خبرگزاری اهل بیت(ع) / ابنا: به بهانه سالگرد شهادت امام هشتم (ع) نگاهی به نحوه شهادت آن بزرگوار خواهیم داشت.
هنگامی که مأمون تصمیم به قتل امام گرفت، دریافته بود که به هیچ وجه نمیتواند امام را ابزار دست خویش قرار دهد. عظمت امام و توجه جامعه نسبت به آن گرامی نیز روزافزون بود. با تمام کوششهای مأمون که مایل بود بر شخصیت اجتماعی امام لطمهای وارد سازد، شخصیت و احترام امام اوج بیشتری میگرفت.
مأمون میدانست هر چه وقت بگذرد، حقانیت امام و تزویر مأمون بیشتر آشکار میشود. از سوی دیگر، عباسیان و طرفداران آنان از عمل مأمون در واگذاری ولیعهدی خود به امام ناراضی بودند. حتی به عنوان مخالفت، در بغداد با «ابراهیم بن مهدی عباسی» بیعت کردند. بدین ترتیب، حکومت مأمون از جهات مختلف در خطر قرار گرفته بود. او پنهانی در صدد نابودی امام برآمد و ایشان را مسموم ساخت تا هم از امام خلاصی یابد و هم بنیعباس و طرفدارانشان را به سوی خود جلب کند.
مأمون میکوشید طرفداران و پیروان امام رضا (ع) از شهادت امام مطلع نشوند. با تظاهر و عوامفریبی میخواست نیت خود را پنهان سازد و وانمود کند که امام به مرگ طبیعی از دنیا رفته است؛ اما حقیقت پنهان نماند و یاران ویژه امام و وابستگان از ماجرا باخبر شدند.
«ابا صلت هروی» که از یاران نزدیک امام رضا (ع) بود، گفتاری دارد که چگونگی امور بین مأمون و امام و سرانجام قتل آن گرامی را برای ما بازگو میکند:
«احمد بن علی انصاری» میگوید: از «ابا صلت» پرسیدم:
چگونه مأمون با آنکه به احترام و دوستداری امام تظاهر میکرد و او را ولیعهد خود ساخت، ممکن است به قتل او اقدام کرده باشد؟
«ابا صلت» گفت: مأمون چون عظمت و بزرگواری امام را دیده بود، اظهار احترام و دوستی میکرد. او را ولیعهد خود نمود تا به مردم وانمود کند که امام دنیا دوست است و در چشم مردم سقوط کند، اما چون دید بر زهد و تقوای امام لطمهای وارد نیامد و مردم از امام چیزی برخلاف قدس و تقوا ندیدند، به همین جهت مقام و فضیلت امام نزد مردم روزافزون شد. مأمون از متکلمان شهرهای مختلف افرادی را گرد آورد به امید آنکه یکی از آنان در بحث علمی بر امام غلبه کند و مقام علمی امام نزد دانشمندان شکست بخورد، آنگاه به وسیله آنان ضعف امام نزد عامه مردم مشهور شود، اما هیچ کس از یهودیان، مسیحیان، آتشپرستان، صابئین، برهمنان، ملحدان، دهری مذهبان و نیز هیچ جدلکنندهای از فرقههای مسلمانان با امام سخن نگفت مگر آنکه امام بر او پیروز شد و او را به استدلال خویش معترف ساخت. چون چنین شد، مردم میگفتند: «به خدا سوگند! امام برای خلافت اولی و شایستهتر از مأمون است.» مأموران مأمون این خبرها را برای او بازگو میکردند و او سخت خشمگین میشد و آتش حسدش زبانه میکشید.
نیز امام (ع) از گفتن حق در برابر مأمون پروا نداشت و در بسیاری مواقع چیزهایی که ناخوشایند مأمون بود میفرمود. این نیز موجب شدت خشم مأمون و کینه او نسبت به امام میشد. سرانجام چون از حیلههای گوناگون خود علیه امام نتیجه نگرفت، پنهانی امام را مسموم ساخت. (1)
«ابا صلت» که همراه امام بود و در دفن امام شرکت داشت، میگوید:
در راه بازگشت از مرو به بغداد، در طوس، مأمون امام را با انگور مسموم به قتل رساند. (2)
ابو صلت هروی گوید: خدمت امام رضا (ع) ایستاده بودم که فرمود: «ای ابا صلت! برو زیر گنبدی که هارون در آن دفن است و از هر چهار سوی آن مشتی خاک برایم بیاور.» رفتم و آوردم. فرمود: «آنها را به من بده.» از خاک سمت در خانه بود. به او دادم. آن را گرفت و بویید و بر زمین ریخت و فرمود: «در اینجا برایم قبری بکنند و سنگی برآید. اگر همه کلنگهای خراسان گرد آیند، نتوانند آن را بکنند.» درباره خاکی که از پایین پا و بالای سر بود، همان را فرمود.
سپس فرمود: «از آن خاک دیگر به من بده که خاک من است.»
فرمود: «در اینجا برای من قبر بکنند. به آنها دستور ده که هفت پله آن را پایین برند و ضریح آن را زیر بزنند. اگر اصرار کردند که لحد داشته باشد، دستور بده آن را دو ذراع و یک وجب بگیرند... ای ابا صلت! فردا نزد این فاجر میروم. اگر با سرباز بیرون شدم، هرچه خواهی بگو، و اگر سر بسته بیرون شدم، با من سخن مکن.»
ابا صلت گوید: فردا صبح جامه پوشید و در محراب خود به انتظار نشست. غلام مأمون آمد و گفت: «امیر المؤمنین را اجابت کن.» نعلین پوشید و عبا به دوش کرد و میرفت. من دنبالش بودم تا بر مأمون وارد شد که طبقی انگور و طبقهایی از میوههای دیگر جلو او بود. خوشه انگوری در دست داشت که قدری از آن را خورده بود و قدری مانده بود. چون چشمش به آن حضرت افتاد، برخاست و دوید و او را در آغوش کشید و میان دو چشمش را بوسید و با خودش نشانید. آن خوشه انگور را به دستش داد و عرض کرد: «از این انگوری بهتر دیدهای؟»
فرمود: «بسا انگور خوبی که از بهشت باشد.» گفت: «از آن بخور.» امام رضا فرمود: «مرا از آن معاف دار.» گفت: «ناچار باید از آن بخوری. چه چیزی تو را مانع است؟ شاید به ما بدگمانی؟ این خوشه را بگیر و از آن بخور.» حضرت رضا گرفت و از آن سه دانه خورد و آن را انداخت و برخاست. من با او سخن نگفتم تا وارد خانه شد و فرمود در را بستند و در بستر افتاد. در صحن خانه محزون ایستاده بودم. در این میان، جوانی خوشرو و پیچیدهمو که شبیهترین مردم به حضرت رضا بود، وارد خانه شد. پیش جستم و به او گفتم: «با در بسته از کجا وارد شدی؟» فرمود: «آن که در همین گاه مرا از مدینه آورده، هم اوست که مرا از در بسته درون آورده.» گفتم: «شما کیستید؟» فرمود: «منم حجت خدا بر تو، ای ابا صلت! محمد بن علی هستم.» به سوی پدر رفت و مرا با خود برد. چون چشم امام رضا به او افتاد، از جا جست، او را در آغوش کشید و به سینه چسبانید و میان دو چشمش را بوسید. او را به بستر خود کشانید. محمد بن علی به روی آن حضرت سرازیر شد و او را میبوسید و با او رازی میگفت تا امام (ع) به شهادت رسید. (3)
البته برخی بر این باورند که حضرت را با آب انار مسموم کردند. (4)
پیکر پاک امام در همان بقعهای که هارون قبلاً مدفون شده بود، در جلوی قبر هارون به خاک سپرده شد. واقعه شهادت امام رضا (ع) در روز آخر ماه صفر سال ۲۰۳ هجری بود و در این هنگام، امام پنجاه و پنج سال داشت.
__________________________________________________________
پینوشتها:
عیون أخبار الرضا (ع)، الشیخ الصدوق، تصحیح و تعلیق و تقدیم: الشیخ حسین الأعلمی، سال چاپ: ۱۴۰۴ - ۱۹۸۴ م، ناشر: مؤسسة الأعلمی للمطبوعات - بیروت، ج 2، ص ۲۴۱.
همان، ج 2، ص ۲۴۵.
امالی شیخ صدوق - ترجمه کمرهای، ناشر: اسلامیه، مکان چاپ: تهران، سال چاپ: ۱۳۷۶ ش، نوبت چاپ: ششم، ص ۶۶۲.
ارشاد مفید، ج 2، ص ۲۶۱، ناشر: اسلامیه.