خبرگزاری اهل‌بیت(ع) - ابنا

چهارشنبه ۷ آذر ۱۴۰۳
۲:۲۲
در حال بارگذاری؛ صبور باشید
شنبه
۲۶ تیر
۱۳۸۹
۱۹:۳۰:۰۰
منبع:
اختصاصی ابنا
کد خبر:
188294

در حاشیه ‏جشنواره (3) / داستان مقاومت یک شیعه برای حفظ حجاب در آمریکا ؛ هر روز با آب دهان مردم خیس می‏شدم!

«زهرا گونزالس» بانوی نوشیعه‏ی آمریکایی حکایتی باورنکردنی از مقاومت خود در برابر اهانت‏های مردم آمریکا نسبت به حجاب و زن مسلمان بازگو کرد.

آآ

به گزارش خبرگزاری اهل بیت(ع) ـ ابنا ـ خانم زهرا گونزالس بانوی مسلمان و نوشیعه‏ی آمریکایی که چند سالی است به کشورمان مهاجرت کرده است، در حاشیه جشنواره دختران آفتاب، برایمان از وضعیت دشوار زنان و بانوان مسلمان و محجبه در آمریکا و جوامع غربی حکایاتی تعریف کرد.

در طول این مصاحبه، چند باری لرزه بر اندامم افتاد و هوای دل و دیده‏ام را ابری کرد؛ نه به خاطر اینکه او چه سختی‏هایی کشیده است، بلکه به این دلیل که اینگونه زنان مسلمان در غرب، برای حفظ حجاب خود از جان مایه می‏گذارند؛ اما درعوض در ایران و برخی کشورهای اسلامی که همه در انتخاب حجاب آزادند و کرامت زن مسلمان محفوظ است، متأسفانه برخی از دختران و زنان‏مان حرمت پوشش اسلامی را پاس نمی‏دارند!

زهرا گونزالس می‏گفت:

12 یا 13 ساله بودم که مادرم به دین اسلام گروید. پیش از آن ما کاتولیک بودیم و من در مدارس کاتولیکی درس می‏خواندم. بعد از اسلام آوردن مادرم، او ما (من و برادران و خواهرانم) را نیز بدون هیچ اجباری به اسلام دعوت کرد و ما همگی به عشق و علاقه خود مسلمان شدیم.

از آن به بعد همواره با پوشیدن روسری، در انظار ظاهر می‏شدم. درست یادم هست که روز آغاز سال تحصیلی بود. من به کلاس اول راهنمایی می‏رفتم و اولین بار بود که می‏خواستم با روسری به محیط آموزشی بروم. بارها خود را در آینه مشاهده کردم و از اینکه روسری‏ام به رنگ آسمان است، بسیار شاد بودم. می‏خواستم با دوستانم هم این شادی را تقسیم کنم. فکر می‏کردم همگی از نوع پوشش من لذت می‏برند...

اتوبس مدرسه رسیده بود و من آخرین نفری بودم که سوار شدم. از همین اتوبوس‏های زرد بزرگ که همیشه برای سرویس مدارس استفاده می‏شود. از داخل سرویس سروصدا و هلهله شادی بچه‏ها شنیده می‏شد. همینکه وارد اتوبوس شدم و چشم بچه‏ها به من افتاد، ناگهان برای مدتی "سکوت" بر اتوبوس حکم‏فرما شد. یکی فریاد زد که «اینو ببینید؛ چی سرش گذاشته!!» یکی دیگر از بچه‏ها برای من آشغال پرتاب کرد، دیگری حرف‏های رکیک نثارم کرد... می‏خواستم فرار کنم؛ اما راننده اتوبس در را بست و گفت: «بنشین!» پایم بسیار سنگین شده بود و یارای حمل به من به سمت صندلی را نداشت؛ همان دو یا سه قدم به سمت صندلی برایم به اندازه یک سال طول کشید. بالاخره بر روی یکی از صندلی‏ها در ردیف جلوی اتوبوس نشستم. همچنان فحاشی‏ها و پرتاب اشیاء به سمت خودم را حس می‏کردم و می‏شنیدم؛ ولی به روی خودم نمی‏آوردم. به مدرسه که رسیدیم، احساس کردم روسری‏ام خیس شده؛ بعدها یکی از دوستانم گفت که بچه‏ها در سرویس و در طول راه، یکی یکی به سمت من می‏آمده‏اند و به روسریم آب دهان می‏اندخته‏اند!

این داستان هرروز برای من تکرار می‏شد و من مجبور بودم با خودم دو یا سه روسری به مدرسه بیاورم تا پس از پرتاب‏های آب دهان از طرف دانش‏آموزان، دومی یا سومی را به سر کنم!

خانم گونزالس با چنان شور و حرارتی این داستان را تعریف می‏کرد که گویی همین چند روز پیش این اتفاقات برایش رخ داده است؛ اما عجیب اینکه او اصلا از بیان این خاطرات تلخ ناراحت نبود!

وقتی پرسیدم «آیا از یادآوری این قضایا ناراحت می‏شوید؟» گفت: «ما رأیت الا جمیلا! مگر من از حضرت زینب(س) بالاترم؟ هرگز !  او با آن همه سختی، مصائب کربلا را زیبا می‏دید؛ حال من بیایم و از اینکه به وظیفه مسلمانیم عمل کرده‏ام ناراحت باشم؟»

"زهرا" در پایان گفت: «از اینکه می‏بینم در ایران تعداد زیادی از زنان و دختران اهتمام جدی‏ای به حجاب و پوشش خود ندارند، دلم به درد می‏آید!»

این را گفت و با لبخندی به سمت کودک خردسال خود که در کالسکه خوابیده بود، رفت.

.............................

پایان پیام / 101 ـ 144