ما همراهی میکردند. البته آن سال در راه، ایستگاه صلواتی ندیدیم. آن دوران در مسیر نجف تا کربلا 3 ایستگاه مهم برای استراحت زائرين بهنامهای خان الربع، خان النص، خان النخیله نزدیک کربلا است وجود داشت. ما 4-5 نفره جمع میشدیم، به طرف کربلا حرکت میکردیم و در طول طریق تقریباً دو شب در بین راه استراحت میکردیم؛ یک شب در شهر محمودیه نزدیک بغداد و یک شب هم در شهر مسیب که تقریبا 35 کیلومتر تا کربلا فاصله دارد، میخوابیدیم. مردم و هیئات این دو شهر واقعاً کارهایی انجام میدادند که فراموشنشدنی است. من به یاد دارم که یک بار به جای دو شب، قرار گذاشتیم یک شب استراحت کنیم. من و برادرم و دوستانمان گفتیم که یک شب در مسیب میخوابیم و بعد به کربلا میرویم؛ ولی ماهیچههای پاهایمان آنقدر گرفته بود که دیگر قادر به راه رفتن نبودیم و در نماز هم به سختی، رکوع و سجود را به جا میآوردیم. به حسینیهی مسیب رفتیم، پیرمردی آمد و به گونهای خدمت میکرد که انسان شرمنده و خجالتزده میشد.
در حسینیهی مسیب زائران را ماساژ میدادند، سفره پهن میکردند و بهترین غذاها را برایمان میآوردند. تا کنون چنین چیزی نه در عراق و نه در ایران ندیده بودم؛ که در کنار دیسهای پر از پلو و گوشت، دیسهای پر از لیموترش قاچ قاچ شده میآوردند که حتی پوستهای نازکش را هم جدا کرده بودند. بعد از شام اهالی باصفای شهر مسیب و محمودیه میآمدند و زائران حسینی را با اصرار به خانههایشان میبردند.
در شهر محمودیه خاطرهای بسیار عجیب دارم. آقایی آمد و بسیار اصرار داشت تا ما را به خانهی خود ببرد، آنقدر تعارف کرد که در نهایت به منزل ایشان رفتیم. فکر میکنم تازه مراسم عروسی گرفته بودند. خانه پر شد. من، برادرم و یک نفر دیگر را با اصرار و پافشاری به اتاق خوابش برد، خودش و خانوادهاش به جای دیگری برای خواب رفتند. یعنی کل خانهشان را در اختیار ما گذاشتند. آنان خیلی اصرار میکردند، الآن دیگر کرَم عراقیها برای کل دنیا مشهود شده و واقعاً بینظیر است.
من سال گذشته از بغداد تا کربلا به صورت پیاده رفتم که تقریباً 120 تا 125 کیلومتر میشود. ایستگاههای صلواتی و انواع غذاها و شربتها در گرمای تابستان بسیار بود؛ چیزی که اصلاً قابل تصور نبود و فکر نمیکنم در کل جهان چنین اتفاقاتی دیده شود. بعضی از برادران از بصره و بعضی از جاهای دیگر، میگفتند هوا که گرد وخاک میشد یک ماشینی میآمد و عینک دودی بین زوار به صورت مجانی پخش میکردند. یا اگر باران میآمد یک کامیون میآمد و بین زوار لباس بارانی پخش میکرد.
سال 1977 ما خبر هم نداشتیم که در نجف انتفاضه شده است. آن سال اگر پوست پرتقال روی زمین میدیدیم، حسرت میکشیدیم، یعنی حسرت یک تکه نان یا میوه داشتیم. بعد فهمیدیم که به خاطر ترس و وحشت مردم است. یکدفعه وسط راه و تقریباً نزدیک یوسفیه (بخشی بین لطیفیه و مسیب) یک ماشین ساخت مصر آمد و ما فکر کردیم که نیروهای امنیتی هستند. چهار در آن با هم باز شد، و چهار جوان بیرون آمدند. آنها صندوق عقب ماشین را باز کردند، یک جعبه ساندویچ و میوه روی زمین انداختند و به سرعت آنجا را ترک کردند. آنقدر ترس و وحشت داشتند که منتظر نماندند. ایستگاه های صلواتی مثل الآن وجود نداشت، اهالی روستاها یا برخی مردم با ماشین هایشان می آمدند و غذا و میوه و شربت به زوار امام حسین علیه السلام توزیع می کردند.
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، اوضاع در عراق خیلی سخت شد و اساساً پیادهروی دیده نمیشد، و شیعیان در ایام اربعین به ندرت از بین باغات و نخلستانها به طرف کربلا پیادهروی میکردند. یکی از اقوام ما تعریف میکرد که در اوایل دهه هشتاد میلادی از باغات به کربلا میرفتیم و دیدیم که یک خانمی نان میپخت، ما 5 نفر بودیم و به وی گفتیم: امکان دارد چند نان به ما بدهید؟ ایشان گفت: بله، کمی صبر کنید، من میروم و برمیگردم. منتظر بودیم که ناگهان پیرمردی آمد و گفت: اینجا چکار دارید؟ گفتیم: ما آمدهایم از فلان خانم نان بگیریم. گفت: فرار کنید، او رفته به نیروهای امنیتی خبر دهد، الان نیروهای امنیتی به سراغ شما میآیند لذا سریع فرار کردیم.
در کربلا کاظمینیها حسینیه نداشتند، یک خانهای در کربلا در اختیار حاج عبود جواهری بود که رئیس موکب جواهریون از موکبهای مهم کاظمیة بود. زائران کاظمینی به آنجا میرفتند و استراحت میکردند. نجفیها ظاهرا 3 حسینیه در کربلا داشتند. البته بعضی از مناطق بغداد در کربلا حسینیه داشتند مانند حسینیه کراده شرقیه، حتی ایرانیها هم حسینیههایی داشتند. حسینیهی تهرانیها و قمیها آن زمان هم بود.
در سال 1977 میلادی استاندار نجف، شیعیان را از پیادهروی منع کرد و گفت که امسال نمیتوانید به طرف کربلا بروید؛ لذا در نجف انتفاضه شد و شیعیان تظاهرات کردند و در یکی از ایستگاهها جمع شدند. نیروهای امنیتی با تانک و هواپیما و هلیکوپتر به مواکب و هیئات حمله کردند، دیگهای غذا را به زمین ریختند و تعداد زیادی را زندانی و تعدادی را شهید کردند.
گروههایی که از کاظمین به طرف نجف حرکت میکردند، به همراه خود دستگاه ضبط داشتند و بعضی از آنها اشعار و روضههایی پخش میکردند. آن زمان شعری از عبدالرسول محی الدین که توسط مرحوم یاسین الرمیثی خوانده می شد، شهرت پیدا کرده بود که اینگونه شروع میشد:
ياحسيـن بضمايرنه/ صحنه بيك آمنّه لا صيحة عواطف هاي
لا دعـوه و مجــرد راي هـذي مـن مبادئنـه/ صِحنـه بـیـك آمنّـه
شعر عقیدتی - سیاسی و بسیار قوی بود. بعدها شنیدم که آن مرثیه خوان را اعدام کردند. همان سال به کربلا رسیدیم و دیدیم که نیروهای امنیتی در شهر کربلا پخش شدهاند و هر نجفی که میدیدند دستگیر میکردند؛ چون انتفاضه از نجف آغاز شده بود. از جملهی دستگیرشدهها آیتالله شهید محمدباقر حکیم بود.
*این دورهای که میفرمایید مربوط به صدام است یا قبل از وی است؟
در زمان احمد حسن البکر بود. فکر میکنم صدام نایب رئیس بود. عدهای از علمای نجف برای وساطت و آزادی زندانیان نزد احمد حسن البکر رفتند؛ اما رژیم بعث سوءاستفاده کرد و در تلویزیون خبر را معکوس اعلام کرد.
یکی از خاطرات بنده در زمانی که پیاده میرفتیم این است که بعثیها میآمدند و فشار میآوردند تا تعداد زائران کم شوند. ما شبهای جمعه با دوستان در یک مینیبوس به طرف کربلا برای زیارت امام حسین علیه السلام میرفتیم. در ایست بازرسی در اوایل جادهی بغداد ـ کربلا، نیروهای امنیتی کارتهای شناسایی را چک میکردند و میپرسیدند که کجا میروی؟ برای چه میروی؟ میخواستند یک مقداری فشار بیاورند تا تعداد زوار کمتر شود و در این زمینه موفق شدند.
ما از کاظمین به طرف منصور میرفتیم که یک شهرکهای بغداد است، آقایی آمد و وقتی فهمید ما میخواهیم به کربلا برویم، به ما موز و چیزهای دیگر داد. بعد از فاصلهای دیدیم که نیروهای امنیتی با لباس شخصی ما را گرفتند و به خانهای بردند که هیچ تابلویی نداشت. اسم، مشخصات، آدرس و این چیزها را پرسیدند و گفتند: چکار دارید؟ برای چه به کربلا میروید؟ چرا پیاده میروید؟ گفتند: السید الرئیس (یعنی صدام ملعون) گفته است: «اضاعة دقیقة من العمل اضاعة فرصة من التقدم». یعنی اگر یک دقیقه از کار را از دست بدهید، فرصتی از پیشرفت را از دست دادهاید. صرف این همه وقت و پیادهروی برای چیست؟ خب سوار ماشین شوید و به کربلا بروید. آنجا ما نمیتوانستیم از طریق روایت او را قانع کنیم، به او گفتم: ما به سینما میرویم و 3 ساعت مینشینیم و فیلم میبینیم، اینجا هم در راه حرکت میکنیم و سرگرم میشویم. در نهایت نیروهای بعث ما را رها کردند.
این سختگیریها روز به روز بیشتر میشد، حتی در مراقد ائمه عليهم السلام هم اینگونه بود. جوانان دیگر خودبهخود به حرم نمیآمدند و حرم کاظمین و حتی کربلا خلوت شده بود. آنقدر فشار زیاد بود که بعضی از مردم نمازشان را در مسجد نمیخواندند و برخی از دوستان نماز را ترک کرده بودند. بعضی آنقدر ترس و وحشت داشتند که برای رفع شبههی تدین، به بار و مشروبخوری میرفتند. وقتی سؤال میکردیم، میگفتند: من فقط سالاد میخورم و میخواهم دیگران بفهمند که اهل نماز و تدین نیستم!
وضعیت و شرایط اینگونه سخت بود. به منطقه لطیفیه مثلث مرگ میگفتند و به خاطر نام علی، شیعیان را به رگبار میبستند، حتی مردگان هم خلاصی نداشتند و اگر میگفتند اسم مُرده یا جنازهای علی است، او را پایین میآوردند و توهین میکردند و یا تیرباران میکردند. تعداد زیادی از عزاداران حسینی در این راه کشته شدند؛ ولی بعثیها نتوانستند کاری کنند. با این همهی سختیها، بمبگذاریها، ربودن و کشتنها در مسیرهای سامرا، کربلا و نجف، نتوانستند کاری کنند و روز به روز مسیر پیادهروی باشکوهتر و باعظمتتر شد، به گونهای که امروزه از شهرهای دیگر عراق، با فاصلههای 500-600 کیلومتر برای زیارت اباعبدالله علیه السلام به صورت پیاده میآیند. در طول این جادهها مواکب زیادی برپا میشود و با کمال میل میآیند و مردم را به خانههایشان میبرند. جورابهایشان را درمیآوردند و میشویند، لباسهایشان را اتو میکنند و حتی به بعضی از زائرین پول میدهند. بعضی از دوستان میگفتند که بعد از مهران به شهر بدره رفتیم، ما را به خانههایشان بردند و شام و صبحانه خوردیم، میخواستیم از آنجا برویم، میزبان ما در دست مان پول گذاشت و گفت که هر قدر میخواهید بردارید.
الحمدلله پیادهروی اربعین مصداق اجابت درخواست حضرت ابراهیم است که گفت: «فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوي إِلَيْهِمْ» (ابراهیم: 37). موضوعی است که قابل توصیف نیست. با اینکه اخبار پیادهروی اربعین در رسانههای دنیا سانسور میشود ولی نمیتوانند این موضوع را مخفی کنند که این رویداد، بزرگترین تجمع بشری در جهان است. عزاداران زیادی سختی کشیدند و الحمدلله روز به روز وضعیت و شرایط بهتر میشود.
*درباره پیادهروی اربعین، اگر از سیرهی علما در دورانی که حضرتعالی در کاظمین بودید، خاطرهای دارید بفرمایید.
مردم نجف از دو راه به طرف کربلا میرفتند که یکی از آنها به طریق العلما معروف است. این راه طولانی است اما در کنار نخلستان و رودخانه قرار دارد. مسیر دیگر، همان جادهی مستقیم نجف - کربلا است که درخت و آب ندارد. لذا در هر فاصلهی چند کیلومتری، یک ظرف کوزهای که ما به زبان عربی به آن «حِب» میگوییم، قرار داشت. حِب یک ظرف مخروطیشکل است و زیر آن سوراخ است و مقداری «شب» مادهای مثل نمک در آن قرار دارد که آب را تصفیه میکند. یعنی آن زمان آب به راحتی پیدا نمیشد. این حِب را روی یک چهارپایهای میگذاشتند و یک لیوان یا کاسه آلومینیومی کنار آن بود که مردم آب میخوردند. این وسیله شبیه کوزهها بود؛ ولی بسیار بزرگتر از آن که آب را کمی خنک میکند.
شنیدم که در زمان آیتالله سید محمود حسینی شاهرودی از مراجع نجف، علما هم همراهی میکردند و با مردم به طرف کربلا میرفتند. ظاهراً محدث نوری از علمایی بودند که ایشان هم حرکت میکردند ولی این حرکتها محدود بود. آن چیزی که از بستگان شنیدم قبل از حدود 70 سال گروهی از مومنین و علما در نجف در منزل مرحوم حاج میرزا عباس کرمانی پدر بزرگ جناب شیخ احسان کرمانی امام جماعت کنونی صحن علوی جمع می شدند و پس از اقامه 3 شب مراسم عزاداری در شب های پانزدهم و شانزدهم و هفدهم به صورت یک موکب پیاده روی به سمت کربلا حرکت می کردند. مردم در آن زمان از بیابان و حیوانات درنده ترس داشتند. آن زمان وسیله و ماشینی نبود و به تازگی ماشینهایی با بدنهی چوبی به عراق آمده بودند و مردم سوار آنها میشدند. قبل از رواج ماشین، زوار به صورت گروهی به طرف کربلا حرکت میکردند. چون از لحاظ امنیتی حرکت در بیابان خطرناک بود. زوار در 3 ایستگاه یا «خان» اتراق میکردند و بعد از استراحت، مسیرشان را ادامه میدادند.
در کاظمین و حتی از شهرهای دیگر پیادهروی به صورت هیئت و موکب نبود ولی در اربعین هیئات و موکبها کامیون میگرفتند و وسایل آشپزی و عزاداری را همراه خود به کربلا میبردند و بعد از استفاده با همان ماشینها برمیگشتند. یعنی حرکتها به صورت فردی نبود. من کودک بودم و به یاد دارم که مینیبوسهای زیادی از جنوب عراق به کاظمین میآمدند. مخصوصاً از شهر الرمیثه که از عشیرة الظوالم از عشیرههای بزرگ استان المثنی (السماوه) بودند زیاد میآمدند. همچنین از کرکوک و تلعفر، ترکمنهای شیعه از شمال عراق به کاظمین میآمدند، زیارت میکردند و پس از آن به قصد زیارت اربعین امام حسین(ع) راهی کربلا میشدند.
*اگر نکتهی پایانی دارید به عنوان حسن ختام بفرمایید.
پیادهروی اربعین مسیر آزادی است. یعنی انسان در این مسیر با یاد امام حسین(ع) و روز عاشورا؛ به فکر آزادی خود و آزادی از اسارت هوای نفس، تعلقات دنیا و ... میافتد. فکر میکنم مهمترین عامل در پیادهروی اربعین حرکت در مسیر آزادی است. چون اگر این آزادی نباشد، مشکلات پی در پی بوجود میآید. حر بن یزید ریاحی را در مقابل عمر بن سعد دیدیم که چگونه خود را از این اسارت آزاد کرد؛ ولی متأسفانه هزاران نفر از شخصیتها و اعیان نتوانستند در لحظهی حساس، تصمیم بگیرند لذا در دنیا و آخرت گرفتار شدند. به نظر من، علت اصلی جلوگیری از انجام مراسم عزاداری امام حسین علیه السلام و منع از سوی برخی حکومتها اين است كه امام حسين؛ مانند پدر بزرگوارشان علیهما السلام، فاروق بسیار روشن بین حق و باطل و معیار شاخصی در تبیین اسلام ناب بوده اند.
......................................
پایان پیام/ 167