به گزارش خبرگزاری اهل بیت(ع) ـ ابنا ـ آن چه در پی می آید خاطرات نزدیکترین محافظ امام(ره) است که برای خوانندگان ابنا می آوریم:
وخامت حال
وخامت حال امام به حدی رسید که مجبور شدند مجدداً امام را به اتاق عمل ببرند تا این بار عملی را روی قلب ایشان انجام دهند. ولی حال امام مساعد شد و پزشکان ،عمل را صلاح ندانستند و گفتند: «شاید این عمل جواب ندهد. ممکن است به لحاظ ضعیف بودن بدن امام، توان لازم برای تحمل فشار عمل را نداشته باشند». این بود که از عمل منصرف شدند.
حال امام متغیر بود. از آن به بعد مشکل امام نه در خصوص معده که در خصوص قلب بود. گاهی فشارشان خیلی ضعیف میشد. بعضی مواقع دستگاهی برای راحتی تنفس امام در داخل معده قرار داده بودند و از آن استفاده میشد .
در روزهای آخر حیات امام، حالشان به قدری وخیم شد که باز هم مصمم شدند که امام را به اتاق عمل ببرند. به یاد دارم که همسر حضرت امام آمدند و با یکی، دو تا از پزشکان صحبت کردند و در یک مقطع حتی با لحن تندی گفتند: «آقا را این قدر اذیت نکنید. این قدر ایشان را چاقو چاقو نکنید». این صحبت در صبح روز آخر حیات امام اتفاق افتاد . پزشکان هم بعد از آزمایش مجدد فشار خون امام ،از عمل منصرف شدند و امام را به اتاق استراحت باز گرداندند.
تدين پزشکان یا تخصص آنها؟
در روزهای آخر حیات امام، اولویت با تخصص پزشکان بود و نه لزوماً تدین آنها. از این رو ملاحظات از میان رفته بود و «آقای دکتر عارفی» که پزشکان امام را انتخاب میکردند آنچه برایشان مهم بود،این بود که تا حد مقدور، تخصص پزشکان برای نجات امام به خدمت گرفته شود.
در آن ساعات بحرانی، دکترهای دیگر هم برای مشورت فراخوانی کردند. ظاهراً همه نا امید شده بودند.حتی یک پزشک ایرانی مقیم خارج ـ اگر اشتباه نکنم مقیم سوئیس یا سوئد ـ را آوردند.
بیماری امام عفونت معده بود که ظاهراً به خون ایشان سرایت کرده بود . به یاد دارم وقتی معده ی امام را عمل کردند ،چند ناحیه از آن، سوراخ شده بود و در واقع دو نقطه از معده را با عمل جراحی برداشتند. ما از طریق تلویزیون این عمل را مشاهده کردیم. آزمایشگاه برای آزمایش خون امام ، مهیا بود و متخصصین مربوط لحظه به لحظه آزمایش میکردند. به یاد دارم در همین احوال، حضرت امام سرفه ای کردند و خلطی خونآلود از دهانشان خارج شد. بیدرنگ خلط مزبور را به آزمایشگاه بردند و آزمایش کردند. خیلی روی این خلط حساس بودند.
ذکر مدام
امام در روز آخر به حالت اغما فرو رفتند و با این وصف، مدام ذکر می گفتند. عجیب بود که ایشان در حالات مختلف بیماری و غلبهی ضعف شدید، ذکر شان ترک نمیشد و تا آنجایی که توان داشتند، ذاکر بودند. گاه این ذکرگویی ظاهر و آشکار بود و آنجا هم که نمیتوانستند، لبهایشان به هم میخورد .
اخرین شب حیات امام (ره)
در شبی که فردایش ایشان به حالت اغما رفتند و نهایتاً رحلت فرمودند، بنده از ساعت 12 شب تا 6 صبح بالای سرشان بودم. کارهای مربوط به پزشکی و پرستاری ایشان به پرستاران مربوط بود. اما کارهای شخصیشان مانند نیازشان به آب خوردن و مانند آن از سوی نیروهای دفتر از جمله خود من صورت میگرفت. امام مدام ذکر می گفتند. چراغ اتاق خاموش بود و تنها، چراغ اتاقی که پرستاران در آن کشیک میدادند، روشن بود .
پزشکان به طور مرتب به امام سر میزدند. من هم اگر لازم بود مطلبی را به آنها اطلاع دهم فوراً خبرشان می کردم. چند بار آن شب امام، از من آب خواستند. بار اول نزد پزشکان رفتم و گفتم: «آقا آب میخواهند». گفتند: «اشکالی ندارد، به ایشان آب کمپوت بدهید». کمپوتی را باز کردیم و کنار امام گذاشتیم. آن شب تا صبح شاید حدود بیست مرتبه حضرت امام گفتند: «آب میخواهم ... دلم دارد می سوزد!». من هم هر بار آب کمپوت را با قاشق در دهانشان میریختم.
حدود ساعت دو و سه بعد از نیمه شب، دیگر چیزی نگفتند و از به هم خوردن لبانیشان حس میکردم نماز شبشان را میخوانند ؛ ولی با حالت بیحالی وبا ایما و اشاره. بعد مدام مشغول گفتن ذکر بودند و دائماً سؤال میکردند: «وقت نماز شده؟ اذان صبح را گفتهاند؟» تأکید داشتند که اگر داخل وقت شده مرا خبر کن! یک بار فرمودند: «به آقای انصاری بگویید بیاید. می خواهم وضو بگیرم». خدمتشان عرض کردم: «آقای انصاری گفتند که وقت نماز میآیند خدمت شما».
وخامت شدید حال
در روز آخر حیات امام، حدوداً ساعت دو و نیم بعد از ظهر بود که وخامت حال امام به اوج رسید و ایشان به حال اغما فرو رفتند و بیهوش شدند. پزشکان هرچه کردند که امام را به هوش آورند، میسر نشد. حال امام از بیهوشی هم فراتر رفت و اصلاً حرکتی نداشتند. قبل از آن قدری صورت و لبشان تکان میخورد ولی این حرکتها هم متوقف شد. ظاهراً امام در ان لحظات، دردی احساس نمیکردند.
دکترها همه جمع شدند؛ ولی هرچه تلاش کردند نتوانستند امام را به حالت عادی برگردانند. حالت هوشیاری امام بسیار ضعیف بود . دیگر جواب صحبتها را هم نمیدادند هر چه آقایان تلاش کردند امام را به حرف بیاورند، نشد. «آقای توسلی» برای اینکه امام را وادار به صحبت کنند، بالای سر امام آمدند و برای اینکه حساسیت امام را تحریک کنند، با اینکه وقت نماز نبود، گفتند: «آقا وقت نماز شده!» چون حضرت امام به نماز مقید بودند، تصور آقایان این بود که اگر صحبت نماز با امام شود، دیگر پاسخ خواهند گفت. ولی چنین نشد و امام در واکنش به جمله ی آقای توسلی تنها گوشه ای ابرو و لبی تکان دادند و دو باره به حالت سکون برگشتند.
وقتی پزشکان ابراز کردند که دیگر امیدی نیست، سران سه قوه در حیاط بیمارستان، برای اداره کشور بعد از ارتحال امام تشکیل جلسه دادند. آنها دیگر موفق به صحبت با امام نشدند. تا حدود مغرب و عشا این نشست ادامه یافت .حتی در خصوص تدفین امام و محل دفن شان صحبت شد . هر کدام از آقایان نظری داشتند.
...................
پایان پیام / 101