خبرگزاری اهل بیت(ع) / ابنا: وقتی زندگانی پربرکت امام حسن عسکری(ع) را مطالعه می کنیم به داستانهای جالبی برمیخوریم که حاکی از علوم غیبی امام میباشد که در نمونه به برخی از آنها اشاره میشود:
1. خبر از تصميم دو نفر
ابوالقاسم كاتب راشد نقل می كند: مردی از سادات علوی براي كار و كوشش، و تحصيل روزی از خانه خود در سامرا، خارج شد و در خارج شهر به مردی از اهل همدان برخورد نمود كه آمده بود امام حسن عسكری عليه السلام را زيارت كند. مرد همدانی پرسيد:
ای مرد! از كجا می آيی و اهل كدام شهری؟ مرد علوی جواب داد: اهل سامِرّا هستم و در پی تحصيل روزی از خانه ام خارج شده ام. او گفت: آيا حاضری مرا به خانه امام حسن عسكری(ع) راهنمايی كنی و در عوض پنجاه دينار از من بگيری؟ مرد علوی جواب داد، مانعی ندارد و هر دو به سمت خانه حضرت حركت كردند...
وقتی رسيدند اذن ورود خواستند، امام عسكری(ع) در حالی كه در صحن منزل نشسته بود به آن دو اجازه ورود داد. وقتی نگاهش به مرد همدانی (جبلّی) افتاد فرمود: تو فلانی فرزند فلانی هستی؟ عرض كرد: بله! فرمود: بله پدرت درباره ما به تو وصيّت كرده است، برای همين منظور آمده ای تا به وصيت پدرت عمل كنی "وَ مَعَكَ اَرْبَعَةُ اَلْفِ دينارٍ هاتِها فَقالَ الرَّجُلُ نَعَمْ؛(1) و آن چهار هزار دينار را كه همراه توست تحويل بده، مرد گفت: بله (همين طور است)." و آن را به حضرت تقديم كرد.
آن گاه حضرت به علوی نگاه كرد و فرمود: خَرَجْتَ اِلَي الْجَبَلِ تَطْلُبُ الْفَضْلَ فَاَعْطاكَ هذَا الرَّجُلُ خَمْسينَ ديناراً فَرَجَعْتَ مَعَهُ؛ تو برای تحصيل فضل [الهی و روزی ] به سوی جبل خارج شدی، اين مرد (همدانی) به تو پنجاه دينار داد، و تو هم با او برگشتی." سپس امام عليه السلام فرمودند: "الان ما [هم ]پنجاه دينار به تو عطا می كنيم."
2. تو دويست دينار داری
اسماعيل بن محمّد كه از فرزندان عبداللَّه بن عباس است می گويد: مبلغ دويست دينار پول داشتم كه آنها را در زمينی دفن كرده بودم، بر سر راه امام عسكری عليه السلام قرار گرفته و به او عرض كردم: يابن رسول اللَّه! من در آمدی ندارم تا برای شب و روزم نانی تهيه كنم و در وضع اسفناكی به سر می برم، تا جايی كه حتی يك دينار پول ندارم.
جای تعجب اين بود كه اسماعيل در حضور امام به دروغ سوگند ياد كرد.
حضرت از شنيدن سخنان اسماعيل ناراحت شد و فرمود: چرا به دروغ قسم ياد می كنی، و من می دانم كه تو دويست دينار دفن كرده ای ولي "... اِنَّكَ تَحْرُمُ الدَّنانيرَ الَّتي كُنْتَ دَفَنْتَها...؛ [اين را بدان كه روزی شديداً به آن پول محتاج می شوی و لكن از آن دينارها كه دفن كرده ای استفاده نمی بری]" و امام(ع) اضافه كرد كه من اين سخنان را برای اين نمی گويم كه تو را از احسان خود محروم سازم. آن گاه به غلام خويش دستور داد: كه هر چه داری به او بپرداز، غلام موجودی حضرتش را كه صد دينار بود به ويی داد.
از اين جريان مدّتی گذشت تا زمانی كه اسماعيل شديداً به آن دويست دينار دفن شده نياز پيدا كرد، با اينكه جای دفن دينارها را تغيير داده بود وقتی سراغ آن رفت متوجّه شد كه پسرش دينارها را خرج كرده و حتی يك درهم باقی نگذاشته است. (2)
3. خبر از دل خادم
ابی حمزه نصير خادم می گويد: از امام عسكری عليه السلام بارها شنيدم كه با غلامانش كه ترك زبان يا رومی و... بودند با زبان آنها صحبت كرد، من از اين مسئله تعجّب كردم و در دل با خودم گفتم: "آخر" اين [امام ] در مدينه به دنيا آمده [چگونه تركی و رومی و... صحبت می كند]... اين را به خود گفتم، سپس حضرت عسكری(ع) به من رو كرد و فرمود:
"اِنَّ اللَّهَ جَلَّ اسْمُهُ اَبانَ حُجَّتَهُ مِنْ سائِرِ خَلْقِهِ وَ اَعْطاهُ مَعْرِفَةَ كُلِّ شَيْ ءٍ وَ هُوَ يَعْرِفُ اللُّغاتَ وَ الاَْسْبابَ وَالْحَوادِثَ، وَ لَوْلا ذلِكَ لَمْ يَكُنْ بَيْنَ الْحُجَّةِ وَالْمَحْجُوجِ فَرْقاً؛(3)
به راستی خداوندی كه نامش بلند است، حجّتش را از ديگر مخلوقاتش ممتاز نموده [به اين صورت كه ] به او شناخت همه چيز را عطا فرموده و او (حجّت خدا) به زبانهای مختلف، اسباب و علل كارها و حوادث [گوناگون كه پيش می آيد] آگاهی و شناخت دارد، اگر اين نبود، بين حجّت (امام) و مردم فرقی نبود.
4. جواب ناصبی
محمد بن عياش مي گويد: چند نفر بوديم كه در مورد كرامات امام عسكری(ع) گفتگو می كرديم، فردی ناصبی (دشمن اهل بيت) گفت: من نوشته ای بدون مركّب برای او می نويسم، اگر آن را پاسخ داد می پذيرم كه او بر حق است.
ما مسائل خود را نوشتيم، ناصبی نيز بدون مركّب روی برگه ای مطلب خود را نوشت و آن را با نامه ها به خدمت امام فرستاديم، حضرت پاسخ سؤالهای ما را مرقوم فرمود و روی برگه مربوط به ناصبی [كه گويا از امام خواسته بود، اسم او و پدرش را بگويد] اسم او و پدرش را نوشت!
ناصبی چون آن [نامه ] را ديد از هوش رفت و چون به هوش آمد، حقانيت حضرت را تصديق كرد و در زمره شيعيان قرار گرفت. (4)
5. تو غفار هستی؟
شخصي به نام "حلبی" می گويد: در سامراء گرد آمده بوديم و منتظر خروج امام عسكری(ع) از خانه شديم تا او را از نزديك ببينيم. در اين هنگام نامه ای از حضرت دريافت كرديم كه در آن نوشته بود: "هشدار كه هيچ كس بر من سلام نكند و كسی با دست به سوی من اشاره نكند، در غير اين صورت جانتان به خطر خواهد افتاد!"
در كنار من جوانی ايستاده بود، به او گفتم: از كجايی؟ گفت: از مدينه. گفتم: اينجا چه مي كنی؟ گفت: درباره امامت "ابو محمد(ع)" اختلافی پيش آمده است، آمده ام تا او را ببينم و سخنی از او بشنوم يا نشانه ای ببينم تا دلم آرام گيرد، من از نوادگان "ابوذر غِفاری(5)" هستم. در اين هنگام امام حسن عسکری (ع) همراه خادمش بيرون آمد. وقتی كه رو به روی ما رسيد، به جوانی كه در كنار من بود نگريست و فرمود: آيا تو غفاری هستی؟ جوان پاسخ داد: آری. امام فرمود: مادرت "حمدويه" چه می كند؟ جوان گفت: خوب است. حضرت از كنار ما گذشت. رو به جوان كردم و گفتم: آيا او را قبلاً ديده بودی؟ پاسخ داد: خير. گفتم: آيا همين تو را كافی است؟ گفت: كمتر از اين نيز كافی بود. (6)
پی نوشت:
1) المحجّة البيضاء، ملامحسن فيض كاشاني، مؤسسة الاعلمي للمطبوعات، ج 4، ص 330.
2) اصول كافي، ج 1، ص 509، ح 14؛ كشف الغمّه، ج 2، ص 413، فصول المهمّة، ص 268؛ مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 437؛ تجلّيات ولايت، ص 494 و محجّة البيضاء، ج 4، ص 326.
3) ارشاد شيخ مفيد، ص 322؛ كشف الغمّة، ص 305؛ به نقل ازمحجّة البيضاء، ج 4، ص 326.
4) مناقب آل ابي طالب، ابن شهرآشوب، قم، كتاب فروشي مصطفوي، ج 4، ص 440، به نقل از سيره پيشوايان، همان، ص 628.
5) غفار نام قبيله اباذر بود.
6) بحارالانوار، محمدباقر مجلسي، ج 50، ص 269؛ سيره پيشوايان، همان، ص 649.
ماهنامه اطلاع رسانی، پژوهشی، آموزشی مبلغان شماره90
1. خبر از تصميم دو نفر
ابوالقاسم كاتب راشد نقل می كند: مردی از سادات علوی براي كار و كوشش، و تحصيل روزی از خانه خود در سامرا، خارج شد و در خارج شهر به مردی از اهل همدان برخورد نمود كه آمده بود امام حسن عسكری عليه السلام را زيارت كند. مرد همدانی پرسيد:
ای مرد! از كجا می آيی و اهل كدام شهری؟ مرد علوی جواب داد: اهل سامِرّا هستم و در پی تحصيل روزی از خانه ام خارج شده ام. او گفت: آيا حاضری مرا به خانه امام حسن عسكری(ع) راهنمايی كنی و در عوض پنجاه دينار از من بگيری؟ مرد علوی جواب داد، مانعی ندارد و هر دو به سمت خانه حضرت حركت كردند...
وقتی رسيدند اذن ورود خواستند، امام عسكری(ع) در حالی كه در صحن منزل نشسته بود به آن دو اجازه ورود داد. وقتی نگاهش به مرد همدانی (جبلّی) افتاد فرمود: تو فلانی فرزند فلانی هستی؟ عرض كرد: بله! فرمود: بله پدرت درباره ما به تو وصيّت كرده است، برای همين منظور آمده ای تا به وصيت پدرت عمل كنی "وَ مَعَكَ اَرْبَعَةُ اَلْفِ دينارٍ هاتِها فَقالَ الرَّجُلُ نَعَمْ؛(1) و آن چهار هزار دينار را كه همراه توست تحويل بده، مرد گفت: بله (همين طور است)." و آن را به حضرت تقديم كرد.
آن گاه حضرت به علوی نگاه كرد و فرمود: خَرَجْتَ اِلَي الْجَبَلِ تَطْلُبُ الْفَضْلَ فَاَعْطاكَ هذَا الرَّجُلُ خَمْسينَ ديناراً فَرَجَعْتَ مَعَهُ؛ تو برای تحصيل فضل [الهی و روزی ] به سوی جبل خارج شدی، اين مرد (همدانی) به تو پنجاه دينار داد، و تو هم با او برگشتی." سپس امام عليه السلام فرمودند: "الان ما [هم ]پنجاه دينار به تو عطا می كنيم."
2. تو دويست دينار داری
اسماعيل بن محمّد كه از فرزندان عبداللَّه بن عباس است می گويد: مبلغ دويست دينار پول داشتم كه آنها را در زمينی دفن كرده بودم، بر سر راه امام عسكری عليه السلام قرار گرفته و به او عرض كردم: يابن رسول اللَّه! من در آمدی ندارم تا برای شب و روزم نانی تهيه كنم و در وضع اسفناكی به سر می برم، تا جايی كه حتی يك دينار پول ندارم.
جای تعجب اين بود كه اسماعيل در حضور امام به دروغ سوگند ياد كرد.
حضرت از شنيدن سخنان اسماعيل ناراحت شد و فرمود: چرا به دروغ قسم ياد می كنی، و من می دانم كه تو دويست دينار دفن كرده ای ولي "... اِنَّكَ تَحْرُمُ الدَّنانيرَ الَّتي كُنْتَ دَفَنْتَها...؛ [اين را بدان كه روزی شديداً به آن پول محتاج می شوی و لكن از آن دينارها كه دفن كرده ای استفاده نمی بری]" و امام(ع) اضافه كرد كه من اين سخنان را برای اين نمی گويم كه تو را از احسان خود محروم سازم. آن گاه به غلام خويش دستور داد: كه هر چه داری به او بپرداز، غلام موجودی حضرتش را كه صد دينار بود به ويی داد.
از اين جريان مدّتی گذشت تا زمانی كه اسماعيل شديداً به آن دويست دينار دفن شده نياز پيدا كرد، با اينكه جای دفن دينارها را تغيير داده بود وقتی سراغ آن رفت متوجّه شد كه پسرش دينارها را خرج كرده و حتی يك درهم باقی نگذاشته است. (2)
3. خبر از دل خادم
ابی حمزه نصير خادم می گويد: از امام عسكری عليه السلام بارها شنيدم كه با غلامانش كه ترك زبان يا رومی و... بودند با زبان آنها صحبت كرد، من از اين مسئله تعجّب كردم و در دل با خودم گفتم: "آخر" اين [امام ] در مدينه به دنيا آمده [چگونه تركی و رومی و... صحبت می كند]... اين را به خود گفتم، سپس حضرت عسكری(ع) به من رو كرد و فرمود:
"اِنَّ اللَّهَ جَلَّ اسْمُهُ اَبانَ حُجَّتَهُ مِنْ سائِرِ خَلْقِهِ وَ اَعْطاهُ مَعْرِفَةَ كُلِّ شَيْ ءٍ وَ هُوَ يَعْرِفُ اللُّغاتَ وَ الاَْسْبابَ وَالْحَوادِثَ، وَ لَوْلا ذلِكَ لَمْ يَكُنْ بَيْنَ الْحُجَّةِ وَالْمَحْجُوجِ فَرْقاً؛(3)
به راستی خداوندی كه نامش بلند است، حجّتش را از ديگر مخلوقاتش ممتاز نموده [به اين صورت كه ] به او شناخت همه چيز را عطا فرموده و او (حجّت خدا) به زبانهای مختلف، اسباب و علل كارها و حوادث [گوناگون كه پيش می آيد] آگاهی و شناخت دارد، اگر اين نبود، بين حجّت (امام) و مردم فرقی نبود.
4. جواب ناصبی
محمد بن عياش مي گويد: چند نفر بوديم كه در مورد كرامات امام عسكری(ع) گفتگو می كرديم، فردی ناصبی (دشمن اهل بيت) گفت: من نوشته ای بدون مركّب برای او می نويسم، اگر آن را پاسخ داد می پذيرم كه او بر حق است.
ما مسائل خود را نوشتيم، ناصبی نيز بدون مركّب روی برگه ای مطلب خود را نوشت و آن را با نامه ها به خدمت امام فرستاديم، حضرت پاسخ سؤالهای ما را مرقوم فرمود و روی برگه مربوط به ناصبی [كه گويا از امام خواسته بود، اسم او و پدرش را بگويد] اسم او و پدرش را نوشت!
ناصبی چون آن [نامه ] را ديد از هوش رفت و چون به هوش آمد، حقانيت حضرت را تصديق كرد و در زمره شيعيان قرار گرفت. (4)
5. تو غفار هستی؟
شخصي به نام "حلبی" می گويد: در سامراء گرد آمده بوديم و منتظر خروج امام عسكری(ع) از خانه شديم تا او را از نزديك ببينيم. در اين هنگام نامه ای از حضرت دريافت كرديم كه در آن نوشته بود: "هشدار كه هيچ كس بر من سلام نكند و كسی با دست به سوی من اشاره نكند، در غير اين صورت جانتان به خطر خواهد افتاد!"
در كنار من جوانی ايستاده بود، به او گفتم: از كجايی؟ گفت: از مدينه. گفتم: اينجا چه مي كنی؟ گفت: درباره امامت "ابو محمد(ع)" اختلافی پيش آمده است، آمده ام تا او را ببينم و سخنی از او بشنوم يا نشانه ای ببينم تا دلم آرام گيرد، من از نوادگان "ابوذر غِفاری(5)" هستم. در اين هنگام امام حسن عسکری (ع) همراه خادمش بيرون آمد. وقتی كه رو به روی ما رسيد، به جوانی كه در كنار من بود نگريست و فرمود: آيا تو غفاری هستی؟ جوان پاسخ داد: آری. امام فرمود: مادرت "حمدويه" چه می كند؟ جوان گفت: خوب است. حضرت از كنار ما گذشت. رو به جوان كردم و گفتم: آيا او را قبلاً ديده بودی؟ پاسخ داد: خير. گفتم: آيا همين تو را كافی است؟ گفت: كمتر از اين نيز كافی بود. (6)
پی نوشت:
2) اصول كافي، ج 1، ص 509، ح 14؛ كشف الغمّه، ج 2، ص 413، فصول المهمّة، ص 268؛ مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 437؛ تجلّيات ولايت، ص 494 و محجّة البيضاء، ج 4، ص 326.
3) ارشاد شيخ مفيد، ص 322؛ كشف الغمّة، ص 305؛ به نقل ازمحجّة البيضاء، ج 4، ص 326.
4) مناقب آل ابي طالب، ابن شهرآشوب، قم، كتاب فروشي مصطفوي، ج 4، ص 440، به نقل از سيره پيشوايان، همان، ص 628.
5) غفار نام قبيله اباذر بود.
6) بحارالانوار، محمدباقر مجلسي، ج 50، ص 269؛ سيره پيشوايان، همان، ص 649.
ماهنامه اطلاع رسانی، پژوهشی، آموزشی مبلغان شماره90