به گزارش خبرگزاری اهلبیت (ع) ـ ابنا ـ آن چه که در زیر می آید خاطرات نزدیکترین محافظ امام(ره) است:
اقدامات بعد از فوت
ساعت 1:30 نیمهشب، قسمت بیرونی منزل محقر حضرت امام را که ملاقات داخلی ، خارجی و خصوصی امام در خلال سالیان متمادی پس از پیروزی انقلاب در آن صورت می گرفت و مبدا تمام تصمیمگیریها و هدایتگریهای انقلاب بود، برای تغسیل امام مهیا کردند. این منزل بیآلایش ،همواره، موجب شگفتی مهمانان به خصوص مهمان های خارجی را فراهم می ساخت . وزیر امور خارجی شوروی که به ایران آمده بود متحیر شده بود، متحیر شده و مدام به در و دیوار منزل نگاه می کرد که آیا امام در اینجا ساکن است و تمام بر نامه ریزی های کلان نظام را در اینجا میدهد!
برای غسل دادن امام، دو تخت آوردند ؛ یکی برای شستوشو و یکی برای کفن کردن. پیکر امام را از بیمارستان اختصاصی امام به روی تخت مخصوص تغسیل انتقال دادیم. حدود بیست نفر آنجا جمع بودند حاج احمد آقا بالای پله ی ورودی ایستادند و گفتند: «همه بروند بیرون تا ما بتوانیم کارمان را انجام دهیم». بعد به من گفتند: «فلانی شما پشت در بایست تا کسی داخل نشود».
تنها آقایان توسلی، صانعی، انصاری کرمانی، امام جمارانی، سید حسن آقا (فرزند حاج احمد آقا)، مسیح بروجردی(نوهی حضرت امام) و یکی ، دو تای دیگر که در حال حاضر اسم آنان را به خاطرندارم باقی ماندند.
خانواده حضرت امام ونیز آقایان هاشمی و مقام معظم رهبری حضرت آیت الله خامنه ای در این مرحله حضور نداشتند. ظاهراً در حدود ساعت دوازده و یک بعد از نیمه شب آن دو بزرگوار برای برنامه ریزی کارهای که عهدهدار آن بودند ،رفتند. حتی آقایان:میر حسین موسوی و اردبیلی هم آنجا نبودند.تنها برخی از نمایندگان مجلس و اعضای دفتر امام همچون آقای میریان،بهاءالدینی ،سید محمد هاشمی و فراهانی حضور داشتند.
مسؤولیت شستوشوی امام با «حاج عیسی» خدمتگزار معروف و زحمتکش امام بود. آقای توسلی مسئول نیت کردن غسل و مراسم تشریفات مربوط به آن بود . غسل دادن شروع شد و تمام مراحل شرعی و دینی را یک به یک انجام دادند .
در ابتدا قرار نبود از مراحل شستوشو فیلم برداری صورت گیرد. ولی در ادامه ی کار آقای انصاری کرمانی صحبتی را با مرحوم حاج سید احمد آقا انجام دادند و ایشان قبول کردند که فیلمبرداری صورت گیرد؛ ولی دستگاه فیلمبرداری وقتی آماده شد که شستوشو انجام شده و زمان کفن کردن فرا رسیده بود. دوربین، تنها چند دقیقه از مراسم تکفین را ثبت کرد.
بدن امام را از روی تخت اول به تخت دوم انتقال دادند و کفنپیچ کردند. تمام آقایان بالای سر امام ایستاده بودند و مراسم بستن کفن ها انجام شد .
در لحظات آخر حاج احمد آقا گفتند: «صبر کنید که من می خواهم آخرین دیدارم را با آقا داشته باشم».
بالای سر امام آمدند و سرشان را به پیشانی امام گذاشتند، و زمزمههایی کردند که شنیده نمیشد و چند ثانیه به همان حال باقی ماندند. طبعا این صحنه با آنچه که تلویزیون پخش کرد که حاج احمد آقا بعد از فوت امام بالای پیکر امام بودند، فرق دارد . چون ترسیم آن لحظه کار مشکلی است و تن انسان را میلرزاند.
بعد از اتمام مراسم تکفین، افراد کنار بدن امام ایستادند و این صحنه هم فیلمبرداری شد. بعد از آن جنازه به سردخانهای که در آن محیط وجود داشت، منتقل شد و تا صبح روز بعد در آنجا باقی ماند. گاهی اوقات اعضای دفتر و برادران سپاه، پشت در بستهی سردخانه میرفتند و قرآن میخواندند. بدن امام حدود 4 ساعت در یخچال بود.
قبل از اینکه اخبار هفت صبح رادیو خبر ارتحال امام را اعلام کند، آقای انصاری جایگاه شیشهای مخصوص قرار دادن بدن را در مصلای تهران مهیا کرده بود. این طرح که بدن امام در محفظهی شیشهای قرار گیرد تا مردم با آن وداع کنند، از حاج احمد آقا و اجرایش با آقای انصاری بود. به خاطر دارم که مرحوم حاج احمد آقا ابراز کرد که ما مایل نیستیم که پیکر امام، فورا دفن شود و خوب است طوری برنامه بریزیم که جسم ایشان حدود 24 ساعت در جایی قرار گیرد که مردم بتوانند بیایند و با ایشان وداع کنند.
ساعت شش صبح به اتفاق آقایان توسلی، صانعی، رسولی ،انصاری، مسیح بروجردی و آقا سید حسن، جنازهی امام را داخل یک دستگاه ماشین "هایس استیشن" قرار دادیم. بنده اسلحه به دست در کنار پیکر امام در ماشین بودم. در این حال به سمت مصلا حرکت کردیم.
آقای انصاری به عنوان هماهنگکننده در ماشینی در جلو حرکت می کرد و ما هم در پی ایشان می رفتیم . اعلام شده بود که پیکر امام چند ساعت قبل از دفن، در مصلا قرار می گیرد تا مردم با آن تودیع کنند. در بین راه مردم عزا دار و سیاه پوش را می دیدم که دسته دسته به سمت مصلا در حرکت اند . هرچه به مصلا نزدیک تر می شدیم، به حجم جمعیت افزوده می شد و ما کند تر می توانستیم پیش برویم. در نزدیکی مصلا راه ها را بسته بودند و ماشین ها را جلو تر راه نمی دادند . داخل محوطه ی مصلا شدیم پردههای ماشین هایس را پایین کشیده بودیم و داخل ماشین پیدا نبود . از لا به لای جمعیت می گذشتیم . ماشین شانه به شانه ی جمعیت حرکت می کرد. مردم شعار می دادند و به سرو سینه می زدند و عزاداری می کردند و خبر نداشتند که ماشینی که از کنار آنها می گذرد، حامل پیکر امام است !
آقای توسلی و آقای رسولی در جلوی ماشین نشسته بودند و بنده و آقای مسیح بروجردی و آقای سید حسن درعقب ماشین و کنار جنازهی امام بودیم . راننده ی ماشین «آقای سید محمد هاشمی» از برادران سپاهی بود .
مدت زیادی طول کشید تا مسیر را طی کردیم. در داخل مصلا وضعیت بدتر و حجم جمعیت بسیار زیاد بود. به جایگاهی که برای امام تدارک شده بود نزدیک شدیم . محوطه را به وسیله ی کانتینر حصارکشی کرده بودند و داخل محوطه خلوت بود. به طرف جایگاه مخصوصی که برای امام در نظر گرفته بودند رفتیم . یخچال و سرد خانه ای با محفظه ی شیشه ای ساخته بودند که قرار بود پیکر امام را در آن قرار گیرد . یک وسیله ی بالا بر هم قرار بود جنازه ی امام را بالا ببرد و بعد روی دست به داخل محفظه ی شیشه ای برده شود. ساخت یخچال مزبور را ظاهرا به شرکت مزبور سفارش داده بودند .ظرف 24 ساعت طرح یخچال را داده بودند و عملی شده بود .
به هر تقدیری جنازه را به داخل آن محفظه انتقال دادیم و بعد به سمت جماران برگشتیم .
مجددا با حاج سید احمد خمینی از جماران با هلیکوپتر به مصلا رفتیم. گفتنی است در جماران محوطهی بازی متعلق به نیروی هوایی بود که برای نشست و برخاست هلی کوپتر در نظر گرفته شده بود. حدود بیست دقیقه با هلی کوپتر از مصلا و مکان استقرار جنازهی امام بازدید کردیم و دوباره به جماران برگشتیم.
آیت الله گلپایگانی و نماز بر پیکر امام
برای خواندن نماز بر پیکر امام، مرحوم آیت الله گلپایگانی در گرفته شدند. حاج احمد آقا با آقای جواد گلپایگانی فرزند آیت الله گلپایگانی هماهنگی های لازم را به عمل آوردند. آقا جواد در تلفن ابراز کرده بود: «به چه کیفیت و با چه وسیله ای می خواهید آقا (یعنی آیتالله گلپایگانی) را به تهران ببرید؟ یک وقت خدای نکرده مبادا مشکلی پیش بیاید»! ظاهراً منظورشان مشکل مسائل امنیتی بود و نیز نقص فنی وسیله و مانند آن بود. حاج احمد آقا گفته بود: «من ماشین خود امام و محافظها ایشان را برای این منظور میفرستم. تمام امکانات مهیاست و از این بابت مشکلی نیست».
قرار شد بعد از ظهر روز قبل از اقامهی نماز، بنده به قم بروم و به اتفاق دیگر برادران همراه با محافظ ، آیت الله گلپایگانی را به تهران بیاورم. ماشین ضد گلولهای برای این منظور در نظر گرفته شد که مخصوص حضرت امام بود و وزارت خارجه در اختیار امام گذاشته بود تا اگر قرار شد مرحوم امام روزی به جای بروند، از این وسیله استفاده کنند. هیچگاه هم امام سوار این ماشین نشدند و معمولا حاج احمد آقا از آن ماشین استفاده می کردند.
به هر تقدیر به قم رفتیم . از پیش بیت آیت الله گلپایگانی خبردار بودند و ایشان در ساعتی از پیش تعیین شده سوار ماشین شدند. در داخل ماشین مرحوم آیت الله گلپایگانی، آیت الله صافی و آقا جواد فرزند آیت الله گلپایگانی بودند در ماشین دیگر هم که برای اسکورت در نظر گرفته شده بود . نزدیکان بیت و اعضای دفتر آقای گلپایگانی سوار شدند و به سمت تهران حرکت کردیم. در مسیر هم مدام با تهران ارتباط مستقیم داشتیم. من رانندگی ماشین را به عهده داشتم و از داخل آینهی جلوی ماشین دیدم که آقای گلپایگانی عمامهشان را از سر برداشتند و روی صندلی کنار دستشان گذاشتند. در مسیر که میرفتیم، به بیان خاطراتی از حضرت امام پرداختند . یک جا قریب به این مضموم فرمودند: «ایشان اسلام را احیا کرد. اسلام را در ایران زنده کرد و زحمات زیادی کشید». در خلال گفتن این جملات، صدایشان می لرزید و میگریستند. معلوم بود که خیلی به امام ارادت و علاقه دارند.
وقتی که به جماران رسیدیم، منزل آقای رسولی محلاتی در کنار دفتر و بیت امام برای استراحت آقای گلپایگانی تدارک دیده بودند. شب را هم در همان جا اقامت کردند.
روز بعد 7 صبح، به اتفاق حاج احمد آقا و مرحوم آیت الله گلپایگانی سوار ماشین شدیم و به طرف مصلا حرکت کردیم . در ماشین نفر سومی هم نشسته بود که آیت الله صافی بود. بقیه ـ حتی آقا جواد گلپایگانی - در ماشینهای دیگر در ستون اسکورت بودند .
مسیر خاصی را برای حرکت ماشین ما آماده کرده بودند که از همان مسیر عبور کردیم تا جایی که قرار بود نماز در آنجا اقامه شود، پیش رفتیم. جنازهی امام را از قبل از داخل محفظهی شیشهای مخصوص خارج کرده و درون ماشین یخچالدار مخصوص قرار داده بودند .
ماشین حامل پیکر امام به نقطه ای از مصلا که بنا بود در آنجا بر بدن امام نماز خوانده شود، آمد و دقایقی بعد نماز به امامت مرحوم آیت الله گلپایگانی برگزار شد که صحنهی مربوط به آن را در تلویزیون به نمایش گذاشتند. تمام شخصیتها در این نماز حاضر بودند. سران برخی از ممالک اسلامی هم به عنوان میهمان در این مراسم شرکت داشتند. حضرت آیت الله خامنهای رییس جمهور وقت و آقای هاشمی رییس مجلس شورای اسلامی نیز در صف اول حاضر بودند .
جمعیت چه در حین نماز و چه بعد از آن هجوم آورد و افراد مایل بودند جلو بیایند و بدن امام را از نزدیک ببینند. فشار عجیبی از سوی جمعیت به قسمتهای جلو وارد می شد . از قبل چند ردیف مانع برای کنترل جمعیت تعبیه کرده بودند . از افراد خاصی هم برای حفظ امنیت و حفاظت مراسم دعوت به عمل آورده بودند؛برای مثال از انجمن های اسلامی تهران و ستاد ائمه ی جمعه و ستاد بر گزاری مراسم نماز جمعه. هر کدام از این گروه ها برای حفظ مراسم و کمک به حفاظت سپاه بر نامههایی داشتند؛ ولی شوق اشتیاق مردم به حدی بود که هیچ کس در بند آداب و ترتیب نبود . به یاد دارم که اتوبوس ها و کانتکس های دو طبقه به عنوان حصار، دور تا دور آن محوطه شانه به شانه ی هم پارک کرده بودند تا هجوم جمعیت را کنترل کند؛ ولی سیل جمعیت را می دیدیم که از بالای ماشین ها پایین می پرند و اصلا هم به فکر ارتفاع سه چهار متری ماشین ها و کانتکس ها نبودند . نمی دانم از آن سو چگونه از این ارتفاع بالا می رفتند و از این سو با کدام جرات پایین می پریدند ! تنها چیزی که مسئله را حل می کرد عشق مردم به امام بود.
در نزدیکی جای که پیکر امام زمین بود هجوم جمعیت بیداد می کرد. حتی شخصیت های درجه یک هم درآن حال در پی آن بودند که جلو بروند و دستی به پیکر امام بزنند و خود را با آن تبرک کنند . قدری بعد پیکر امام را به ماشین منتقل و از آنجا دور کردند تا در مسیرهای تعیین شده به سمت بهشت زهرا تشییع کنند. ظاهرا اکثر مردم متوجه ی انتقال پیکر امام نشده و فکر می کردند که بدن هنوز همان مکانی است که برای نماز بر زمین گذاشته اند. لذا هجوم بی وقفه ادامه داشت .
ماشین حامل پیکر امام دور می شد . از این دست ماشین ها چند نوع شبیه هم مهیا کرده بودند و قرا ر بود یکی از آنها حامل پیکر امام و بقیه برای رد گم کردن باشد. با این وصف آن روز موفق به تشییع پیکر امام نشدند .
در آن حال بنده در پی آن بودم که حاج احمد آقا و آیت الله گلپایگانی را از شلوغی دور کنم. آن دو بزرگوار را به کنار دیواری بردم و نشستیم تا قدری استراحت کنیم. هوا بسیار گرم بود و آقایان از صبح تا آنموقع درگیر سرو صدا و شلوغی و هجوم جمعیت بودند و حسابی کلافه شده بودند. آقای محسن رضایی هم در آن شرایط در کنار ما بودند.
قدری آنجا ماندیم و دیدیم نتیجهبخش نیست و هجوم کمتر نمی شود و راه گریز نیست. بنده و برادران سپاه و نیروی حفاظت، دست در دست یکدیگر دیوار گوشتی درست کرده و از آقای گلپایگانی و حاج احمد آقا مراقبت می کردیم. در این حال حاج احمد آقا رو کردند به آیت الله گلپایگانی و گفتند: «بهتر است من از یک سمت بروم و شما از سمت دیگر تا از این مخمصه خلاص شویم». بعد رو کردند به من که: «حسین آقا! شما کنار آقای گلپایگانی باشید و ایشان را از اینجا خارج کنید و هر جا خواستند ببرید». آقای محسن رضایی به حاج احمد آقا گفتند: «من هم شما را میبرم».
تعدادی از برادران حفاظت، آقای محسن رضایی و حاج احمد آقا را در بر گرفتند و از یک سو رفتند و طبعاً بخشی از جمعیت که به سمت احمد آقا هجوم می آوردند، به سمت حرکت ایشان متمایل شدند و فشار روی آیت الله گلپایگانی کاهش یافت . من هم به کمک تنی چند از بچه ها حفاظت ،دست ها را به هم حلقه کردیم و آقای گلپایگانی را در میان گرفتیم.
در آن گیرو داد معلوم نبود که آیت الله صافی در کدام سمت و سو است و سیل جمعیت ایشان را به کدام سمت برده است آیت الله گلپایگانی نگران آقای صافی بودند و گفتند: «اگر ممکن است خبری از ایشان بیاورید که کجا هستند؟» ما از طریق بیسیمی که در اختیارمان بود کسب خبر کردیم . خبر رسید که ایشان به یکی از پاسگاههای نیروی انتظامی منتقل شدهاند و آنجا هستند.
در آن حال به آیت الله گلپایگانی عرض کردم بلکه بتوانیم سوار ماشین شویم. فشار جمعیت طبعاً اجازه نمیداد که به ماشین مورد نظر سوار شویم. حتی حاج آقا جواد و حاج آقا باقر ـ فرزندان آیت الله گلپایگانی ـ را لابهلای جمعیت میدیدیم و نزدیک ما بودند؛ ولی جمعیت انبوهی که بین ما حایل بود نمیگذاشت، با هم تلاقی کنیم . فشار و هجوم جمعیت باعث شد که چند بار عصای آیت الله گلپایگانی از دستشان افتاد و کفشهایشان از پایشان در آمد و حتی عمامه از سرشان افتاد .
از کنار دیواری که در جوار آن پناه گرفته بودیم ، چند متر دور شدیم و وارد یک محوطهی باز در مصلا شدیم . وضع بدتر شد و جمعیت بیشتر به ما و آیت الله گلپایگانی فشار می آورد .
قدری آن سوتر یک وسیلهی نقلیه متعلق به کمیتهی انقلاب اسلامی پارک کرده بود. من به نظرم رسید که بهترین کار این است که آیت الله گلپایگانی را به آن وسیله برسانیم و سوار کنیم. با هر مکافات و سختی که بود پیش رفتیم و به ماشین رسیدیم. رانندهی ماشین معلوم نبود کجاست؟ او را صدا کردیم. قدری بعد راننده پیدا شد و در ماشین را باز کرد. آقای گلپایگانی را سوار کردیم. ظاهرا آقا جواد هم خود را به ما رساند و سوار شدند.
به راننده ی ماشین گفتیم حرکت کند. خودرو کمیته با هزار زحمت از جا کنده و از لابه لای جمعیت خارج شد و خودش را به خیابان رساند. بر خلاف مسیر جمعیت، بیهدف در عباس آباد تهران و خیابان شهید بهشتی میراندیم. در آن منطقه دنبال خانه ا ی بودم که درش باز باشد و آیت الله گلپایگانی در آن نفسی تازه و استراحت کنند. ما هم بلکه برویم ماشین خودمان را بیاوریم و آقا را سوار کنیم .
در هیچ خانهی باز نبود به نظر میرسید که همهی مردم در خیابان هستند. قدری پیش رفتیم و در نهایت دیدیم مقابل خانهای، پیرمردی که ظاهرا دستش شکسته بود روی صندلی نشسته است و پیرزنی هم در کنار اوست. ماشین را در کناری پارک کردیم. آیت الله گلپایگانی را به آن دو کهنسال، معرفی کردیم. با اشتیاق و روی گشاده ما را به درون خانه شان راهنمایی کردند. با آنکه برایشان سخت بود، فرشی در حیاط پهن کردند. آقای گلپایگانی روی آن نشستند بعد برای ما شیر و هندوانه و آب خنک آوردند و پذیرایی مفصلی کردند. خودشان هم خیلی خوشحال بودند. فرزندان آیت الله گلپایگانی (آقا باقر و آقا جواد) به همراه تنی چند از نیروهای حفاظت که با ما بودند، نزد آقای گلپایگانی در آنجا ماندند و بنده دوباره به مصلا بازگشتم تا ماشین ضد گلولهی امام را با خود بیاورم. دیگر از ستون اسکورت خبری نبود و همه متفرق شده بودند.
با زحمت بسیار ماشین امام را به منزل محل استقرار آیت الله گلپایگانی آوردم. خدمت شان عرض کردم که کجا تشریف می برید ؟ فرمودند: «قم»!
آقا و همراهانشان را سوار کردیم و حرکت کردیم . مسیری را از بیرون تهران انتخاب کردیم. میدانستم که از تهران و بهشت زهرا بخواهیم عبور کنیم، باز به راهبندان و فشار جمعیت میخوردیم. چند بار خواستیم از مسیر منتهی به میدان آزادی حرکت کنیم ، ولی مشاهده کردیم که راه بسته است و جمعیت با پای پیاده به سمت بهشت زهرا روان است .
به هر کیفیتی که بود بعد از ظهر آن روز ـ حدود چهار و پنج ـ به قم رسیدیم و آیت الله گلپایگانی را به بیتشان رساندیم .
بعد از آن بنده خودم را سریعاً به تهران برگشتم تا خودم را به مراسم تدفین امام برسانم. نزدیکیهای مغرب بود که به بهشت زهرا رسیدم. یکسره با همان ماشین امام جلو رفتم و تا نزدیکترین جایی که با ماشین میشد رفت ، پیش رفتم. از قبل میدانستم که چه جایی را برای پارک ماشین ها در نظر گرفتهاند. پاسداران بیت امام هم در نقاط مختلف حضور داشتند و بنده را میشناختند و راه را برایم باز میکردند. با این حال متاسفانه وقتی که به بهشت زهرا رسیده بودم که مراسم تدفین امام تمام شده بود .
بعد از آن بنده به بیت امام در جماران بازگشتم.
با احمد آقا بر مزار امام
بعد از تدفین امام، شبها به طور مرتب همراه حاج احمد آقا - که لباس شخصی به تن میکردند- به بهشت زهرا میآمدیم. هنوز محل دفن امام در یک محوطهی باز و بیابان و پر گرد و خاک قرا ر داشت و هیچ آبادانی در آن صورت نگرفته بود. با این حال، مردم در قالب هیئت ها و دسته ها، تا صبح مشغول عزاداری و سینهزنی بودند.
هر بار که با حاج احمد آقا به آنجا می رفتیم ،پنج شش ساعت و تا پاسی از شب بودیم . گاهی اوقات ایشان به محل دفن امام نزدیک می شدند.در این حال به محافظانشان می گفتند: «کسی دنبال من نیاید! فقط شما حسین آقا! دورادور مراقب من باشید».
بعد همراه با مردم که ایشان را در آن لباس نمیشناختند، تا آنجای که میتوانستند، جلو میرفتند. (گاه تا پنج شش متری مزار امام) گاه از جمعیت فاصله میگرفتند و حدود صد تا دویست متر دورتر از مدفن امام مینشستند و خیره به موقعیت دفن می نگریستند. این برنامه تا چهلم حضرت امام ادامه داشت .
بعد از تدفین امام، همسر، دختران و عروسشان روزی یک بار برای زیارت مضجع شریف آن رهبر سفر کرده به صورت ناشناس به بهشت زهرا می آمدند .
روز رحلت امام تلخ ترین روز عمرمان بود. آن روز و وقتی که خبر ارتحال امام اعلام شد پیش از آنکه در هجران آن سفرکرده بسوزیم که جانمان بود و همه چیزمان بود؛ همهی ما سخت نگران آیندهی انقلاب بودیم. در همین حال هر وقت یاد آن لحظهها میافتیم، تن ما می لرزد و در آن لحظه در فهم و باور ما برای امام خمینی جانشینی وجود نداشت و در آن لحظه در حالی می بایست مرگ آن روح بلند و مرد الهی و معنوی و روحانی را می پذیرفتیم که در اطرافمان دشمنان خارجی انقلاب صف آرایی کرده بودند تا اینکه شب آن روز خبر انتخاب مقام عظمای ولایت مرجعیت مقام معظم رهبری حضرت آیت الله العظمی خامنهای به رهبری جمهوری اسلامی ایران از سوی مجلس خبر گان رهبری آرامشی در دل ها ایجاد کرد و ما را به آینده ی کشور اسلامی مان امیدوارتر کرد.
خوشحالیم که بعد از رحلت ایشان، رهبری کشور به دست با کفایت مقام معظم رهبری حضرت آیت الله العظمی خامنه ای (مد ظله العالی) سپرده شده. بنده یکی دو سال نیز افتخار خدمتگزاری نزد ایشان را پیدا کردم و بعد به قم انتقال پیدا کردم و این توفیق از من سلب شد.
..................
پایان پیام / 101