به گزارش خبرگزاری اهلبیت(ع) ـ ابنا ـ به نقل از نشريه گرچك حيات تركيه، آدم اوزكوسه نماينده خاورميانه اين نشريه، توركر سالتاباش صاحب امتياز قبلي نشريه مذكور، ابوبكر قربان يكي از نويسندگان اين نشريه و احمد جان قره حسن اوغلو مديرمسئول دفتر تحريريه روزنامه واكيت جزئيات حمله تروريستي رژيم صهيونيستي به كشتي هاي حامل كمك هاي انساندوستانه و فعالان صلح به نوار غزه را تشريح كردند.
در ذيل چكيده اي از اظهارات و مشاهدات شاهدان عيني اين حمله ناجوانمردانه مي آيد .
آدم اوزكوسه كه به عنوان نماينده نشريه گرچك حيات در دمشق زندگي مي كند، براي مشاركت در كاروان آزادي غزه به استانبول آمده و از همين جا به اين كاروان ملحق شده است.
وي مي گويد: اين واقعه را به عنوان واقعه اي تاريخي مي ديدم. كار بسيار مهمي بود. پيش از اين هم دو بار به غزه رفته بودم. در حين جنگ هم در آنجا شاهد وقايع بودم. همه مي دانيم مردم غزه تحت چه شرايطي زندگي مي كنند. من براي شركت در اين اقدام دو ماه به تركيه آمدم.
وي در مورد علت اينكه چرا كاروان غزه را به عنوان حركتي تاريخي مي بيند نيز مي گويد: من انساني هستم كه به قلب ها و عواطف انسان هاي ديگر اهميت مي دهم و معتقدم قلب انسان و وجدان و احساسات انساني قوي ترين سلاح در دنيا است. احساس مي كردم كه اتفاقي براي كشتي خواهد افتاد. اين كشتي ها حتي قبل از حركت به سوي غزه پيام هاي مهمي به جهانيان در راستاي محاصره غزه و مبارزات مردم فلسطين داد و نشان داد كه مي تواند در اين راه حركت بسيار مهمي باشد.
وي در مورد اينكه مردم غزه، مردم فلسطين، جهان عرب و جهان اسلام تا چه حد از اين حركت با خبر بودند و چگونه ارزيابي مي كردند، مي گويد: در يك ماه گذشته با دوستان خبرنگار به خصوص در غزه و انسان هايي كه در طول اقامت در اين شهر دوست شده بودم در ارتباط بودم. آنها نيز به اندازه كساني كه قرار بود با كشتي ها به غزه بيايند هيجان زده بودند و حتي بيشتر. يكي از دوستان مي گفت در غزه مادران فلسطيني كودكان خود را با لالايي كشتي ها مي خوابانند. اين كشتي ها تا اين حد براي مردم غزه در حكم آزادي بود. وقتي در زندان اسرائيلي ها بودم خانمي از كنسولگري تركيه آمد. آن قدر خوشحال شديم كه حد نداشت، چونكه فهميديم مردم از وجود ما با خبر هستند. مردم غزه نيز مانند ما كه در زندان بوديم در زندان هستند و اين كشتي ها براي آنها خيلي مهم بود. امروز چند روزنامه از غزه با من تماس گرفتند و امشب در برنامه زنده تلويزيوني شركت مي كنم. تعداد زيادي از دوستان با تماس تلفني به ما تبريك گفتند. امروز همه در غزه از تركيه صحبت مي كنند. من در برنامه هاي زنده تلويزيوني گفتم از اينكه كمك ها را نتوانستيم به دست مردم غزه برسانيم متاسفم، ولي خوشحالم كه پيام ما به اين مردم رسيد. اين پيام تاثير عميقي بر روي اين مردم گذاشته است. شايد مردم تركيه متوجه نباشند، ولي غزه تبديل به يك زندان بزرگ شده است. اين كشتي ها براي آنها به منزله باز شدن بر روي جهان آزاد بود و مي توانستند صداي خود را به گوش جهانيان برسانند.
اين كشتي براي من دو معني در برداشت. اول اينكه به عنوان يك روزنامه نگار شاهد اين حركت تاريخي بودم. دوم اينكه قرار بود بسته اي كه احمد صالح از روستاي قره بورون به من داده بود را به دختر بچه اي در غزه كه از دوربين عكاسي من ترسيده بود، برسانم. حتي وقتي وسائلم را پس دادند دنبال دو چيز گشتم كه يكي عكس ها بود و ديگري اين بسته.
وي در خصوص حركت به غزه مي گويد: تا قبرس مشكلي نداشتيم و هوا هم خيلي خوب بود. در كشتي يك نفر مسلمان بود كه همه مي خواستند به او غذايي اكرام كنند. هر كس در تلاش بود تا چيز جديدي از ديگري ياد بگيرد. كساني كه قرآن بلد نبودند، سعي مي كردند قرائت قرآن را ياد بگيرند و ظرف دو روز ياد گرفتند. يكي بود كه قرآن را گرفته بود و مي خواند و به هيچ كس نمي داد. در كشتي افراد مختلف از جاي جاي تركيه آمده بودند. يك انگليس هم بود كه مسلمان شده بود. از ساير اديان هم افراد مختلفي بودند. رفتار آنها در طول سفر بسيار خوب بود. دوستي هاي خوبي ايجاد شده بود. همه با هم بازداشت شديم و با يكديگر مورد ظلم واقع شديم. الان به تصاويري كه در حين حمله به كشتي گرفتم نگاه مي كنم. روي شهدا را باز كرده ام و هر يك را جدا جدا بررسي كردم. دست بعضي هاي شان را گرفته ام و دهان بازشان را بسته ام. الان كه فكرش را مي كنم نمي دانم چگونه توانستم اين كارها را بكنم. قدرتي فوق العاده در ما پديد آمده بود.
وي در مورد آغاز سفر مي گويد: مسافرت ما خيلي خوب آغاز شد. در يك گوشه عده اي كافه قدس و در گوشه اي ديگر كافه غزه ترتيب داده شده بود. سرودها خوانده مي شد، شعارها داده مي شد. رائد صلاح در يك گوشه نماز اقامه مي كرد. با عرب ها در مورد تركيه سخن مي گفتم، از حركت اسلامي حرف مي زدم، از ساختار سياسي تركيه بحث مي كردم. در مورد الجزاير صحبت مي كرديم. اين چنين جو صميمي حاكم شده بود. بچه هاي كمونيست بودند كه با ما گرم گرفته بودند.
وي مي گويد كه در حين نماز جماعت يك عكس جالب گرفته است. در آنجا يك كشيش هم ديده مي شود. در حين حمله برخي قرآن مي خوانند و برخي ديگر انجيل. در نزديكي هاي قبرس يك كشتي دچار نقص فني شد و مسافران آن كشتي به كشتي ما منتقل شدند. نيمه شب براه افتاديم و حمله حوالي ساعت چهار صبح آغاز شد. حمله خيلي آني صورت گرفت. براي نماز صبح بيدار شده بوديم. وضو گرفتم. اولين ركعت را كه خواندم ديدم سروصدايي بپا شد.
وي در مورد حمله درست در ساعت اقامه نماز صبح هم مي گويد: بله ، قرار بود در مقابل حمله آنها مقاومت كنيم و آنها آگاهانه اين ساعت را براي حمله انتخاب كرده بودند. شب هنگام در مورد احتمال حمله آنها صحبت كرده بوديم. عده اي از رويت يك كشتي خبر دادند. گفتم شايد يك كشتي عادي باشد. من در حقيقت احتمال چنين حمله اي را متصور نبودم.
وي در مورد نيت اين كشتي ها در زمينه رسيدن به نوار غزه مي گويد: در رسانه ها حرف هاي متفاوتي مطرح شد. قرار نبود اين كشتي ها مستقيما وارد غزه شوند، چونكه خيلي خطرناك بود. كشتي ما قرار بود ابتدا به مصر برود و در آنجا منتظر بماند تا تماس ها بين تركيه، مصر و اسرائيل انجام شود. اما اسرائيل مرتكب خطاي بزرگي شد. اشتباه بزرگ آنها حمله به كشتي ها در آبهاي بين المللي بود. كساني كه در كشتي بودند انتظار چنين اقدام تحريك آميزي را نداشتند. هدف جلب حمايت افكار عمومي و رساندن كمك ها به غزه بود. اما ما را بدون آنكه آمادگي داشته باشيم گير انداختند. وقت نماز صبح بود و اكثر مسافران كشتي در حين اقامه نماز صبح بودند. اگر هدف ما مستقيما رفتن به غزه بود احتمال حمله را بعيد نمي دانستم، چونكه اسرائيل در همين زمينه بيانيه داده بود. حتي گفته بود كه ما را كجا نگه خواهند داشت و مصاحبه فرمانده اسرائيلي را از تلويزيون ديده بودم. در كشتي يك نماينده عرب فلسطيني از پارلمان اسرائيل نيز حضور داشت. او خبرهاي عبري را براي من ترجمه مي كرد. من پيش بيني مي كردم كه اين كشتي وارد غزه نخواهد شد. فكر مي كردم پس از گفتگوها ميان تركيه، مصر و اسرائيل شايد بتوانيم وارد غزه شويم. قرار بود محاصره به روش سياسي شكسته شود، اما به مسافران كشتي اجازه اين كار داده نشد. از سوي ديگر در كشتي كودكي يك ساله بود، زن ها بودند و باز اكثر مسافران را كودكان و زنان تشكيل مي دادند و لذا نمي شد كه زندگي آنها را به خطر انداخت و قرار هم نبود كه به خطر انداخته شود. هدف اين كشتي ها هرگز بروز چنين حادثه اي نبود. اما از اسرائيل هرچيزي قابل انتظار بود. آنها از بدو حركت امر گفته بودند. اين كشتي ها بيش از آنكه حامل كمك هاي انساندوستانه باشد، حامل يك پيام مهم بود و آن هم يادآوري محاصره غزه بود و اينكه مردم غزه تنها نيستند. كمك هاي انساندوستانه شايد تنها براي يك هفته اين مردم كافي بود.
وي در مورد واكنش به حمله صهيونيست ها در حين نماز صبح مي گويد: بعد از شروع به اقامه نماز يكباره شاهد تحركي در كشتي شدم. در آن اثنا يكي از دوستان فرياد زد كه اسرائيلي ها حمله كرده اند. بلافاصله نماز را شكستم و به قسمت عقب كشتي كه پر مخاطره ترين قسمت كشتي بود، رفتم و ديدم همه جا را دود فرا گرفته بود و نارنجك انداخته بودند. نارنجك ها به طور متداوم پرت مي شد. از طرف ديگر دوستان مقاومت مي كردند تا نگذارند سربازان اسرائيلي وارد كشتي شوند. قسمت عقب كشتي طوري است كه به سطح آب خيلي نزديك است و اگر قلاب بياندازيد بلافاصله وارد كشتي مي شويد. سربازان اسرائيلي سعي كردند اينكار را بكنند، اما موفق نشدند. اين قسمت كشتي موفق بود و از دست نرفت. اسرائيل سعي در جوسازي دارد، برخي رسانه هاي تركيه هم انتقاد كردند. اما در اينجا يك نكته وجود دارد. اگر كسي به روي شما اسلحه بگيرد و نشانه برود، شما هم سعي مي كنيد با هر امكاني از جان خود محافظت كنيد. عده اي آمدند با ماسك و لباس هاي سياه كه معلوم نبود كه هستند. آنها به يكباره حمله كردند. ما هم با شيشه هاي آب و صندلي و هر چه كه به دستمان رسيد از خودمان دفاع كرديم و اين واكنشي طبيعي بود. مدت زيادي در قسمت عقب كشتي ماندم و بعد به قسمت ديگر رفتم. سربازان اسرائيلي را گرفته بودند. طبيعي است كه افراد حساسيت نشان داده بودند. وسط آنها سربازان مسلح اسرائيلي پياده شده بود، تصورش را بكنيد كه اينها زبده ترين كماندوهاي دنيا هستند.
احمد جان قره حسن اوغلو يكي ديگر از شاهدان عيني مي گويد: اما بايد به اين نكته توجه كرد كه اسرائيل خيلي زيركانه عمل كرد. اسرائيل عمدا سه نفر از افراد خود را وسط ما پياده كرد تا به زعم خود ما آنها را از ميان برداريم، كما اينكه وقتي اين سه نفر از هلي كوپترها وسط ما پياده شدند شليك گلوله ها به طور نسبي كاهش يافت. آنها شروع به تيراندازي به سوي پاهايمان كردند، آن هم صرفا براي اينكه ما فرصت داشته باشيم تا اين سربازها را به داخل منتقل كنيم و سپس بكشيم. به عبارتي آنها را عمدا اسير دادند، چونكه بعد از اين مي خواستند كشتي را حسابي به خاك و خون بكشند. هدف آنان تنها همين بود. در اينجا مايلم چند صحنه را تعريف كنم. سربازان را اسير كرديم. در اين حين يكي از افراد جماعت محمود افندي خواجه را ديدم كه لباس روحاني به تن داشت. ديدم صورت يكي از سربازان اسير را نوازش مي كند و قرآن مي خواند. پرسيدم عموجان، تو چكار مي كني؟ گفت كه اين بچه ترسيده و براي همين قرآن مي خوانم. يكي ديگر از دوستان گفت كه به او آب بدهيم. ما هم به او آب داديم. يكي ديگر از دوستان تلاش زيادي كرد كه اين سربازها آرام بگيرند. من همه اينها را در بازجويي به طور مفصل تعريف كردم. به آنها گفتم كه شما دوستان ما را كه تسليم شده بودند زديد، اما دوستان ما اينگونه رفتار كردند و اين فرق بين ما با شماست. ببينيد، دوستان ما در آنجا مي توانستند آن سربازها را بكشند، چونكه اينها چند دقيقه قبل دوستان ديگر آنها را كشته بودند. اما همه با خونسردي رفتار كردند. براي مثال فرقان (19 ساله دو تابعيتي تركيه و آمريكا) از اين جمله بود. او يك شب قبل نزد من آمد و گفت كه از مصاحبه هاي من لذت مي برد و همه را مي خواند و همواره آرزو داشته با من آشنا شود. تقدير اين بود كه در اين كشتي با هم آشنا شويم. يك شب قبل با هم نشستيم و چايي خورديم، غذا خورديم. بعد با صحنه كشته شدن اين بچه روبرو مي شويد. اما عليرغم اين همه افراد خونسردي خود را حفظ مي كردند. آنها حتي موقع تحويل سربازها كار خود را كردند. يك دكتر اندونزيايي در ميان ما بود. وقتي آخرين سرباز را تحويل مي داد به وي شليك كردند و از ناحيه بازو زخمي ساختند. تصورش را بكنيد كه اين فرد به عنوان سفير نزد آنها رفته است. آنها از نظر رواني تعادل نداشتند.
وي در مورد اينكه آيا سربازان اسرائيلي پس از اسير شدن همقطاران خود تيراندازي را قطع كردند يا نه؟ مي گويد: به تيراندازي ادامه دادند. از بالا تعداد زيادي زخمي به پايين مي آمد. مي دانيد كه در چنين مواقعي حتي ده ثانيه تاخير يا تعجيل امري حياتي است. وقتي ديديم زخمي هاي سنگين زياد شد پيشنهاد داديم سربازان را پس بدهيم و درخواست كمك بكنيم. اصولا به همين دليل بود كه تسليم شديم. فاصله زماني بين لحظه حمله تا تسليم شدن ما حدود نيم ساعت الي سه ربع ساعت بود. يك نماينده مجلس پارلمان اسرائيل در بين ما بود. او رفت و اول از همه با آنها مذاكره كرد. يك پيراهن سفيد در آورد و گفت كه وي نماينده مجلس اسرائيل است. اما آنها به سوي او هم نشانه رفته و گفتند كه برگردد. آنها عليرغم اينكه مي دانستند زخمي هاي سنگين داريم نيم ساعت ما را معطل كردند. اين خانم نماينده مجلس چند بار رفت و برگشت. ما هم از بلندگو اعلام كرديم به دوستان كه زخمي هاي سنگين داريم و لذا تسليم شوند و دست از مقاومت بردارند. گفتيم بلنت ايلديريم دستور داده است.
وي در ادامه مي گويد: در آن لحظات هرج و مرجي شد، اما همه به دستور بلنت ايلديريم گوش كردند. در لحظات درگيري شهيدها را يكي يكي مي آورند و سايرين روي آنها پرچم تركيه و فلسطين مي كشيدند. يك خانم بود كه شوهرش شهيد شده بود. وقتي به او اطلاع دادم گفت كه هرگز گريه نخواهد كرد و گريه هم نكرد. وي گفت تنها براي يك چيز متاثر مي شود و آن اين است كه قرار گذاشته بودند به اتفاق يكديگر شهيد شوند، اما او رفت و من ماندم. در كشتي يك پيرمرد از اردن با پسرش هم بود. يكي از شهيدها شباهت زيادي به پسر اين پيرمرد داشت. يك نفر هم با توجه به اين شباهت به پيرمرد گفت كه پسر تو هم شهيد شد. به دنبال اين حرف، پيرمرد اردني گفت الحمدالله، الحمدالله، پسرم هديه اي است به فلسطين. وي چند دقيقه اي با همين احساس بود كه كسي ديگر آمد و گفت كه آن شهيد پسر تو نبوده است. دلم مي خواست انسان ها را در آنجا ببينيد. اين افراد با خون خود، با قلب خود و با وجدان هاي خود حماسه نوشتند. تصورش را بكنيد در يك طرف قويترين ارتش جهان بر روي شما آتش گشوده و در طرف ديگر انسان هايي هستند كه تنها سلاح شان قلب شان است. وقتي در حين بازرسي با آن نماينده عرب فلسطيني پارلمان اسرائيل روبرو شدم گفت شما از فلسطيني ها فلسطيني تر هستيد. بله، انسان ها براي اينكه كودكان غزه اي گرسنگي نكشند، جان خود را فدا كردند. من ديدم كه به سر يكي از كساني كه تسليم شده بود، شليك كردند. شايد هم فرقان بود. خيلي وحشتناك بود. من داشتم تصويربرداري مي كردم. سربازان اسرائيلي سلاح خود را از پنجره به درون نشانه رفتند. فهميدم كه متوجه من شده اند و مرا بازديد بدني خواهند كرد. به دنبال جايي مي گشتم تا تصاوير را مخفي كنم. در حين خروج از كشتي بلافاصله مرا جدا كردند و بعد از اينكه عكس مرا كشيدند سراغ عكس ها گرفتند. با يكديگر كشمكش كرديم. شايد به دليل همين عكس ها بود كه دست همه را از جلو بستند، اما دست مرا از پشت بستند. خيلي هم محكم بستند. در حين بازجويي هم بكرات مرا مورد بازديد بدني قرار دادند. اما وقتي چيزي پيدا نكردند، دست از سر من برداشتند. اين تصاوير مهم ترين سند اين حمله شد كما اينكه در تمام تلويزيون هاي دنيا از اين ها استفاده مي شود، در فرانسه، در ايتاليا، در چين. در همين راستا بايد بگويم نشريه گرچك حيات نقش مهمي ايفا كرد.
وي در مورد برخورد سربازان اسرائيلي مي گويد:بعد از دستگيري ما را خيلي معطل كردند. چند مجروح خيلي سنگين داشتيم، كما اينكه يكي از آنها هنوز هم در شرايط بحراني است. اگر زودتر اقدام كرده بودند وضع او اين قدر وخيم نمي شد. مخصوصا ما را معطل كردند. اما هدف ما تنها نجات مجروحان بود. وقتي همه تسليم شدند ما را بيرون آوردند و دست هايمان را بستند. چند تا هلي كوپتر بود كه همواره توليد باد مي كرد و از سطح دريا به روي مان آب مي پاشيد. اين هلي كوپترها تا بندر روي سرمان در حال پرواز بودند. دست برخي از زنان را باز كرده بودند، ولي زناني كه در طبقه ما بودند دست شان بسته بود. اسرائيلي هاي حاضر در بندر هم منظره اي مسخره داشتند. انگار كه ارتش اسرائيل پيروزي بزرگي كسب كرده بود. در دستان شان پرچم شان بود و براي ما ادا و اطوار در مي آوردند. اين كار خيلي زشت بود، تصاوير اينها نيز موجود است. آنها حتي كودك يك ساله را به اسارت بردند. اين كودك، بچه يكي از پرسنل كشتي بود كه همسرش گفته بود او هم مي خواهد بيايد و بلنت ايلديريم خبر نداشت. ما هم وقتي كودك يك ساله را كه از كشتي خارج كردند، ديديم تعجب كرديم. اين زن در حين حمله سربازان اسرائيلي تلاش مي كرد همه را به آرامش دعوت كند و ماشاء اله مثل يك شيرزن بود. اين زن از يك سو هم به سربازان اسرائيلي دشنام مي داد. او هيچ وابستگي سياسي هم نداشت و بي حجاب هم بود. همه پرسنل كشتي اعم از كاپيتان حماسه نوشتند. اينها ارتباطي با بنياد كمك هاي انساندوستانه نداشتند. اينها كساني بودند كه شايد بعدها در يك كشتي ديگر كار كنند. همه اعم از كاپيتان به ما روحيه مي دادند و به صبر دعوت مي كردند و از سوي ديگر به سربازان اسرائيلي دشنام مي دادند. بايد عزم و اراده آنها را مي ديديد. براي مثال كاپيتان كشتي در فرودگاه مي گفت تا كشتي اش را تحويل نگيرد، از اينجا نمي رود. مي گفت كشتي ناموس من است و با هواپيما نمي روم. اگر ده سال در اينجا در زندان بمانم بهتر است تا اينكه بدون كشتي از اينجا بروم. او را به سختي قانع كرديم. همه سوار هواپيما شده بودند، اما او بيرون ماند. البته بزرگترين ظلم در كشتي بر ما روا شد. ساعت هاي متوالي در گرما مانديم. از يك سو سردمان بود و از سوي ديگر تابش آفتاب. انسان ها و زخمي ها روي زمين مانده بودند. در بندر هم سگ ها ما را محاصره كردند. در بندر از مليت هاي مختلف انسان هايي كه در كشتي با يكديگر آشنا شده بودند ديده مي شد. و اين انسان ها مورد حمله يك ارتش حرفه اي واقع شده بودند. در ميان ما زنان و كودكان هم بودند. اما هيچ كس ترسي و پشيماني به خود راه نمي داد و همه به علامت پيروزي به يكديگر اشاره مي كردند. شايد مي شد، ولي نشد و هيچ كس احساس ترس و پشيماني به خود راه نداد. يك جوان از حوضه درياي سياه در تركيه كه از كاركنان كشتي بود آمد. از او پرسيدند آيا ترسيديد؟ او گفت كه ما نترسيديم اما سربازان اسرائيلي از ما ترسيدند. يكي از سربازان اسرائيلي را كه گرفته بوديم از او خواستم تا لباس خود را دربياورد تا ببينم چيزي مخفي كرده يا نه؟ ديدم شلوار خود را خيس كرده است. آنها كماندوهاي يهودي بودند، ولي در نهايت جوان و بي تجربه بودند. احساس مي كنم در آنجا اتفاقاتي الهي رخ مي داد. در حالي كه گلوله بر سر و روي مان مي باريد، ولي اصلا ترسي مطرح نبود. انسان به طور طبيعي از اجساد مي ترسد، اما همه را نوازش كردم، دهان شان را بستم. به دستان شان نگاه كردم، انگار كه نشانه توحيد را تشكيل داده بودند. كسي كه كار مترجمي مي كرد توسط يكي از سگ ها در بندر گاز گرفته شد، جاي دندان هايش را ديدم. او در آمريكا زندگي مي كرده و عبري بلد بود.
وقتي به بندر رسيديم براي نماز درخواست كرديم. من هم با كساني كه عربي بلد بودند شروع به گفتگو كردم. مي خواستيم جو را نرم تر كنيم، چونكه مجروح داشتيم. رفتم شكلات آوردم و توزيع كردم. حدود يك الي يك ساعت و نيم اين گونه گذشت. اگر كسي نياز به قضاي حاجت داشتم به آنها مي گفتم. همواره جلوي سربازها سرپا مي ايستادمو مانند يك سفير ايفاي نقش مي كردم. البته زبان بلد بودن موثر بود، چونكه برخي از سربازها عربي بلد بودند. به افراد خودمان نگاه كردم. همگي خسته شده بودند، اما يك احساس خوشبختي در چشمان شان ديده مي شد. معلوم مي شد كه محق بودن چنين احساسي را ايجاد مي كند. احساس محق بودن به انسان ها روحيه مي دهد. اينها ملتي فداكار بودند. اگر به تاريخ عثماني نگاه كنيم اينها اين سرزمين را وطن خود احساس مي كردند. شايد همين احساس آنها را قادر به انجام اين كار كرده بود.
وي در مورد واكنش فعالان صلح خارجي در خلال اين جريانات مي گويد: فوق العاده بود. همه ما در آنجا يك خانواده شده بوديم، همانند برادر و خواهر. هركس سعي مي كرد به يكديگر كمك كند و روحيه بدهد. حتي يك نفر نپرسيد چرا اين طور مي شود؟ وقتي سربازان اسرائيلي حمله كردند، خبرنگاران رسانه هاي معلوم الحال بلافاصله دست هاي خود را روي سرشان گذاشته و ساعت ها به همين منوال باقي ماندند. من بعد از پنج دقيقه سينه خيز كنان به كابين مطبوعاتي ها وارد شدم. همه گفتند چكار مي كني؟ مي خواهي ما را به دردسر بياندازي؟ ديدم همه اين دوستان به اصطلاح خبرنگار دست ها بر سر منتظرند تا تسليم سربازان اسرائيلي شوند. خبرنگار روزنامه طرف يك دختر خانم پردل و جرات بود. گفتم نترس، گفت نمي ترسم. اين دختر خانم آن پايين با ما همراه بود. يكي از خبرنگاران به غيرتش برخورده بود و ساير خبرنگاران را به ترسو بودن متهم كرده بود. وي حتي با سربازان اسرائيلي دهن به دهن شده بود و لذا به دستان وي نيز دستبند زدند.
وي در مورد دخالت خبرنگاران مذكور در اين درگيري ها مي گويد: به هيچ وجه مداخله نكردند و هر چه مي گويند اغراق است. آنها اين خبرنگاران را جدا كردند. كارت خبرنگاري من از جيبم افتاده بود و در ضمن من مي خواستم در كنار دوستانم باشم. وقتي اسرائيلي ها گفتند خبرنگاران جدا شوند، من جدا نشدم. خبرنگاران را در جايي جداگانه نگاه داشتند و اين اذيت ها شامل آنان نشد. يك خبرنگار نبايد با دروغ سعي كند كه قهرمان شود. اين امر غيراخلاقي است. من حتي تصاوير را از نگاه خبرنگاري توزيع نكردم و تنها خواستم درسي داده باشم.
در بندر گفتم دوستانم آب مي خواهند. يك سرباز مسلح مرا با خود به يك كافه برد. شيشه ها را از آب دريا پر كرد. نمي شد چيزي بگويي چونكه با سلاح بالاي سرت ايستاده اند. گفتم اين آب درياست، چگونه آن را به دوستانم بدهم. گفت بده. بعد ما آب ها را گرفتيم و شروع كرديم به توزيع كردن آن. بعد يكي يكي بازجويي كردند. من گفتم كه من يك خبرنگار هستم و نماينده نشريه گرچك حيات در خاورميانه هستم و اسرائيل را به عنوان يك دولت نمي شناسم و اسرائيل از نظر من يك گروه تروريستي است و اين برخوردي كه الان با ما مي شود را هيچ دولتي انجام نمي دهد. من اسرائيل را نمي شناسم و هر كاري كه دلتان خواست بكنيد. باجناقم به من گفته بود كه نام مرا در فهرست آنها ديده كه جلويش چيزهاي زيادي نوشته بود و از من خواست تا مراقب باشم. نام فرزندم را پرسيدند. فاجعه از همين جا شروع شد. كسي كه همراه من بود، هر كجا كه مرا مي برد بلافاصله مي گفت اسم بچه اش احمد ياسين است. من را نزد دكتر بردند. گفتم تا زماني كه همراه من سرباز باشد با او حرف نمي زنم. البته سرباز خارج نشد و دكتر هم گفت كاري از دستش برنمي آيد. هيچ چيزي را امضا نكردم و همواره گفتم شما را به عنوان يك دولت به رسميت نمي شناسم. شما يك گروه تروريستي هستيد و ما در حال حاضر اسير يك گروه تروريستي هستيم كه ما را ربوده اند. در مرحله سوم با بازجو جر و بحث سنگيني كرديم. من را هل داد. به او گفتم من يك خبرنگار هستم و حق نداريد با من اينگونه رفتار كنيد. از من پرسيد چرا اين قدر عصباني هستي؟ گفتم شما دوستان مرا كشتيد. پرسيد چرا به غزه رفتي؟ گفتم انسان هايي كه شما كشتيد، براي كمك به فرزندان آنها رفتم. آنها فهميده بودند كه قبلا با بنياد كمك هاي انساندوستانه به غزه رفته ام. موقع رفتن دستش را به نشانه خوشرفتاري دراز كرد. گفتم من دست شما را نمي فشارم، چونكه شماها قاتل هستيد. بعد ما را به زندان منتقل كردند. ديدم روحيه همه دوستان خوب است. بعد شروع كرديم به شوخي و خنده. به دوستان گفتم اين فرصت خوبي است كه هواي فلسطين را استنشاق كنيد، به فلسطين نگاه كنيد. بلنت ايلديريم مي گفت مبارك باشد، پنج شش سالي اينجا مهمان هستيم. ما هم گفتيم پس بايد كيف اسارت را بچشيم. البته از يك سو هم نگران زنان بوديم كه مبادا بلايي بر سرشان بيايد. حدود پنجاه زن در ميان ما بود.
اكيپ فني كشتي تلاش تاريك سازي سربازان اسرائيلي در حين حمله را خنثي كردند، اما بهر حال همه جا روشن نبود. كشتي دوربين هاي امنيتي داشت. من و دوستم چيزهايي مي نوشتيم و جلوي دوربين مي گرفتيم. تصاويري كه از كشتي از طريق اينترنت ارسال مي شد همگي واضح نبودند.
در زندان ما را به گروه هاي سي الي چهل نفره جدا كردند و بعد هر سه يا چهار نفر را در يك سلول زنداني كردند، اما مي توانستيم با يكديگر صحبت كنيم. به نگهبان ها گفتم تنها براي خوابيدن به درون سلول ها مي رويم و مي خواهيم در سالن بزرگي كه بود بمانيم و در اينجا نمازمان را بخوانيم و اذان بگوييم. فكر مي كردم پنج شش سال زنداني شويم و لذا از بدو امر مي خواستم شرايط مان را گفته باشم. گفتند نمي شود. من حتي از آنها تلويزيون خواستم. اول قبول نكردند، اما ما پافشاري كرديم و گفتيم كه اينها را مي خواهيم. گفتيم براي اقامه نماز بايد به ما پتو بدهيد تا نماز جماعت بخوانيم. نگهبان با مدير زندان صحبت كرد و بعد قبول كرد. به غير از تلويزيون همه چيز گرفتيم. اين موضوع باعث راحتي خيال ما شد. بعد دوباره بازجويي ها شروع شد و بلنت ايلديريم را براي بازجويي بردند. برخي مانند وي را زياد بازجويي مي كردند. من هم همينطور. من را كه براي بازجويي بردند با خودم گفتم كه حتما يك گلوله به سر من هم خالي مي كنند، چونكه نمونه آن را ديده بودم. از يك طرف هم شكنجه روحي مي كردند. بعد از بازجويي مرا به يك سلول يك نفره بردند.
بعد نيمه شب دوباره براي بازجويي بردند. گفتند تو دستور مقاومت را داده اي. از كي دستور مي گيري؟ تصاوير تو را داريم. بعد گفتند بلنت ايلديريم شما را فروخت. از من پرسيدند آيا مقاومت را از پيش طراحي كرده بوديد؟ من هم مي گفتم من روزنامه نگار هستم و ارتباطي با اين موضوع ندارم. بعد يك مامور عرب زبان آمد. فكر كرد كه من عرب هستم و گفت شما حيوان هستيد. من هم جواب دادم حيوان شما هستيد. من يك خبرنگار هستم و شما حق نداريد با من اينگونه صحبت كنيد. گفت ما با انسان ها به دو صورت صحبت مي كنيم. يا به زبان خوش يا به زبان زور. تو را شكنجه مي كنيم. گفتم بكنيد. بعد براي ترساندن من دو نفر ديگر وارد شدند. بعد فرد اولي كه با او صحبت مي كرديم گفت او فكر كرده تو عرب هستي و براي همين گفت حيوان و من معذرت مي خواهم. من در آنجا به اين مسئله فكر كردم كه ما تنها يكي دو روز بود شاهد اين رفتارها بوديم، پس فلسطيني ها چه مي كشند. از من پرسيدند بنياد كمك هاي انساندوستانه اين همه پول را از كجا آورده و كي از اين بنياد حمايت مي كند. آيا اردوغان حمايت مي كند. آيا اردوغان كشتي ها را داده است. چونكه اردوغان اسلام گرا و ضد صهيونيست است و غيره. و بالاخره ما را به هواپيماها بردند. قبل از آن از كنسولگري تركيه خانم ديلك آمد. آنها حتي موبايل وي را گرفته بودند، در حالي كه در عرف ديپلماتيك حق اين كار را ندارند، چونكه او آمده آمار كشته شدگان و زخمي ها را به تركيه اطلاع دهد. آمدن وي روحيه ما را بالا برد. فهميديم كساني پيگير ما هستند. راننده زني كه ما را به فرودگاه مي برد يكي در ميان ترمز آني مي كرد تا سر ما به بدنه برخورد كند و او هم بخندد. انگار بيمار روحي بود.
يك كاغذ آوردند تا بنويسم كه با رضاي خودم اينجا را ترك مي كنم و آن را امضا كنم. زير كاغذ نوشتم من توسط سربازان اسرائيلي ربوده شدم و به سرزمين فلسطين آورده شدم و بعد زير آن را امضا كردم و به سربازها دادم. در فرودگاه هم چند نفر محافظ مانند آمدند و باز از من بازجويي كردند. حتي دوستانم فكر كرده اند كه مرا دوباره برگردانده اند. من هم فكر كردم در فرودگاه مي خواهند مرا شكنجه كنند. در بازجويي در فرودگاه اين بار از من پرسيدند اين مسئله را چگونه مي توان حل كرد. يا اينكه تركيه با ما چه خواهد كرد. چه بلايي سر شهروندان يهودي تركيه خواهد آمد. من فهميدم كه اين يك دام است و دارند فيلمبرداري هم مي كنند. برگشتم و به دوربين گفتم كه براي مقامات اسرائيلي پيامي دارم. و بعد شروع به حرف زدن كردم. دوربين البته كه مخفي بود، ولي من متوجه بودم. گفتم شما بزرگترين ظلم را به يهوديان كرديد. در تركيه اين احساس حاكم است كه از اين پس در روابط ما نزاع خوني وارد شده است. شما انسان هاي ما را كشتيد و ممكن است كساني پيدا شوند كه بخواهند حساب اين كار را بپرسند. ترك ها ملت انتقام جويي هستند و حساب اين كار را به نوعي خواهند پرسيد. نمي دانم چطور ولي اردوغان حساب اين شهيدها را خواهد پرسيد. يكي از آنها بود كه از ديگران عاقل تر به نظر مي رسيد. او به من گفت كار اسرائيل تمام است. اسرائيل نابود شد. آن وقت بود كه فهميدم در بيرون اتفاقاتي افتاده است.
در موقع آزادي هم گفتيم اول همه عرب ها و ساير مليت ها و بعد ما. كما اينكه همين كار را هم كرديم. عرب ها به قدري از اين موضوع خوشحال شده بودند كه مثل بچه ها گريه مي كردند و مي خواستند دست ما را ببوسند. بايد اين منظره را مي ديديد. همواره به ما مي گفتند شما فرزندان راستين اين امت هستيد. شما رهبر اين امت هستيد. ما همواره با شما خواهيم بود. شما نوادگان عبدالحميد هستيد. در حمله اسرائيلي ها هم همينطور بود و ترك ها شهيد دادند. ما نگران بوديم بلايي سر عرب ها و فلسطيني ها بيايد و براي همين گفتيم اول آنها آزاد شوند. زنها را هم همينطور. در هواپيما خدمه كشتي گفتند بدون كاپيتان برنمي گردند و كاپيتان هم مي گفت بدون كشتي اش برنمي گردد. ما هم گفتيم بدون بلنت ايلديريم برنمي گرديم. ده دقيقه بعد از خاتمه بازجويي من بلنت ايلديريم هم آمد.
دو وكيل فلسطيني كه ساكن اسرائيل بودند براي بدرقه آمدند و گفتند كه اين اقدام شما در تاريخ مبارزه براي آزادي فلسطين يك ميلاد بود. نماينده زن فلسطيني مجلس اسرائيل هم يك شيرزن بود.
وقتي از كشتي خارج مي شديم يك جوان فلسطين مراقب اجساد شهدا بود و وقتي سگ هاي اسرائيلي وارد كشتي شدند او هشدار داده بود كه اگر سگ هاي شما به اجساد شهيدان نزديك شود ترك ها حساب اين كار را به شدت خواهند پرسيد و بدين ترتيب اجازه نداده بود سگ ها به اجساد شهيدان نزديك شوند. اجساد شهدا با يك هواپيماي جداگانه به تركيه حمل شد. در هواپيما همسر يكي از شهيدان نزد بلنت ايلديريم آمد و پرسيد كاروان بعدي كي به سوي غزه عازم مي شود. اين سوال را همه در هواپيما مي پرسيدند و از ايلديريم قول مي گرفتند كه آنها هم در كاروان بعدي باشند.
…………………..
پایان پیام/133