خبرگزاری اهل‌بیت(ع) - ابنا

جمعه ۲۵ آبان ۱۴۰۳
۱۲:۱۲
در حال بارگذاری؛ صبور باشید
چهارشنبه
۱۴ شهریور
۱۴۰۳
۱۲:۲۰:۵۹
منبع:
مباحثات
کد خبر:
1482847

آیت الله سید فاضل میلانی؛ از دکترای آکسفورد تا ترویج معارف اهل‌بیت(ع) در انگلیس

تمام مراکز اسلامی در انگلیس، یک حالت خودمحوری دارند؛ چیزی شبیه وضعیت ملوک‌الطوایفی در قدیم. این واقعاً یک دردی است که من همیشه با آن مبارزه کرده‌ام.

آآ

به گزارش خبرگزاری اهل‌بیت(ع) ـ ابنا ـ آیت الله سید فاضل میلانی پیش از ظهر روز دوشنبه مقارن با روز رحلت پیامبر اکرم(ص) دار فانی را وداع گفت.

مصاحبه زیر در سال ۱۳۹۵ بااین عالم خدوم گرفته شده است که تقدیم نگاه خوانندگان می‌شود.

 یک دوره درس خارج را نزد آیت‌ﷲ‌العظمی خویی خوانده، دکترای فلسفه از دانشگاه آکسفورد دارد و در دانشگاه کمبریج فقه درس می‌دهد. از سال ۱۳۶۳ش به لندن رفته و در آن‌جا مشغول فعالیت‌های علمی ـ فرهنگی است. آیت‌ﷲ سیدفاضل میلانی چندی پیش برای شرکت در کنگره‌ای که برای بزرگداشت جدش- آیت‌ﷲ‌العظمی سیدمحمدهادی میلانی - در قم برگزار شد، به ایران آمده بود. تنها ساعاتی قبل از بازگشتش به انگلستان، علی‌رغم ضیق وقت، با روی باز ما را پذیرفت. با تشکر از ایشان، مشروح این گفت‌وگوی یک‌ساعته که حاوی مطالب و نکات جالبی بود، تقدیم خوانندگان مباحثات می‌شود.

ابتدا مختصری از فعالیت‌های مرکز در لندن بفرمایید؛ نحوه‌ی شکل‌گیری، فعالیت‌ها و…

بسم ﷲ الرحمن الرحیم. بنده سی‌سال پیش، پس از آن‌که سیزده سال در حوزه‌ی مشهد مقدس در خدمت جدمان مرحوم آیت‌ﷲ‌العظمی میلانی بودم ـ و البته پس از فوت ایشان هم ماندم ـ در سال ۱۳۶۳ش به لندن رفتم. به آن‌جا رفتم برای آن‌که مرحله‌ی دکترا را تمام کنم؛ چون پیش از آن در نجف اشرف علاوه بر درس آیت‌ﷲ‌العظمی خوئی (که یک دوره‌ی خارج را نزد ایشان خوانده بودم) در دانشکده‌ی حقوق دانشگاه بغداد هم مشغول بودم و فوق لیسانس ادبیات عرب را نیز گرفته بودم. در تمام این سال‌ها ـ از سال ۱۳۵۰ تا ۱۳۶۳ ـ تمامی نیرویم متمرکز بر حوزه و برنامه‌های حوزوی و مدارسی بود که زیر نظر مرحوم آیت‌ﷲ‌العظمی میلانی اداره می‌شد؛ از جمله‌ مدرسه‌ی عالی حسینی، مدرسه‌ی امام صادق(ع). در برای ادامه تحصیل در مقطع دکترا به انگلستان رفتم و در دانشگاه آکسفورد برای دکترای فلسفه ثبت نام کردم و مشغول به تحصیل شدم.

در ایامی که آن‌جا بودم نامه‌ای خدمت آیت‌ﷲ‌العظمی خویی نوشتم و به ایشان عرض کردم که زمینه‌ی فعالیت و خدمات مذهبی در انگلیس بسیار فراوان است و نیاز بسیار زیادی در آن‌جا وجود دارد. ایشان نیز نامه‌ای در پاسخ آن برایم مرقوم فرمودند که اصل آن را دارم. مضمون نامه این بود که «دیرزمانی است من به فکر یک فعالیت اخلاقی، تربیتی و مذهبی در اروپا هستم که جوانان را در مسیر هدایت، راهنمایی و آشنایی با مسائل قرار دهم؛ اکنون که شما آمادگی خود را در این جهت اعلام کرده‌اید، دریچه‌ای برای تحقق بخشیدن به آرزوهای دیرینه‌ام باز کردید. بنابراین بنیادی که ما می‌خواهیم در لندن به ثبت برسانیم زیر نظر شما و افرادی که پس از این به شما معرفی می‌شوند، خواهد بود». این خلاصه‌ی آن جهش اول بود و من در عین حال که فعالیت‌های دانشگاهی خود را انجام می‌دادم این کار را نیز شروع کردم.

به دلیل آن‌ که که مقلّدین مرحوم آقای خویی زیاد و از ملیت‌های مختلف بودند، ترتیبی داده شد که یک مؤسسه یا بنیاد خیریه‌ای به نام بنیاد خیریه‌ی آیت‌ﷲ‌العظمی خوئی در آن‌جا به ثبت برسد؛ با اساسنامه‌ی مرتب و هیئت امنایی ده‌نفره. همچنین قرار شد شعبه‌هایی در جاهای مختلف داشته باشد که الحمد لله پس از لندن، شعبه‌‌هایی در آمریکا (نیویورک)، فرانسه (پاریس)، کانادا (مونترئال)، هند، پاکستان و تایلند تشکیل شد.

در اساسنامه قید شده بود که برای این بنیاد همیشه باید زیر نظر مرجع اعلای شیعه ـ در هر زمان ـ اداره شود. مرجع اعلای شیعه در هر زمان نیز با گواهی سه‌چهارم از اعضای هیأت امنا مشخص می‌شود؛ به این معنا که اعضای هیأت امنا گواهی می‌دهند که مثلاً مرجع اعلی پس از آقای خویی چه کسی است. لازم نیست که تمام ده عضو بالاجماع نظر داشته باشند؛ اگر هشت تن از آن‌ها نظر بدهند کافی است.

آن‌طور که شنیده‌ایم فعالیت‌های حضرتعالی منحصر در بنیاد خیریه‌ آیت‌ﷲ‌العظمی خویی نیست و به مسائل آموزشی هم پرداخته‌اید.

بله؛ یکی از فعالیت‌های بسیار مهمی که از سی‌سال قبل شروع کردیم، تأسیس دو مدرسه بود؛ شامل مقاطع اول ابتدایی تا پیش‌دانشگاهی؛ در دو بخش پسران و دختران. مدرسه‌ی پسرانه را امام صادق(ع) و مدرسه‌ی دخترانه را حضرت زهرا(س) نام‌گذاری کردیم. برنامه را نیز بر این اساس قرار دادیم که تمام مواد درسی که در خود مدارس انگلیس به زبان انگلیسی تدریس می‌شود ـ یعنی سیستم آموزشی مربوط به کل انگلیس ـ به علاوه‌ی تربیت دینی و اعتقادی و مقداری از قرآن در آن‌جا تدریس شود. الحمد لله پس از آن هم، مرحله‌ی قبل از کلاس اول، یعنی پیش‌دبستانی را هم راه‌اندازی کردیم.

یکی از آثار بسیار خوب این کار این بود که خانواده‌هایی که به آن‌جا هجرت کرده بودند ـ اعم از ایرانی، عراقی، لبنانی، پاکستانی و… ـ هنگامی که فرزندانشان را به مدارس انگلیسی می‌فرستادند، به‌طور طبیعی در فرهنگ غرب ذوب می‌شدند؛ اما با حضور در آن مدارس، شرایط مذهبی بریشان فراهم بود؛ دخترها صد در صد مقیّد به حجاب بودند و برنامه‌های نماز جماعت و مذهبی برگزار می‌شد. در برنامه‌های درسی هم سعی کردیم بهترین معلم‌ها را انتخاب کنیم. برای مدیر نیز بحث بسیار مفصلی داشتیم؛ چون مدیر مناسبی نداشتیم، در جراید پاکستانی، عربی و … اعلام نیاز کردیم. سه نفر به ما معرفی شدند که یکی از آن‌ها یک خانم مدیر پاکستانی بود با ۲۲ سابقه‌ی مدیریت. هنگامی که او را به مصاحبه دعوت کردیم، با ساری (لباس مرسوم زنان هندی و پاکستانی) آمد و به اصطلاح حجابش کامل نبود! اما از جهتی به علت تجربه‌ی طولانی‌اش، مورد خوبی برای مدیریت مدرسه بود. من به ایشان گفتم که ما می‌خواهیم در این مدرسه حداکثر شرایط مذهبی از جمله‌ی حجاب را رعایت کنیم و طبیعتاً مدیر هم باید مقید به این شرایط باشد. در آن زمان یکی از دوستان گفت پاکستانی‌ها فکر می‌کنند حجاب مستحب است (البته از نظر آن دوستمان)؛ یعنی متدین هستند و همه‌ی وظایف را انجام می‌دهند؛ اما نسبت به حجاب این‌گونه‌اند. پس از ایشان یک خانم اسکاتلندی بود که ۲۶ سال سابقه‌ی مدیریتی داشت. به ایشان هم گفتم که شما اگر بخواهید به این‌جا بیایید، باید کاملاً حجاب را رعایت کنید و هنگامی هم که بیرون می‌روید حداقل باید تا سوارشدن به ماشین خود حجاب داشته باشید. بعد از آنش به ما مربوط نیست. برای ما مهم این است که شما باید در این موضوع الگو باشید. البته بعدها آن خانم با یک مدیر مرد ایرانی که ایشان هم سابقه‌ مدیریتی داشت، جابه‌جا شد. روی معلم‌ها هم بسیار کار کردیم و آن‌ها هم کاملاً متدین هستند.

در لندن ۲۸ منطقه‌ی شهرداری وجود دارد. منطقه‌ی ما که در شمال غرب لندن است و برنت نام دارد، صدها مدرسه دارد. همیشه در امتحان سالانه‌ی آن‌جا، شاگردان ما بین تمام مدارس یا اول هستند یا دوم.

برنامه‌های تفریحی بسیاری هم برای دانش‌آموزان داریم؛ مثلاً پسرها و دخترها به‌طور جداگانه و با نظارت برخی از معلم‌ها، سالی یک بار به مدت دو یا سه روز به فرانسه یا اسپانیا می‌بریم. امسال هم قرار است آن‌ها را در اواخر اسفند به ایران بیاوریم که درحال فراهم‌کردن مقدمات هستیم. صحبت کردیم تا این کار با کم‌ترین بودجه‌ی ممکن انجام شود. چون دانش‌آموزان ما اغلب گذرنامه‌ی انگلیسی دارند، سفارت ایران برای آن‌ها چیزی در حدود ۵۰۰ پوند (معادل۷۰۰ دلار) فقط برای ویزا می‌گیرد. دلیل آن هم نوعی مقابله‌به‌مثل است؛ چون در این‌جا هم سفارت انگلیس به همان مقدار هزینه دریافت می‌کند. ما با سفیر محترم جدید ایران صحبت کردیم و قرار شد که به ما تخفیفی دهند و در نتیجه پدر و مادرهای بیش‌تری بتوانند فرزندانشان را در این اردو شرکت دهند.

ان‌شاءﷲ ذهنیتشان راجع به ایران خراب نشود!

ان‌شاءﷲ که نمی‌شود. ما برایشان برنامه‌های علمی در تهران، قم و مشهد پیش‌بینی کرده‌ایم.

ما حدود ۴۴۰ دانش‌آموز در هر دو مدرسه داریم. در روزهای شنبه هم یک مدرسه برای آن دسته از خانواده‌هایی که فرزندانشان را به مدارس انگلیسی فرستاده‌اند، دایر کرده‌ایم تا از برنامه‌های ما محروم نمانند؛ در روز شنبه. برنامه‌‌های مفصلی مانند آموزش قرآن، عربی و تعلیمات دینی برای آن‌ها گذاشتیم. در آن‌جا هم با یک مدیریت خیلی خوب گاهی تا ۶۰۰ دانش‌آموز از ملیت‌های مختلف می‌آیند و بسیار منضبط در برنامه‌های نماز جماعت، آموزش تجوید و حفظ قرآن و… شرکت می‌کنند. البته یک مرکز اسلامی هم کنار آن هست که در تمام ماه‌های مبارک رمضان در آن‌جا به زبان‌های عربی، انگلیسی و فارسی از یک ساعت قبل از غروب تا اذان صبح برنامه داریم. شب‌های احیا هم برنامه‌‌ی مفصلی داریم. روزهای عید هم خطبه داریم و گاهی نماز عید را دو یا سه بار می‌خوانیم؛ چون مسجد یا همان مرکز اسلامی پر می‌شود. در این‌جا ضروریست به این نکته اشاره کنم که مرحوم آقای خویی فرمودند آن‌جا را وقف مسجد نکنید تا اگر غیرمسلمان‌ها یا خانم‌هایی که عذر دارند وارد شوند مشکلی پیش نیاید؛ لذا نام آن را مرکز اسلامی گذاشتیم؛ نه مسجد. برای نماز عید در نوبت اول سالن (که حدود ۸۰۰ ـ ۷۰۰ نفر ظرفیت دارد) پر می‌شود. در نوبت دوم هم تقریباً ۲۵۰ تا ۳۰۰ نفر می‌آیند؛ گاهی هم عده‌ای جا می‌مانند که برای آن‌ها نیز در نوبت سوم نماز عید اقامه می‌شود.

در آن‌جا برنامه‌های زیادی داریم. کتابخانه‌ی مفصلی هم در همین زمینه دایر کرده‌ایم. فعالیت‌ مهم دیگرمان، مباحثات بین‌الادیانی با مسیحی‌ها، یهودی‌ها و حتی سنّی‌های معتدل است که سعی کردیم با آن‌ها ارتباط را برقرار کنیم و یک تفاهم بسیار خوبی با همدیگر داشته باشیم.

نحوه‌ی کار دومی که در آن‌جا انجام دادیم، تأسیس یک دانشگاه اسلامی بود. هرچند این کار را با همکاری آقای مهندس محمدعلی شهرستانی که ایشان هم از اعضای هیئت امنای مرکز بودند انجام دادیم؛ اما مربوط به بنیاد آقای خویی نبود. نام آن را الجامعة العالمیة للعلوم الاسلامیة (international colleagues for Islamic studies) گذاشتیم. ۲۷ سال قبل ـ یعنی حدود دو و نیم تا سه سال پس از برنامه‌ی بنیاد آقای خویی ـ راه‌اندازی شد و برای مدت زیادی تنها در سه رشته و در سطح کارشناسی دانشجو پذیرش می‌شد.

مورد تأیید نظام آموزشی انگلستان هم بود؟

عرض می‌کنم؛ در سه رشته‌ی الهیات، حقوق و ادبیات عرب بود؛ اما قسمت الهیات بیش‌تر بود. پس از آنکه ۱۵ـ۱۴ دوره فارغ‌التحصیل دادیم به فکر دانشگاه مجازی هم افتادیم که شاگردانی از مالزی و اندونزی تا ونکوور کانادا داشتیم و هنوز هم داریم؛ اما تعداد آن‌ها کم‌تر شده است. پس از آن هم مرحله‌ی فوق لیسانس و دکتراست. تا یک هفته‌ی قبل که بنده به ایران آمدم، ۲۲۷ تز فوق لیسانس و دکترا دفاع شده که به استثنای شش مورد که به زبان انگلیسی بود، بقیه به زبان عربی است. اغلب موضوعات هم موضوعات به‌روز و مورد نیاز جامعه است؛ نه کارهای تحقیقی صرفاً تاریخی یا تحقیق متون.

در این مورد از ابتدا که کار را شروع و برنامه‌ریزی کردیم، قرار بر این شد که کارهای علمی با بنده و کارهای فنی و مالی با آقای محمدعلی شهرستانی باشد. البته ایشان تقریباً ۴ـ۳ سال قبل به رحمت خدا رفتند؛ اما ما به کارمان ادامه دادیم.

ایشان خدمات بسیار زیادی داشتند.

ایشان از کودکی در کربلا درس طلبگی را خوانده بود. دایی من آقای آسید مرتضی قزوینی که در صحن سیدالشهداء(ع) هر روز نماز جماعت و سخنرانی دارند و عمویم مرحوم حاج سیدمحمدعلی میلانی با ایشان هم‌درس بودند و شرح لمعه می‌خواندند. هنگام نماز هم ایشان را جلو می‌فرستادند و دایی و عموی بنده به ایشان اقتدا می‌کردند. با مرحوم جدمان آیت‌ﷲ‌العظمی میلانی هم ارتباط محکمی داشتند. مثلاً درباره مرکز آقای بهشتی در هامبورگ، پس از آن‌که در زمان مرحوم آقای بروجردی جایی تهیه شد، ستون‌هایی زدند و مقدمات آن فراهم شد، آقای بروجردی فوت شدند. شهرداری هامبورگ یک اخطاریه فرستاد که این بنا مدتی است به‌صورت ناتمام مانده و به زیبایی شهر صدمه رسانده است؛ یا آن را تکمیل کنید یا ما آن را جمع‌آوری می‌کنیم. در آن زمان مرحوم جدمان آیت‌ﷲ‌العظمی میلانی، مهندس محمدعلی شهرستانی و حاج قاسم همدانی (از تجار معروف تهران) را موظف کردند که بروند دراین‌باره تحقیق کنند. پس از آن هم آقای بهشتی را انتخاب کردند که به آن‌جا برود. این قضیه در شناخت‌نامه‌ی مرحوم جدمان منعکس است. تصمیمی که مرحوم آقا گرفتند این بود که از تجار ایرانی فرش خواستند متعهد شوند ماهیانه سه هزار مارک به مرحوم بهشتی بدهند تا مجبور نشود برای فعالیتش دست دراز کند و از مردم کمک بگیرد. یعنی در مدت حضور نُه‌ساله‌ی مرحوم بهشتی در هامبورگ، هزینه‌شان این‌گونه و به‌واسطه آیت‌ﷲ‌العظمی میلانی تأمین می‌شد. منظور این که مرحوم مهندس شهرستانی معتمد مرحوم جدمان بودند.

ارتباطتان با دیگر مراکز اسلامی دایر در انگلستان چگونه است؟

یکی از توفیقاتی که خدا به بنده داده این است که خود را منحصر به یک جناح یا مجموعه‌ی خاصی نکرده‌ام؛ مثلاً با مرکز اسلامی انگلیس ـ که ۴ سال آقای شیخ محسن اراکی، ۱۰ سال آقای معزّی و اکنون هم ۲ سال است که آقای شمالی در آن‌جا هستند و از طرف مقام معظم رهبری اداره می‌شود ـ به‌صورت مرتب همکاری داریم؛ یعنی هر سال در جلسات بین الادیانی، در کنفرانس‌های پیش از محرم و ماه مبارک رمضان اجلاسی برای مبلّغین در آن‌جا هست و به زبان فارسی، عربی و انگلیسی همکاری داریم. با حسینیه‌ها، مساجد و مراکز اسلامی دیگر هم همکاری داریم. یکی از کارهایی که خداوند توفیق انجام آن را به ما داد، تأسیس یک مرکز مطالعات اسلامی ـ مسیحی در دانشگاه آکسفورد (که بنده دکترایم را از آن‌جا گرفته بودم) بود. با یک دوره‌ی تابستانی بود شروع کردیم و اکنون سه سال است که در تابستان دوره‌هایی داریم؛ حدود بیست دانشجو می‌گیریم؛ نصف آن‌ها مسلمان و نصف دیگرشان مسیحی‌اند؛ از مسلمان‌ها هم نصف‌شان شیعه و نصف دیگرشان سنّی هستند. این برنامه هم بسیار موفق بوده است. در حوزه‌ی مطالعات بین‌الادیانی موضوعی را مطرح می‌کنیم؛ مثلاً درد و رنج (suffering)؛ سپس یک پروفسور مسیحی دراین‌باره صحبت می‌کند؛ پس از آن سؤال و جواب است؛ سپس من صحبت می‌کنم و باز سؤال و جواب است. مثلاً درباره‌ی همین بحث درد و رنج، بنده ابتدا آن را در حوزه‌ی فردی مطرح کردم و این‌که اصولاً رنج و درد در مسیر زندگی افراد چه نقشی دارد و تحمل در مقابل سختی‌ها چه نیرویی به انسان می‌دهد؛ همان شعر معروف «گویند سنگ لعل شود در مقام صبر…» و نمونه‌های از این قبیل. در یک سطح دیگر، دردها و رنج‌هایی که بر خاندان پیغمبر اکرم(ص) وارد شده و مثال اعلای آن شهادت آقا امام حسین(ع) را مطرح کردم. البته همه‌ی این مطالب به انگلیسی و با متد دانشگاهی است. بنده در دوره‌ی تابستان گذشته، راجع به سیدالشهدا(ع) و واقعه‌ی کربلا و… طوری صحبت کردم که نه‌تنها سنّی‌ها، حتی مسیحی‌ها هم منقلب شدند. خدمت آقای وحید خراسانی گفتم که اصلاً مجلس روضه‌ی خاصی در دانشگاه آکسفورد راه‌اندازی کردیم!

در این مسیر کم‌کم به مجله، کتاب و شبکه‌های تلویزیونی نیاز پیدا شد که خوشبختانه آن‌ها هم تأمین شدند. بنده تاکنون هفت کتاب به انگلیسی نوشته‌ام؛ آخرین آن‌ها درباره‌ی عقاید اسلامی است با عنوان«Islamic theology» در ۴۳۴ صفحه که حدود دو ماه پیش چاپ شد. به‌نوعی جمع‌آوری و مرتب‌شده‌ی آن چیزی است که معمولاً برای دوره‌ی فوق لیسانس در دانشگاه Middlesex در لندن تدریس می‌کنم؛ یعنی همان مطالبی که به صورت جزوه به دانشجویان می‌دادیم. یک بحث استدلالی بسیار سنگینی است و در عین حال به انگلیسی روان.

در عرصه‌ی شبکه‌های تلویزیونی، تعداد ۲۷ یا ۲۸ شبکه تلویزیونی مختلف مربوط به اهل تشیّع وجود دارد که برخی از آن‌ها مطالبشان بسیار متفرقه است؛ به زبان‌های فارسی، عربی و انگلیسی. من سعی می‌کنم همیشه با آن شبکه‌هایی که به انگیسی هستند همکاری داشته باشم. بیش از سه سال است که در روز جمعه، یک خطبه جمعه را به مدت ۱۵ دقیقه و به‌صورت پخش مستقیم داریم و سعی می‌کنیم زیاد وقت‌گیر نباشد؛ چون در کل انگلیس، اروپا و آمریکا عرضه و حتی بعداً تکرار می‌شود. قبلاً هم یک شبکه تلویزیونی با آقای مهندس شهرستانی تأسیس کردیم که تا هجده ماه ادامه داشت؛ اما چون بودجه‌ی آن بسیار سنگین بود نتوانستیم ادامه دهیم؛ اکنون خیلی آسان شده است. این‌ها نمونه‌هایی از فعالیت‌هایی بود که داریم.

از توصیفات حضرتعالی چنین برمی‌آید که خوشبختانه تعامل بسیار خوبی با اهل سنت و حتی مسیحیت دارید. از طرفی اشاره فرمودید که برخی شبکه‌های تلویزیونی نوع گفتار و نگاهشان طوری است که اهل تشیّع را منزوی می‌کنند. از نظر جنابعالی که در فضای آن‌جا و در متن ماجرا حضور دارید، استراتژی ما در تعامل با دیگر مذاهب، فرق و ادیان باید چگونه باشد؟ و چرا عده‌ای با این‌که در انگلیس هم زندگی می‌کنند، به این نتیجه نرسیدند که باید روش‌شان را اصلاح کنند و با این روش تعامل اتفاق نمی‌افتد؟

یکی از مواردی که بنده همیشه بنده به آن معتقد بودم و برای آن مجدّانه فکر و تلاش کرده‌ام، دوری از خودمحوری و رسیدن به یک دامنه‌ی وسیع است. این یکی از خط‌مشی‌هایی است که بنده تقریباً همیشه به آن ملتزم بوده‌ام. تمام مراکز اسلامی در انگلیس، یک حالت خودمحوری دارند؛ چیزی شبیه وضعیت ملوک‌الطوایفی در قدیم. این واقعاً یک دردی است که من همیشه با آن مبارزه کرده‌ام. لذا در مدت سی‌سالی که در لندن حضور داشته‌ام، از همان اوایل، من به آن کسانی از هیأت امنا که دوست داشتند فعالیت‌های ما در یک جناح معینی منحصر شود، اعتراض می‌کردم و می‌گفتم آغوش ما باید برای همه باز باشد. با این مقدمه ما یک جلسه‌ای داریم که حدوداً هر ۷ـ۶ ماه یک‌بار برگزار می‌شود؛ با حضور آقای معزّی (نماینده‌ی رهبری)، آقای عالمی (که نماینده‌ی مرحوم آقای گلپایگانی بودند و اکنون نماینده‌ی آقای صافی گلپایگانی هستند)، آقای سید مرتضی کشمیری (داماد آقای سیستانی که البته همیشه حضور ندارند)، آقای سعید خلخالی (از طرف آقای کشمیری)، خود بنده (از طرف بنیاد آقای خویی)، آقای سید محمد موسوی (که مدتی نماینده‌ی آقای خویی در بمبئی بودند و اکنون در انگلیس مستقر شدند) و آقای شیخ ظفر عباس (که مساجد و حسینیه‌های پاکستانی زیر نظر ایشان است). در این جلسات راجع به مسائل مورد نیاز و نگرانی‌ها صحبت می‌کنیم؛ مثلاً راجع به رؤیت هلال و تشخیص فجر که یکی از مشکلات ماست در آن‌جا؛ به‌خصوص در دو ماه از سال. در لندن از ۲۲ می ‌تا ۲۳ جولای ـ که دو ماه است ـ اصلاً شب تاریک نمی‌شود؛ یعنی خورشید آن مقدار زیر افق نمی‌رود که پس از آن یک‌باره روشنی به وجود بیاید و فجر کاذب و فجر صادق درست شود. ابتدا که بنده رفتم نُه تقویم مختلف برای فجر لندن بود که با تلاش زیاد توانستیم آن‌ها را به دو تقویم برسانیم. گاهی به‌صورت ۸ ـ ۷ نفری تصمیم می‌گیریم که به بیرون از شهر لندن برویم؛ مثلاً ساعت ۱ بعد از نصف شب ـ به خصوص در آن دو ماه ـ تا غیر از آن ضوابط علمی‌ای که زیاد روی آن تلاش کردیم، رؤیت حسی را هم داشته باشیم. این یک مسأله است.

مسأله دیگر نحوه‌ی برخورد با افرادی است که بی‌جهت دعوا، خشونت، تشنّج یا نفرت را در سطوح مختلف بین مسلمانان ایجاد کرده‌اند. این خودش بحث مفصلی است. برخی شبکه‌های تلویزیونی شیعی این‌گونه نشان می‌دهند که اسلام و تشیع جز ایجاد تنش، تشنج، دعوا، خشونت و عداوت کار دیگری ندارد. اصلاً مسائل دیگر به‌کلی فراموش شده و تنها باید به این مسأله‌ها پرداخته شود و اگر کسی به آن‌ها نپردازد اصلاً شیعه نیست! مثلاً چنین می‌گویند که ما در تولّی آن‌طور که باید، قوی و محکم نیستیم. متأسفانه عده‌ای از جوانان واقعاً پاک و خوش‌باطن ـ که به اقتضای سن، هیجانی هستند ـ هم به سمت آن‌ها کشیده می‌شوند.

البته از مسائلی که شما فرمودید، احساس می‌‌شود که بحث دفاع از تشیّع بیش‌تر بهانه است؛ اصل همان خودمحوری است که اشاره فرمودید.

این مقدمه را به همین جهت عرض کردم. آقایی بود که سه پسر داشت که هرسه شیفته‌ی شیخ یاسر حبیب شده بودند. آن‌ها را نزد من آورد. یک ساعت و نیم با آن‌ها صحبت کردم؛ گفتم که الگوی ما چه کسی است و صحبت و روش چه کسی را باید بپذیریم؟ از امیرالمؤمنین(ع) تبعیت می‌کنیم یا از دیگران؟ امیرالمؤمنین(ع) راجع به عایشه پس از آن‌که آن‌مقدار جنایت کرد و به اصطلاح فقه سیاسی اسلام از بغات است نسبت به امام زمانش، می‌فرماید: «وهی بعد علی حرمتها الاولی و حسابه علی ﷲ»؛ یعنی همان حرمت سابقش هنوز ادامه دارد. آیا امیرالمؤمنین(ع) نمی‌توانست دستور دهد که همان‌جا در بصره گردنش را بزنند؟ آن هم با آن جنایتی که مرتکب شده بود و سیزده‌هزار انسان واقعاً بی‌گناه در بصره کشته شدند. نمی‌توانست او را مجازات کند؟ اما دقیقاً بالعکس عمل کرد و او را با احترام فرستاد. در نهایت برایشان بسیار سخت بود که این را قبول کنند؛ اما تا حدی سست شدند.

واقعاً ما این‌همه ارزش‌های فکری، منطقی، فرهنگی و… را در تشیع داریم؛ آن‌وقت این‌ها همه را در ناسزا گفتن منحصر می‌کنند. به‌هرحال بسیار سخت و مشکل است؛ اما ما دست‌بردار نیستیم و ادامه می‌دهیم.

جالب است که این نکات را یکی از نوادگان آیت‌ﷲ‌العظمی میلانی می‌گوید؛ مرجعی که معروف به تعصّب در دفاع از ولایت بود؛ یعنی مشی شما به‌ویژه با عنایت با این موضوع اهمیت پیدا می‌کند.

البته در آن هیچ تردیدی وجود ندارد که اصلاً ولایت روح عمل است: «بُنِي الْإِسْلَامُ عَلَى خَمْسٍ وَ لَمْ ينَادَ بِشَي ءٍ كَمَا نُودِي بِالْوَلَايةِ». ما بزرگ‌شده‌ی این مکتب هستیم. هیچ تردیدی در آن نیست. اما بنده پس از آن جلسه به شاگردان یاسر حبیب که به او ابراز علاقه می‌کردند گفتم به او بگویید که پس از این هر شیعه‌ای در زابل، سیستان و بلوچستان، افغانستان، پاکستان، عراق و… کشته شد یقیناً خونش به گردن شماست. یک سید دیگری هم هست ـ که نمی‌خواهم اسمش را ببرم؛ او هم حرف‌های بسیار ناپسندی گفته بود. شبیه حرفی که به یاسر حبیب گفتم را به یکی از شاگردان او نیز ابلاغ کردم تا به او بگوید. یعنی تا جایی که می‌توانیم، با نصیحت، انذار، محبت و… به آن‌ها می‌گوییم. اما در عین حال موضعمان بسیار مشخص است. البته با وهابی‌های سلفی شوخی نداریم؛ اما آن کسانی که معتدل هستند را سعی می‌کنیم بیاوریم در جلساتمان. حتی تا به حال در دو یا سه نوبت در مناسبت ایام عاشورا کنفرانسی را در روز جهانی امام حسین(ع) (universal day of Imam Hussein) را تشکیل دادیم و در آن‌جا دو نفر از سنّی‌ها را وادار کردیم که به‌طرز جالبی صحبت کنند. یکی از آن‌ها شاهدرضا نام دارد و ۱۲۰ مسجد در کل انگلیس زیرنظر او فعالیت می‌کنند. به او گفتیم که ضمن سخنرانی‌اش این حدیث متواتری که همه قبول دارند را بخواند: «الحسن والحسین سیّدا شباب اهل الجنّه». سپس گفت: حالا اگر ما بخواهیم به بهشت برویم باید دنبال حسین برویم؛ نه به‌دنبال یزید! حتی یک کشیش مسیحی هم که از سوریه بوده و اکنون در یکی از کلیساها در انگلیس است صحبت کرد.

به‌عنوان آخرین سؤال بفرمایید که غیر از فعالیت‌های دانشگاهی که فرمودید، آیا در خود دانشگاه‌های انگلیس هم تدریس می‌فرمایید؟

بنده دو کار دانشگاهی دارم؛ غیر از آن دانشگاه اسلامی که با آقای شهرستانی تأسیس کردیم. یک دانشگاه دیگری به نام Islamic college تأسیس کردیم که کاملاً با middlesex university هماهنگی دارد. آقای علمی که ۶ ـ ۵ ماه پیش فوت کردند، مدتی رابط بین جامعة المصطفی و این دانشگاه بودند. بنده هم در دوره‌ی لیسانس و هم در دوره فوق لیسانس در آن‌جا تدریس می‌کنم.

در دانشگاه کمبریج هم هفته‌ای یک روز قواعد فقهی (principles of Islamic jurisprudence) تدریس می‌کنم. البته کتابی هم در این زمینه به انگلیسی تألیف کرده‌ام به‌نام «thirty principle of Islamic jurisprudence». در نظارت تزهای دکترا هم به‌عنوان ممتحن خارجی یا استاد راهنما شرکت می‌کنم.

................

پایان پیام/ ۲۱۸