خبرگزاری اهل‌بیت(ع) - ابنا

سه‌شنبه ۹ مرداد ۱۴۰۳
۳:۱۹
در حال بارگذاری؛ صبور باشید
شنبه
۶ شهریور
۱۳۸۹
۱۹:۳۰:۰۰
منبع:
پایگاه اطلاع رسانی دفتر مقام معظم رهبری
کد خبر:
201501

گزارش افطاري مقام معظم رهبري با همسايگان بيت رهبري

هفته‌ گذشته و در دومين جمعه‌ ماه مبارك رمضان، حضرت آيت‌الله خامنه‌اي، ميزبان خانواده‌هاي همسايه‌ بيت رهبري بودند. اين مراسم ساعتي پيش از اذان مغرب آغاز شد و با اقامه نماز جماعت، صرف افطار به پايان رسيد. آنچه در پي مي‌آيد، گزارشي است از اين ديدار.

آآ

به گزارش خبرگزاری اهل بیت(ع) ـ ابنا ـ هفته‌ گذشته و در دومين جمعه‌ ماه مبارك رمضان، حضرت آيت‌الله خامنه‌اي، ميزبان خانواده‌هاي همسايه‌ بيت رهبري بودند. اين مراسم ساعتي پيش از اذان مغرب آغاز شد و با اقامه نماز جماعت، صرف افطار به پايان رسيد. آنچه در پي مي‌آيد، گزارشي است از اين ديدار.

* امروز فقط همسايه‌ها

"امروز فقط همسايه‌ها... فقط اونايي كه كارت دعوت دارند... " يكي از بچه‌هاي حفاظت اين را گفت و دستش را گرفت جلوي من كه يعني برگرد. تا قبول كند كه من هم قرار است امروز با همسايه‌ها مهمان رهبر باشم، نيم ساعتي طول كشيد.

بوي سبزي تازه حسينه را پر كرده بود و اين، دل‌ضعفه‌ قبل از افطار مرا بيشتر مي‌كرد. به خصوص كه ديدم سفره‌هاي افطار چيده شده است.

چهره‌هايي كه مهمان بودند نه مثل مسئولان نظام رسمي به نظر مي‌رسيدند و نه مثل دانشجويان پرشور و نشاط. آرام، دور هم نشسته و در گعده‌هاي چند نفره مشغول صحبت بودند. انتهاي سالن هم يك دسته چهارنفره از بچه‌هاي ده - يازده‌ساله مثل بچه‌هاي شلوغ آخر كلاس، روي صندلي‌هاي پلاستيكي ته حسينيه، شيطنت مي‌كردند. بقيه صندلي‌ها را هم پيرمردها و پيرزن‌هاي محل به خود اختصاص داده بودند.

يكي از محافظ‌ها با كودكي كه كنار پدربزرگش نشسته بود شوخي مي‌كرد و مي‌خنديد! چشمم از تعجب گرد شده بود؛ حفاظت و شوخي؟ حفاظت مهربان شده بود (البته هميشه مهربان است!) اين را خلوتي حسينه مي‌گفت و پسربچه‌اي كه عرض حسينيه را با سرعت مي‌دويد تا نزديكي صندلي روي سكوي و برمي‌گشت و اين كار را به عنوان سرگرمي ادامه مي‌داد!

از قسمت خانم‌ها فاصله داشتم اما از همهمه‌ها و رفت و آمدهايشان معلوم بود كه آن طرف هم بازار گپ و گفت همسايه‌ها گرم است. تركيب تيپ و مدل ميهمانان امروز، مثل ديدارهاي عمومي نبود و صداي كودكان از قسمت زنانه قطع نمي‌شد. يك پيرزن هم با چادرنمازش آمده بود؛ يكدست سفيد، روي صندلي نشسته بود و ذكر مي‌گفت.

* امنيت اين منطقه به همه چيز مي‌ارزد

كنار دستم پيرمردي از اهالي محل نشسته بود. از مشكلات همسايگي با بيت رهبري پرسيدم. از شلوغي شب‌هاي فاطميه و محرم گفت و از مشكلات پارك كردن ماشين در نزديك خانه‌شان، چون براي پارك كردن بايد آرم داشته باشد و البته ‌گفت كه سكوت و امنيت اين منطقه به همه چيز مي‌ارزد.

وسط درد و دلِ پيرمرد، صداي صلوات آمد و ميزبان جمع همسايگي، وارد حسينيه شد و به سمت همسايه‌ها رفت و لبخندي زد. چند كلامي با آن‌ها كه جلوتر بودند، صحبت كرد و بعد رفت روي صندلي نشست و قاري، قرآن را شروع كرد.

شيطنت گروه چهارنفره پسر بچه‌ها كه با ورود آقا كم شده بود دوباره گل كرد. گاهي براي آقا دست تكان مي‌دادند و ايشان هم وسط قرآن، با لبخند، جواب‌‌شان را مي‌داد.

* رسم همسايگي

نيم ساعت مانده به اذان، همسايه ميزبان، به ميهمانان خوشامد گفت: "عرض خوش آمد به همسايگان محترم كه توفيق پيدا كرديم افطار را در معيت شما باشيم... همسايگي بيش از اينها اقتضا دارد؛ اما همه شما مي‌دانيد كه مجال اين كار براي ما كم است... " و بعد هم يك توصيه كه: "شما دراين مجموعه همسايگي سعي كنيد وسيله خير باشيد براي همسايگان " و بعد به شوخي گفت: "حالا منهاي ما... "

چيزي به اذان مغرب دومين جمعه رمضان 1431 نمانده بود كه رهبر رفت به سمت صف نماز و در سجاده به انتظار اذان ماند. بقيه هم، توي صف‌ها جاگير شدند. يكي از مسئولين اجرايي مراسم، رفت سراغ موسپيدهاي محل و دعوت‌شان كرد كه به صف‌ اول نماز.

چهار پنج تا از بچه‌هايي كه انتهاي حسينيه مشغول بازي بودند، آمدند كنار من در صف ايستادند. اسم يكي‌شان پدرام بود و مي‌گفت بعدازظهرها با دوستانش، انتهاي كوچه كشور دوست فوتبال بازي مي‌كنند. ديده بودم‌شان كه گاهي درِ ورودي بيت، دروازه بازي‌شان مي‌شود؛ و گاهي توپ‌شان سوت مي‌شود توي محوطه!

صداي تكبيرة‌الاحرام رهبر را كه شنيدم، پسر بچه‌ ديگري را ديدم كه روي فن‌كوئل ايستاده تا رهبر را ببيند. تا متوجه نگاه من شد، از آنجا پريد پايين و دستي به موهاي سيخ سيخي‌اش كشيد و رفت كنار دوستانش در صف نماز.

بعد از نماز عده‌اي زودتر سر سفره رفتند تا موقع افطار نزديك رهبر باشند و عده‌اي ديگر هم رفتند سراغ ايشان كه هنوز در سجاده نشسته بود. زرنگ‌تر از همه، دختر كوچولو‌يي بود كه رفت و چفيه آقا را گرفت براي خودش.

دوباره موقعيت فراهم شد كه با يكي دوتا از همسايه‌ها گپ بزنم و اين به قيمت از دست دادن جاي خوب سفره تمام شد! و سر سفره، مجبور بودم كه چند لقمه يك‌بار، بچرخم تا رهبر را ببينم كه چه مي‌كند.

چاي، خرما، نان و پنير و سبزي و يك ظرف زرشك پلو با مرغ، محتويات سفره ميزبان را تشكيل مي‌داد كه براي همسايه‌هاي بيست و يك ساله‌اش تهيه ديده بود. خودش هم اول، اهل سفره را دعوت و بعد با خرمايي، روزه را باز كرد.

آقا بر خلاف ديدارهاي رسمي، بعد از افطار حسينيه را ترك نكرد و بيشتر پاي سفره ‌ماند. چندنفر از مردها، بچه‌هايشان را ‌بردند پيش آقا و ايشان هم دستي مي‌كشيد بر سر اين نوزادان محل! مردي كه مي‌خواست دختر كوچكش را ببرد جلو رو كرد به قسمت خانم‌ها و اسم دخترش را صدا زد؛ همين صدا كردن كافي بود تا نگاه‌ها برگردد به آن طرف و همه هجوم ببرند سمت رهبر. همسايه‌ها دور رهبر حلقه زده بودند و من ديگر او را نمي‌ديدم؛ تا وقتي كه دستش را براي خداحافظي بالا ‌آورد و دست تكان داد و آرام از حسينيه خارج شد.

بعد از رفتن رهبر، جمع‌هاي خانوادگي و دوستانه چندنفري در حسينيه تشكيل شده بود و همسايه‌ها هم كه انگار تازه بعد از مدت‌ها مجال ديد و بازديد پيدا كرده بودند. سروصدا و بازي پسربچه‌ها هنوز ادامه داشت كه من هم همراه بعضي ديگر از حسينيه خارج شدم.

هركس به سمت خانه‌اش در كوچه‌هاي اطراف مي‌ر‌فت به جز من كه بايد خودم را مي‌رساندم آن طرفِ تهران!

.......................

پایان پیام/135