خبرگزاری اهل بیت(ع) / ابنا: شیعیان گرگان هر ساله در ایام بهخصوصی از ماه ربیعالثانی به مناسبت قدوم مبارک امام حسن عسکری(ع) به آن شهر و دیار، جشن میگیرند. محل حضور امام در این شهر نیز با عنوان «مسجد و قدمگاه امام حسن عسکری (ع) شُهره خاص و عام است. ماجرا از این قرار است که شخصی به نام جعفر بن شریف گرگانی در سالی از سالها به حج و زیارت خانه خدا مشرف شده و در مسیر رفت، به سامراء آمده و برای عرض ادب و تقدیم هدایای مردم شهرش، به محضر آن امام همام شرفیاب شد.
جعفر پس از آنکه هدایای پیشکشی مردم را به خادم امام تحویل داد، عرض سلام آنها را همراه با ادب به محضر ایشان رساند. امام بعد از پاسخ سلام به او فرمودند: تو پس از صد و هفتاد روز که سفرت طول میکشد، در ابتدای روز جمعه، سوم ربیعالثانی، به گرگان خواهی رسید. وقتی به آنجا رسیدی، به مردم بگو که من همان روز عصر به آنجا خواهم آمد. با خیال راحت به سفرت بپرداز. خداوند تو را در این سفر سالم میدارد و با عافیت به نزد خانوادهات وارد خواهی شد و بدان برای پسرت شریف، پسری زاده خواهد شد که از اولیاء ما خواهد بود، پس نامش را صلت بگذار.
جعفر میگوید من به ایشان عرض کردم ای فرزند رسول خدا! ابراهیم بن اسماعیل که از شیعیان شما هم هست، بسیار به دوستانتان خدمت میکند و با تمکن مالی که دارد، هر ساله بیش از صد هزار درهم برای ایشان خرج میکند. امام فرمودند: خداوند از این کار او تشکر کند و گناهانش را بیامرزد و به او پسری سالم و قائل به حق عطا نماید. به او بگو که حسن بن علی(ع) میگوید: نام فرزندت را احمد بگذار.
جعفر نقل میکند، پس از آن از محضر ایشان خارج شده و به حج رفتم. همانگونه که امام فرموده بودند، با صحت و سلامت کامل، ابتدای روز جمعه سوم ربیعالثانی، به گرگان رسیدم. وقتی مردم برای خیر مقدم به منزلم آمدند، به ایشان نوید آمدن امام به گرگان را داده و گفتم ایشان عصر همین روز طبق وعدهای که دادهاند، به اینجا خواهند آمد، پس هر حاجت یا مسألهای که دارید، آماده کرده و به اینجا بیایید. مردم همگی پس از نماز ظهر و عصر در منزل من جمع شدند، چیزی نگذشته بود که امام بر ما وارد شده و ابتدای به سلام کردند. ما نیز به استقبال ایشان شتافته و دستانشان را بوسیدیم. امام فرمودند: من به جعفر بن شریف وعده داده بودم که عصر این روز به گرگان بیایم، پس نماز ظهر و عصرم را در سامراء خوانده و پس از آن به نزد شما آمدم، پس سؤالها و درخواستهایتان را جمع کنید تا به آنها پاسخ دهم.
اولین نفری که خواستهاش را مطرح کرد، نضر بن جابر بود. او به امام عرض کرد ای پسر رسول خدا! فرزندم جابر مدت یک ماه است که چشمانش نابینا شده، پس دعا فرمایید که خداوند بینایی او را به او برگرداند. امام به او فرمودند او را جلو بیاور، پس دستی بر چشمانش کشیده و بینائیاش را به او برگرداندند. پس از آن، مردم یکییکی جلو آمده و درخواستشان را با امام مطرح نمودند، امام نیز درخواست همه را اجابت فرمودند و برایشان دعای خیر نموده و همان روز از پیش ما رفتند.[1]
این حکایت بهخوبی گویای آن است که امام هر لحظه هم از احوال شیعیان خود با خبر است و هم نسبت به ایشان عنایت دارد و هر زمان که لازم باشد و مصلحت اقتضا کند، آنها را مورد عنایت ویژه خود قرار داده و مشکلاتشان را برطرف میسازد.
[1]. بحارالانوار، داراحیاء التراث، ج50، ص262