به گزارش خبرگزاری اهل بیت(ع) ـ ابنا ـ متن پيام آيتالله العظمی جوادي آملي به شرح زير است:
بسم الله الحمن الرحیم
حمد ازلي خداي را سزاست تحيّت ابدي، پيامبران الهي به ويژه حضرت ختمي نبوّت(ص) را رواست. درود بيكران دوده طاها و اُسره ياسين مخصوصاً حضرت ختمي، امامت مهدي موجود موعود(ع) را بهجاست. به اين ذوات قدسي تولّي داريم و از معاندانِ لَدود آنان تبرّي مينمائيم.
همايش وزيني كه با حضور اساتيد و دانشجويان دانشگاهي و مسئولان عاليرتبه چند وزارتخانه و ارگان وزين جمهوري اسلامي ايران سامان ميپذيرد از جهات متعدّد ستودني است زيرا ره توشه آن طَوْف حريم قرآن حكيم خواهد بود و محصول آن تزكيه عقل خِرد محور و تزكيه روح نزاهتمدار و تضحيه نفس تسويلگر و امّار به سوء است و جامعه عاقلِ پارسا و بيهوا نه بيراهه ميرود و نه راه كسي را ميبندد.
هر چند فرهيختگان قرآني كه در كنار اين مائده آسماني آرميدهاند و هر از چند گاهي از مأدبه آن بهره ميبرند از بسياري از مطالب آن آگاهاند ليكن تذكر برخي از لطايف آن ملالزدا و دلآويز خواهد بود لذا به اهداي چند نكته بسنده ميشود.
توانمندي انسان كه سهمي از خلافت خدا را در هويّت فطري خويش دارد اين است كه نه تنها در موت ارادي، مرگ را ميميراند و در ساحت «موتوا قبل أن تموتوا» فائز ميشود بلكه در مرگ طبيعيِ رايج نيز بر موت چيره ميگردد و مردن را كه همان تحول، زوال و دگرگوني است اِماته ميكند و فنا را فاني مينمايد و اثري از زوال باقي نميگذارد زيرا به حيات ابد ميرسد و به مقصد سرمد سفر ميكند و به اوج بقا پرواز مينمايد و براي جاودانگي سزاوار خواهد شد.
چون هيچ مرگي در ساهره معاد و صحنه قيامت نخواهد بود. آنچه از آيه «كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ» برميآيد اين است كه مرگ مذُوق و مَهضُوم است و نفس آدمي ذائق و هاضم آن و روشن است كه هضمكننده ميماند و هضم شده رخت برميبندد و نيز آنچه از جملة «إنّ الموت الذي تَفِّرون منه فانّه مُلاقيكم ثمّ تُرَدّون إلي عالِم الغيب و الشهادة» استفاده ميشود اين است كه در تصادفِ انسان با مرگ آن موجودي كه ميماند و به سوي مولاي غيب و شهود برميگردد همانا انسان است و هرگز مردن به همراه انسان مهاجر نميآيد و گرنه وي كادحِ به سوي پروردگار و ملاقي ذات اقدس ربوبي نميشد.
چون كسي به حَيّ قيّوم ميرسد كه از زاد راه خِضر قرآني آب حيات نوشيده يا حدّاقل آن را چشيده باشد. آشنايان با قرآن مجيد مَجْد جاودان بودن را فراهم خواهند نمود.
مفاهيم الفاظ با يكديگر گاهي رقيباند و زماني رفيق و در رفاقت گاهي قريناند و زماني متّحد و منطبق بر موضوع واحد.
مفاهيم متقابل در اثر تناقض يا تضادّ يا عدم ملكه يا تضايف هرگز يكجا جمع نميشوند چون هر كدام طارد ديگري است بر خلاف مفاهيم متقارن كه اجتماع آنها در يك مصداق ممكن و گاهي لازم است مانند مفهومهاي عالِم و معلو م، مُحِبّ و محبوب كه در صورت عالم شدن انسان به خود يا محبّت داشتن وي نسبت به خود چند مفهومِ متقارن در يك جا جمع ميشوند.
مفهومهاي ظالم و مظلوم، خادع و مخدوع متقابلاند و در شيء واحد جمع نميشوند يعني فرض صحيح ندارد كه كسي به خود ظلم كند يا خادع خويشتن باشد زيرا ظلم تعدّي از محدوده خود و تجاوز به مرز ديگري است.
بنابراين موضوع بايد متعدد بوده و مرزها جداي از هم باشد تا تصوّر درستي از معناي ظلم كسي نسبت به ديگري ممكن باشد.
قرآن حكيم درباره گروهي كه گرفتار انحراف فكري يا كژ راهه عملياند چنين تعبير دارد كه آنان به خود ظلم ميكنند و نسبت به خويشتن خدعه ميورزند در حالي كه اتحاد ظالم و مظلوم، وحدت خادع و مخدوع معقول نيست.
براي حلّ اين عُقده و گشودن اين گِره درباره آياتي مانند «وَمَا ظَلَمَهُمُ اللَّهُ وَلكِن كَانُوا أَنفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ»، «وَمَا يَخْدَعُونَ إِلاَّ أَنْفُسَهُمْ وَمَا يَشْعُرُونَ»، «وَمَا يَمْكُرُونَ إِلَّا بِأَنْفُسِهِمْ وَمَا يَشْعُرُونَ» بايد تدبر لازم را اِعمال كرد تا نه محذور اتحاد ظالم و مظلوم پيش آيد و نه تأويل غير لازم نسبت به آيات ياد شده روا داشته شود و نه محذور عقلي در بين باشد كه مانع پذيرفتن ظاهر آيات مزبور باشد.
حلّ اين دشواري مفهومي ميتواند وجوهي داشته باشد كه يكي از آنها اين است كه روح انسان داراي دو شأن اصلي است كه يكي عهدهدار جزم علمي است و ديگري متولّي عزم عملي است.
هر كدام از اين دو شأنِ شايان توجه درجاتي را زير تدبير خود دارند. مهمترين خدمتگزار عقل نظري همانا نيروهاي وهم و خيالاند و برجستهترين خدمتده عقل عملي، نيروهاي شهوت و غضباند.
گرچه همه مراتب نظر و عمل مخلوق و مربوب خداوند بوده و عين ربط به خالق و ربّ جهاناند ليكن نيروهاي نازل در اثر ضعفِ مُفرِط مبتلا به اُفت وجودي و آفت عدمياند لذا گاهي نسبت به مولاي خود در جزم يا عزم يا هر دو قصوري مييابند و فتوري ميورزند و عصياني را روا ميدارند مرتبه برين انساني يعني عقل نظر كه مسئول جزم علمي است و نيز مرحله والاي وي يعني عقل عمل كه متولي عزم عملي است چون به خداوند نزديكتر است و ميتواند مقبول وي شود به آن حضرت منسوب است و انسان نسبت به آن مرحله أمين و مستعير است نه مالك و بايد در حفظ آن امانت كوشا باشد و اگر گناهي مرتكب شود در امانت خدا خيانت كرده است و در سنجش به آن ستم روا داشته و نيرنگ را به حريم آن راه داده است و آنچه از آيه «عَلِمَ اللّهُ أَنَّكُمْ كُنْتُمْ تَخْتَانُونَ أَنْفُسَكُمْ فَتَابَ عَلَيْكُمْ» و آيه «وَلاَ تُجَادِلْ عَنِ الَّذِينَ يَخْتَانُونَ أَنْفُسَهُمْ» برميآيد همانند مفاد آيات يادشده درباره ظلم و خدعه اين است كه وهم و خيالْ انسانِ مختال نسبت به عقل علمي و شهوت و غضب انسان شَرِه و غَضْبان در ساحت عقل عملي خيانت، خدعه و ستم روا ميدارند و حق امانت و حدّ عاريت را محترم نميشمرند.
مُسْتَعيران واقعي اَمينان راستيناند و روزي رخ مُعِير و صاحب امانت را ميبينند و روح مضاف به او را تسليم وي مينمايند.
از نامه سياه نترسم كه روز حشر