خبرگزاری اهل بیت (ع) / ابنا: تغییرات بزرگ زندگی همیشه از یک تصمیم آغاز میشوند، تصمیمی که گاهی از درون تجربهها و شناخت عمیقتر شکل میگیرد. این نوشته داستان بانویی است که با حجاب شدن را به عنوان یک سفر معنوی و انتخاب آگاهانه در مسیر زندگی خود برگزید، و در این مسیر به پاسخی جدید برای سوالاتی رسید که در ذهنش جوانه زده بود: چرا حجاب؟"
سبک زندگی طوری بود که کمتر به مباحث دینی و معرفتی توجه داشتم و شاید در اوقاتی که احساس نیاز می کردم چند رکعتی نماز می خواندم؛ آن هم صرفا برای رفع احساس نیاز فطری به پرستیدن معبود بود.
همیشه نسبت به حجاب احساس خفگی و سنگینی داشتم و آن را نمادی از بدبختی و سرکوب زن ایرانی می دانستم؛ حجاب برای من به این معنی بود که زنان هزاران سال در بند و سلطه مردان زندگی می کنند.
پس در مکان های غیر رسمی مثل کافه و خیابان، پوششی بر سر نمی گذاشتم. در همان اوایل دوران دانشجویی بود که متنی با این عنوان راجع به این مسئله نوشتم: زندگی زنان ما سیاه هست؛ آن را با چادر سیاه تر نکنید!
حجاب برای من، مفهومی نداشت جز کفن سیاه و قبرستان و مرگِ نشاطِ زندگی و نابودی شادی ها. هیچوقت متوجه نشدم این احساس چه زمانی در وجود من شکل گرفت، چرا که از دوران کودکی این احساس نسبت به حجاب همراه من بود، همراه دختری دهه هشتادی که تمام وقت باربی می دید.
فیلم و سریال های غربی و رسانه، کاملا من را احاطه کرده بودند و من هر آنچه که رسانه ها می خواستند، درباره سبک زندگی آن مردم می دیدم و با خودم می گفتم مگر زندگی بهتر از این هم می شود! آزادی، امنیت، شادی!
زندگی روزمره می گذشت و نگرش من از زندگی، بازیچه دست ایدئولوژی های مختلف بود. گاهی در حوادث اجتماعی تماشاچی بودم و گاهی هم زیر سلطه رسانه، ناخودآگاه تصمیماتی می گرفتم، انگار رسانه به جای من فکر می کرد و تصمیم می گرفت.
یعنی قوه تحليل و تشخيص من در هنگام تقسير، ناکارآمد می شد چون امواج رسانه ای من را به این سو و آن سو می بردند، و دیگر آن چیزی که من -آن انسان غرق شده- را اداره و راهبری می کرد، قدرت تشخیص و تصمیم گیری خودم نبود.
بلکه این رسانه بود که من را با هر موج به سويی می کشاند؛ به جای من فکر می کرد و تصمیم می گرفت. ولی کجا دانند حال ما سبکباران ساحل ها؟ این چه ناآرامی ذهنی ای بود که داشتم تجربه می کردم؟!
غافل از اینکه این امواج رسانه ای، تنها ظاهری نمادین از هرچیزی هستند که نشان می دهند، یعنی همان ظاهری که رسانه دلش بخواهد ببینیم و همان اطلاعاتی که مشخص کند بدانیم.
بالاخره اخبار تنها از قاب جادویی رسانه مخابره نمی شوند و متوجه شدم آنچه که در رسانه می دیدم با اخبار و کنش های اجتماعی افراد جوامع غربی بسیار متفاوت است و این تناقض بزرگی بود و تمام این ها در جهت تحریف حقیقت و تقلیل آگاهی من بودند.
باید کم کم شبهاتم را برطرف می کردم. با مقایسه زندگی زن مسلمان ایرانی و احترامی که او در کانون خانواده دارد، می توان متوجه شد در هیچ آئین و مکتبی، زن انقدر مورد احترام قرار نگرفته است؛ ولی رسانه دقیقا برعکس این را به من نشان داده بود.
مثلا می گویند اسلام مخالف حضور اجتماعی زنان است؛ ولی اگر اینطور بود چرا حجاب را برای حضور زن در اجتماع در نظر گرفته است؟ چرا حضرت زهرا (س) در حضور مردم خطبه فدکیه خواند و یا زینب کبری(س) شجاعانه در میان دشمنانش و در برابر ابرقدرت ظاهریِ زمانش سخنرانی کرد، طوری که مردم به گریه افتادند. چرا
مثال دیگر اینکه می گویند ازدواج اسلامی، سنتی برای محبوس شدن زن در خانه است اما این نوع ازدواج تنها مدلی است که زن و مرد هردو در برابر تکلیفی که دارند حقوقی نیز دارند و به هیچ کدامشان ظلم نمی شود، حقوقی که برای کوچکترین مسائل هم راه حلی دارند و این مدل زندگی، تنها مدلی است که برای هر کدام از یکدیگر، تعهداتی می آورد که باید هر دو به آن پایبند باشند. این تنها شکلی از زندگی است که در آن فرزندان، حس بی هویتی از جانب پدر و مادر ندارند و خود را بخش جدانشدنی از یک مجموعه عاطفی می دانند.
یعنی تنها دستورات اسلامی در حوزه زن و خانواده است که می تواند نجات دهنده زن در این دوران باشد.
پس از مطالعه فراوان در این حوزه، آرام آرام انگار وجودم داشت سبک زندگی غربزده را پس می زد و جای آن را آرامشی پر می کرد. آرامشی حاصل از اینکه فطرت من کاملا با این سبک زندگی هماهنگ است.
تنها نوای دعای توسلی که از مصلی پخش می شد من را آرام می کرد و ناخودآگاه اشک ها جاری می شدند. چرا من این احساسات را تا به حال تجربه نکرده بودم؟ تا کنون زندگی من چیزی جز تباهی روح و روان و فطرت خودم و دیگران نبود و این همان چیزی بود که تازه آن را فهمیده بودم.
ما در جامعه ای مرتبط زندگی می کنیم که در بند اعمال خود هستیم و کوچکترین رفتار ما تاثیری در محیط اجتماعی ما دارد. البته تمام اعمال ما همینطور است. هر عمل ما در این دنیا اثرگذار است و حتی در محیط فردی هم درگیر اعمال درست و نادرستمان هستیم.
و اکثر قوانین اسلام هم با توجه به همین مسئله، احکام اجتماعی هستند که حجاب یکی از آنهاست. پس اینکه پوشش، یک امر شخصی است درست نبود. چون هیچ یک از حقوق اجتماعی، مساله شخصی نیست. ما تا زمانی که تنها زندگی کنیم، می توانیم برای خودمان مساله شخصی بسازیم، اما واقعیت این است که انسان یک موجود اجتماعی است و برای زندگی در اجتماع، باید حقوق آن را هم لحاظ کرد.
مسئله این نیست که دل من پاک است؛ مسئله این است که اگر کسی بخاطر من دچار فساد یا حتی نگاه هرزی شد، ناچار آلودگیِ او به من هم سرایت می کند، چون ما همگی در یک جامعه مرتبط زندگی می کنیم.
واقعیت این است که آنچه سران ثروت و قدرت در جهان تا به امروز ترویج داده اند نه آزادی است و نه انسانیت. آن ها تنها برده هایی به نام انسان برای خودشان تربیت کرده اند تا در مسیر منافع خویش از این برده ها استفاده کنند.
انسان وقتی که عظمت خود را یاد کرد و فهمید، دیگر برده هیچ بنده ای نمی شود و تن به هر نوع زندگیِ غیر انسانی نمیدهد. او تنها بنده خدا می شود. خدایی که بهترین مسیر زندگی و بندگی را برای بنده گانش می خواهد.
هنگامی که من ارزش های بیشتر خودم را یافتم دیگر هیچ چشمی و هیچ دهانی و هیچ دلی، جایگاه من نخواهد بود، که من در این تنگناها نمی گنجم و در این محدوده ها، محبوس نمی شوم.
چادری که سر کردم برای من پناهی بود که در برابر تمام سختی های این مسیر و تمام رفتارهایی که از جانب آن برده های انسان نما نصیبم شد، مرا در آغوش کشید.
در فضای غبار آلود تنها آیات خداوند افق دید من را افزایش داد.
به قول استاد علی صفائی حائری وقتی انسان نقش خودش را در این جهان هستی نمی داند و بینش او از این نقش فقط در حد تنوع، در حد زندگی تکراری و مداربسته، در حد بازیگر شدن و بازیچه ماندن و تماشاچی بودن، خلاصه شده؛ و زندگی جز نمایش و بازی بار دیگری ندارد، ناچار سنگینی حجاب، طبیعی است؛ مادامیکه تلقی ما از خویش عوض نشود، حجاب مفهومی نخواهد داشت و چیزی جز کفن سیاه و قبرستان و مرگ نشاط زندگی و نابودی شادی ها، عنوان نخواهد گرفت.