به گزارش خبرگزاری اهلبیت(ع) ـ ابنا ـ خانه بشير احمد ريگي واقع در روستاي جونآباد در 80 كيلومتري زاهدان است .
او تاكيد دارد هم سيستانيها و هم بلوچها مردمان بسيار محترمي هستند. او نيز از شهيد شوشتري به نيكي ياد ميكند و ميگويد: من فقط يكي دو دقيقهاي ديرتر از شهيد شوشتري به محل همايش رسيدم و ديواري كه بين ما حائل بود، باعث شد تا انفجار به من آسيبي نرساند.
ميخواستم درباره طايفه ريگي توضيحاتي را ارائه دهيد. اينكه اين طايفه چقدر جمعيت دارد؟ كجاها ساكن است و خلاصه چه ويژگيهايي دارد؟
طايفه ريگي از قديميترين طايفههاي ايران است. در تاريخ بيهقي از زمان سلطان مسعود، از اين طايفه اسم برده شده است كه در آن تاكيد شده زماني كه ابوالعسكر سر به شورش ميزند، 20 هزار سوار ريگي، كيتي و مكراني براي مقابله با شورشيان، به حكومت مركزي ملحق ميشوند.
طايفه ريگي از قديمالايام وطنخواه بوده، ايراني است و نژاد آريايي دارد. محل زندگي ما نيز در بلوچستان بوده است. البته بلوچستان در حال حاضر 3 قسمت دارد؛ يكي در ايران، ديگري در پاكستان و سومي در افغانستان. اما آن زماني كه ايران وسيعتر از اكنون بوده، طايفه ريگي در منطقه ماشكيت پاكستان فعلي زندگي ميكرده است و زماني كه نادرشاه افشار به هندوستان لشكركشي ميكند، جد بزرگ طايفه ريگي به نام امير بولان در منطقه ماشكيت از فرمانده لشكر نادرشاه استقبال ميكند. سپس جد ريگيها با يكي از سرداران طايفه انوشيرواني پاكستان يعني پردهال ديدار ميكند و به اتفاق هم با نادر به هندوستان ميروند و پس از فتوحاتي كه نادر شاه انجام ميدهد، به قندهار ميروند تا از آنجا راهي ايران و پايتخت كه آن زمان مشهد مقدس بود بشوند. بر حسب اتفاق پردل خان انوشيرواني در قندهار ميميرد و همراهانش به نادرشاه ميگويند رسم بلوچها اين است كه هركس در محل زادگاه خود دفن بشود. نادرشاه هم با تعجب ميگويد در آن صورت جسد كه متلاشي ميشود، اما آنها ميگويند نه! ما جسد را سالم نگه ميداريم.
بنابر گفتهاي براي اينكه جسد متلاشي نشود، گاوي را ميكشند و جسد را در پوستش طوري جاسازي ميكنند كه هوا به درونش نفوذ نكند، چيزي شبيه به موميايي زمان فراعنه و به اين طريق جسد سالم به مقصد ميرسد و نادرشاه از آن موقع به بعد، از غنايم سهمي به آنها ميدهد و از جد ريگيها ميخواهد كه به حكومت مركزي نزديكتر شده و همكاري بيشتري داشته باشند. در آن دوران بلوچستان جزو ايالت كرمان بوده و براي همين طايفه ريگي براي اينكه به مشهد نزديكتر باشد، از آن زمان به منطقه فعلي كوچ ميكند. الان ما با ريگيهاي پاكستان و همچنين افغانستان به لحاظ جغرافيايي نزديك بوده و تعامل و روابط خوبي با هم داريم.
طايفه ريگي در واقع از 32 تيره تشكيل شده است. من خودم از تيره نتوزهاي هستم. از ديگر تيرهها شهكرم زهي، بهادرزهي، ارباب زهي و... هستند. هر تيره يك سرتيره دارد كه جريانات داخلي را خود سرتيرهها رتق و فتق ميكنند.
درباره جمعيت هم آمار درستي ندارم، اما ما بالاترين جمعيت را بين طوايف داريم. طايفه ريگي در پاكستان هم بيشترين جمعيت را دارد كه حدود 12هزار نفر است.
شما به عنوان بزرگ طايفه ريگي در ايران محسوب ميشويد. در طايفه ريگي، بزرگ طايفه چگونه انتخاب ميشود؟
اولا خدمت شما عرض كنم كه من ادعايي ندارم سردار طايفهام. ما از قديم ايراني بودهايم، براي همين به نظر من الان رهبر معظم انقلاب و نماينده ايشان در استان سردارند. بنابراين من فقط يك فرد از اين طايفه هستم كه خود آقايان به بنده عنايت داشته و دارند كه من نيز از اين بابت از آنان سپاسگزارم. ريش سفيدي در طوايف هم موروثي است و بازوها و مشاورين نيز كه از ديگر تيرهها هستند، به ريشسفيد قوم كمك ميكنند و كارها را پيش ميبرند.
آنچه كه باعث شده تا به خاطر آن وقت شما را بگيريم، عبدالمالك ريگي است كه در قالب رهبر گروهكي تروريستي، تعدادي از هموطنانمان را به شهادت رسانده است. كمي درباره او بگوييد و اينكه چه شناختي از وي داريد؟
اگر من بخواهم عبدالمالك را كتمان كنم، در واقع بيانصافي كردهام. عبدالمالك، ريگي است و اتفاقا از تيره خود ما يعني نتوزهاي است. عبدالمالك در واقع پسر آزاد؛ آزاد پسر مندوس خان، مندوس خان فرزند نورمحمد خان و نوه غلامعلي خان است. بنده نيز فرزند مهرالله هستم. پدر بزرگم تاج محمد است و او نيز پسر محمدرضا و نوه غلامعلي خان است. يعني نفر پنجم اجداد ما به يك نفر ميرسد. ناگفته نماند كه مادر مندوس خان از ريگيهاي پاكستان است.
يعني يك ريشه عبدالمالك از ريگيهاي پاكستان است؟
بله، همين طور است. پدر مالك آدم ساده زيست و نگهبان اداره كل تعاون روستايي استان بوده است. بنابراين يك خانواده فقيري داشته است.
مالك بعد از اتمام درسش در حوزه، وارد جماعت تبليغ ميشود و شروع به تبليغ ميكند. اين همزمان شد با درگيرياي كه طالبان در منطقه پيدا كردند و برخي مذهبيون درخواست ميكردند كه جوانها به طالبان بپيوندند. مالك هم به طالبان ملحق شده و بعد كه با هزاره جات [طايفه شيعه] افغانستان درگير ميشوند، دستگير ميشود. بعدا احمد شاه مسعود، مالك و ساير اسيران را آزاد ميكند كه همه آنها به جز مالك به ايران برميگردند. بنابه گفته خود ريگي، او از آن موقع به بعد بنابر دلايلي از طالبان جدا شده و به آمريكاييها ميپيوندد.
شما به ديدار خود با ريگي اشاره كرديد. لطفا درباره اين ديدار و علت آن بيشتر توضيح دهيد.
نيمه دوم سال 1384 آقايان مسوول از ما خواستند تا به ديدار مالك برويم. ما 22 نفر بوديم. آقاي صادقي معاون امنيت استانداري پيش من آمد و از بنده خواست تا با ريگي صحبت كنيم و از او بخواهيم دست از كارهايش بردارد. آن موقع من مخالفت كردم و گفتم رفتن من به صلاح نيست.
علت مخالفتتان چه بود؟
راستش من نگران خودم بودم. نه كه از رفتن پيش مالك بترسم بلكه نگران واكنش خوديهايمان در اينجا بودم كه مبادا بعدا هزار تا مارك و برچسب بچسبانند. در نهايت مرا راضي كردند لااقل تا سراوان بروم. فرماندار سراوان با من نسبت فاميلي داشت و گلايه داشت كه جريان ريگي براي او و حوزه استحفاظياش هزينهزا و دردسرزا بوده است. به همين خاطر من نيز از سردار ريگيها در پاكستان يعني شاهسليم خان، خواستم بيايد سراوان و بعد من به اتفاق او رفتم پاكستان. ما از طريق پاكستان به سمت افغانستان و نقطه صفر مرزي به نام برابچاه رفتيم كه محل استقرار مالك بود. نصف خانه در پاكستان بود و نيم ديگرش در افغانستان و آنجا با مالك درباره 11 سرباز كه آنها را از تنگه ناهوك به همراه سرهنگ كاوه از زاهدان به گروگان گرفته بود، صحبت كرديم. از او خواستيم اجازه دهد گروگانها را با خودمان به ايران برگردانيم كه قبول نكرد. خلاصه پس از آنكه مطالبات مالك توسط مسوولان پذيرفته نشد، او هم درخواست ما را نپذيرفت و گفت گروگانها را آزاد نميكند. حتي مادرش هم مصر ميشود كه فلاني تا اينجا آمده بگذار گروگانها با