به گزارش خبرگزاری اهلبیت (ع) ـ ابنا ـآنچه در پی میآید چند خاطره از شهيد پيغان است که برای خولنندگان محترم می آوریم:
سلام میفرستم بر زندگی و حیات ... سلام بر غربت افرادی که همواره تنها زیستهاند ... و سلام بر آنهایی که سر بر سنگهای بیابان گذاشته و غریبانه و بی کس ، از جور ستم نامردان جان سپردهاند.
...............
یکی از دفترهای شهید نعمت را که پیشم مانده بود باز کردم و شرع کردم ورق زدن. با حوصله، تک به تک، صفحات دفتر را ورق میزنم. راجع به نگارش و تمرین نویسندگی است. مطالب سر کلاس را نوشته. به آخر دفتر رسیدهام، می خواهم دفتر را ببندم که ستارۀ گوشۀ دفتر توجهم را جلب میکند. کمی دقیق میشوم. تیتر سمت راست دفتر، نوشته شده یک خاطره،سمت راستش هم همان ستاره است، زیرش هم خط کشیده شده، انگار خاطره ای است که شهید نعمت به عنوان تمرین یا تکلیف خودش نوشته است، بی صبرانه شروع می کنم به خواندن:
یک روز رفته بودم نانوایی، آنجا که رفتم [چون آشنا بودند] به من تعارف کردند بروم توی نانوایی و برایم نان جمع کردند، نان سفارشی! خوشم نمی آمد نان بدون نوبت بیاورم یا اینکه نانهای خوب را من بیاورم. لذا نوبتم را مشخص کردم و وقتی [نوبتم] رسید، نان معمولی برداشتم. [و به خانه رفتم، و ] از این بابت در خانه توبیخ شدم.
...............
یک خاطرۀ شنیدنی هم همکلاسهای شهید نعمت به من هدیه دادند، آن را هم عیناً نقل میکنم. جریان از این قرار بوده است که شهید نعمت دو جلسه بیشتر از حد مجاز، سر کلاس غیبت داشته اند. بخوانید:
يادت هست كه دليل غيبتهايت را به استاد گفتي؟! يادت هست كه گفتي:
يك روزش محرم بود رفته بودم تبليغ ، فداي سر امام حسين (ع) ؛ يك روزش هم مريض بودم، فداي سر خودم!
و ما دوستان تو، حالا دوباره ميپرسيم:
چه شد كه اين بار مأموريتت به طول انجاميده؟ باز هم تبليغ رفتهاي؟ محرم كه نيست! صفر هم تمام شده! غيبتهايت هم از حد مجاز گذشته !
……………..
پايان پيام/107