خبرگزاری اهل بیت(ع) / ابنا: در قسمت اول این مقاله درباره ی دستگاه عصبی انسان و نقش "ناقل های عصبی" در سلامت روحی و جسمی انسان مطالبی را گفتیم. همچنین بیان کردیم دانشمندان با بررسی و مطالعه ی ناقل های عصبی توانسته اند برای بسیاری از مشكلات روحی(مثل افسردگی)، داروهای شیمیایی پیشنهاد نمایند و این مطالعات همچنان ادامه دارد.
دین اسلام نیز نه تنها این اکتشاف بزرگ را تایید می کند، بلکه قرن ها قبل و در زمان تكمیل خود، یعنی ظهور اسلام از آن مسئله علمی اطلاع داده است.
دستگاه عصبی انسان
به عنوان مثال، در این مورد قضیه ناقل های عصبی را بررسی می كنیم:
1- قرن ها قبل از آن كه غربی ها، انسان های خطا كار را بیمار بدانند، قرآن مجید در آیات متعددی، از گناهكاران با عنوان كسانی كه در قلب هایشان مرض وجود دارد، یاد كرده است (از جمله در آیه 126 سوره توبه، آیه 12 سوره احزاب و آیه 9 سوره بقره) و معصومین بزرگوار(ع) نیز با همین دیدگاه با هر بدی كه از انسان سر می زند، به صورت یك بیماری، برخورد نموده اند. تا جایی كه حضرت علی(ع) از رسول اكرم(ص) با عنوان "طبیب دوار بطبه" یعنی پزشكی كه برای درمان بیماری های بشر فرستاده شده است، یاد می كند.
غربی هایی كه ارائه تئوری "انسان بیمار" به جای "انسان بد" را به خود نسبت می دهند، فراموش كرده اند كه خودشان تا همین قرن های اخیر، حتی بیماران روانی خود را نه بیمار، بلكه دیوانه (اسیر دیو) و مجنون (جن زده) به حساب می آوردند و از طریق شلاق زدن و جن گیری و ... قصد نجات آن ها را داشتند و تازه، چند دهه است كه نه تنها دیوانه ها، بلكه اشخاص خطا كار را هم بیمار به حساب می آورند.
اسلام، علاوه بر بیمار دانستن گناهكاران (كه به آن اشاره شد) اشخاص به ظاهر دیوانه را نیز از قرن ها پیش، بیمار تلقی می كرده است. در خبر است كه روزی عده ای از اصحاب، مردی را به پیامبر(ص) نشان دادند و گفتند: او دیوانه است! حضرت محمد(ص) پاسخ فرمودند: به او دیوانه نگویید، او بیمار است. دیوانه كسی است كه خدای را نشناسد.
درست به دلیل همین دیدگاه مترقی اسلامی است كه در تاریخ طب، نخستین كسی كه به معالجه دقیق جسمی در بیماران روانی اقدام كرده است، حكیم ابوعلی سینا، پزشك عالیقدر شیعه است.
2- در رابطه با این كه "انسان روح است یا جسم" نیز دین مبین اسلام، با صراحتی باور نكردنی، در آیات شریف قرآن، به هر آن چه كه غرب در عصر انفجار علوم، ادعای كشف آن را دارد، اشاره نموده است. قرآن مجید، با این كه وجود و حضور روح را امری حقیقی در انسان به حساب آورده است: "فاذا سویته و نفخت فیه من روحی فقعوا له ساجدین (سوره ص، آیه 72)"، اما از طرفی، بررسی و كسب اطلاعات کامل درباره ی روح را از حدود دانش کم بشری، فراتر دانسته است و آن را صراحتا " من امر ربی" یعنی (امری از امور مربوط به ذات اقدس الهی)، اعلام كرده است:
"و یسئلونك عن الروح قل الروح من امر ربی و ما اوتیتم من العلم الا قلیلا (سوره اسراء آیه 85) ای پیامبر از تو پیرامون روح می پرسند، پس بگو روح از امور مربوط به پروردگار من است و خداوند از دانش، جز اندكی به شما عطا نكرده است."
به این ترتیب آیین مقدس اسلام با این كه هرگز بررسی پیرامون روح را توصیه نمی كند، با توصیه های مؤكد انسان ها را به سیر در آفاق و انفس، و تفكر و تعقل و كسب علم و دانش، از جمله درباره ی مسائل جسمی بشر، تشویق می كند. پس واضح است غربی هایی كه اسلام را به خرافات پرستی و موهوم بافی پیرامون روح محكوم می كنند تا چه حد با نظریات اسلام پیرامون روح و جسم بیگانه اند.
و شاید برای این ها بسیار جالب باشد، اگر كشفیات جدید علمی خود را مثلا در پرتو نظریات یكی از بزرگ ترین فلاسفه اسلامی بیابند:
صدر المتألهین، ملاصدرا كه با اتكای به قرآن و معصومین(ع) و با تداعی از سایر فلاسفه متقدم خود به یكی از برجسته ترین و جهان شمول ترین فلسفه های بشری، در قرن یازدهم هجری دست یافت، در كتاب گرانقدر"اسفار اربعه" به شرحی در مورد ارتباط جسم و روح می پردازد كه با كمترین تفاوتی، یادآور نظریات جدید علمی بشر درباره ی ناقل های عصبی است. حكیم ملاصدرا در شرح "تئوری حركت جوهری" و جمله ی مشهور خود پیرامون نقش انسان (جسمانیه الحدوث و روحانیه البقاء) می فهماند كه جسم مادی انسان، رفته رفته آن قدر کامل می شود و پیچیدگی می یابد تا سرانجام به درجه ای می رسد كه یك حالت غیر مادی و غیر جسمانی تام می شود و آثار منسوب به روح از قبیل اندیشه، اراده و ... مربوط به این درجه والاست.
در فرضیه ناقل های عصبی نیز دیدیم كه پیچیدگی و تكامل فوق العاده سلول های عصبی، منجر به حالت های منسوب به روح می شود؛ مثلا علم امروز ثابت كرده است كه هر صد میلیارد سلول دستگاه عصبی انسان در فرآیند "تفكر" ایفای نقش می كنند.
3- درباره آن قسمت از نظریات پژوهشگران غربی كه تعادل ناقل های عصبی را غایت آرزوهای بشر و كلید رسیدن به مفهوم انسان سالم و ایجاد مدینه فاضله و جامعه سالم می دانند نیز اسلام و به خصوص تشیع، از قرن ها پیش نظری مشابه داشته است. علمای شیعه قوای اساسی موجود در انسان را سه نوع می دانند:
- قوه شهویه
- قوه غضبیه
- قوه عقلیه
و قوه دیگری موسوم به "قوه عدلیه" را تنظیم كننده و متعادل كننده این سه قوه تلقی می كنند و توجیه می كنند كه چنان چه هر كدام از سه قوه بالا، از حدود عدل خارج شوند و به افراط یا تفریط كشانده شوند، باعث بروز بدی و خطاكاری و بیماری در انسان می شوند.
بدین ترتیب شیعه حتی در مسائل انسان شناسی، به اساسی ترین اعتقاد خود پس از"توحید" یعنی "عدل" جلوه خاصی می دهد و بیان می كند كه در بدن انسان، چنان چه عدل به طور كامل برقرار باشد، انسان به مفهومی بس والا و مافوق تصور كه همانا نزدیك شدن به مرزهای عصمت و تخلق به اخلاق الهی است، نائل می شود.
و این مفهوم نه تنها تمام ویژگی های توصیفی غرب برای انسان سالم را در بردارد، بلكه انسان را در موقعیتی بی نهایت متعالی و برتر، برای زندگی سعادتمندانه در دنیا و آخرت قرار می دهد.
بر این اساس، وجود "عدل در درون انسان" از نظر شیعه، همان مفهوم "تعادل ناقل های عصبی" در دستگاه مغز و اعصاب، برای علم امروز بشر را بیان می دارد.
اما در این میان راه حلی كه غرب برای رسیدن به تعادل ناقل های عصبی پیشنهاد می كند، با آن چه كه اسلام بدان سفارش می نماید، بسیار متفاوت است. در دیدگاه جبرنگر و ماده گرای غرب، انسان باید فعلا دست روی دست بگذارد و به انتظار بنشیند، تا بالاخره روزی كه شاید قرن ها بعد باشد، فرا برسد و در آن روز دانش پزشكی، اعلام كند كه بالاخره مواد شیمیایی لازم برای برقراری تعادل بین ناقل های عصبی به طور كامل شناسایی و تولید شده اند و هر انسانی كه عارضه بد، یا حالت نامطلوبی در خود احساس می كند، به پزشك مراجعه كند و آمپول یا قرص ضد دروغ، ضد شهوت، ضد خودخواهی، ضد حسد، ضد حرص و .. را دریافت كند!؟ اما هیچ بعید نیست كه تا آن زمان همه ملاك های ارزشی كه فعلا برخی از آن ها برای وجدان اخلاقی غربیان معروف و مطلوب هستند، تبدیل به منكر و نامطلوب شوند. چه تضمینی هست كه مثلا در قرن بیست و دوم میلادی، دزدی و دروغ همچنان صفات بدی محسوب شوند؟ مگر نه این است كه در همین عصر حاضر هم دزدی و دروغ جزء لایننفك بسیاری از فعالیت های بشری شده است!؟
اما در دیدگاه معنویت گرای اسلام و به خصوص با جهان بینی مبتنی بر اختیار شیعه، انسان می تواند خود، راسا و مقتدرانه در برقراری عدل در وجود خود( یا همان ایجاد تعادل ناقل های عصبی) یعنی زدودن همه خطاها و انحرافات و منكرات از زندگی خود، قیام كند و بدون هیچ انتظار یا دست روی دست نهادنی، همه صفات نامطلوب و رذایل اخلاقی خود را با ملاك ارزش گذاری دین، یك به یك، از سر راهش بردارد و به آرامش مطلق و سلامت ابدی، در دنیا و آخرت نائل شود، زیرا در این راه، دین به انسان ابزارهای توانمندی بخشیده است كه صد البته در راس این ابزارهای ترقی و تعالی، نماز جای دارد.
نماز تعادل بین ناقل های عصبی را به بهترین و مطلوب ترین شكل ممكن در بدن انسان برقرار می سازد و نه تنها از او انسانی به تمام معنا سالم، در ابعاد جسمی و روانی و اجتماعی پدید می آورد، بلكه او را به مرزهای مفهوم متعالی "انسان كامل" نزدیك می كند.