به گزارش خبرگزاری اهلبیت(ع) ـ ابنا ـ آنچه در پی میآید داستان تفسیری مباهله است:
اصل ماجرا
فَمَنْ حَآجَّكَ فِيهِ مِن بَعْدِ مَا جَاءكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْاْ نَدْعُ أَبْنَاءنَا وَأَبْنَاءكُمْ وَنِسَاءنَا وَنِسَاءكُمْ وَأَنفُسَنَا وأَنفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَل لَّعْنَةُ اللّهِ عَلَى الْكَاذِبِينَ؛ یایید پسرانمان و پسرانتان و زنانمان و زنانتان و ما خویشان نزدیک و شما خویشان نزدیک خود را فرا خوانیم سپس مباهله کنیم و لعنت خدا را بر دروغگویان قرار دهیم (سوره آل عمران، آیه 61).
کشف الاسرار که یکی از تفاسیر اهل سنت در قرن ششم است، به اختصار و در عین حال به زیبایی و بدون هیچ ابهام و سؤال و جواب و به اصطلاح إن قلتی، داستان مباهله را چنین حکایت میکند: « مثل عيسى هم چون مثل آدم است. ترسايان در گمان افتادند و اين مثل نپذيرفتند. پس به ترسايان نجران و مهتران ايشان سيّد و عاقب كه با تو خصومت ميكردند، بگوی بيائيد تا خوانيم ما پسران خويش و شما پسران خويش، و ما زنان خويش و شما زنان خويش، و ما خود بخويشتن و شما خود بخويشتن، آن گه مباهلت كنيم.
گفتهاند كه روز مباهلت روز بيست و يكم از ماه ذى الحجّه بود. مصطفى (ص) به صحرا شد. آن روز دست حسن (ع) گرفته و حسين (ع) را در بر نشانده، و فاطمه (ع) از پس ميرفت، و على (ع) از پس ايشان. و مصطفى (ص) ايشان را گفت: چون من دعا كنم شما آمين گوئيد. دانشمندان و مهتران ترسايان چون ايشان را به صحرا ديدند بر آن صفت، بترسيدند، و عام را نصيحت كردند و گفتند:
ما رويهايى را همى بينیم كه اگر از خداى- عزّ و جلّ- بخواهند كه كوه را از جاى بردارد چنان بباشد، زينهار با ايشان مباهلت مكنيد كه هلاك شويد و هرگز بر روى زمين هيچ ترسا نماند. » ترسايان آن سخنان از مهتران خويش بشنيدند همه بترسيدند، و از مباهلت باز ايستادند و طلب صلح كردند و جزيت بپذيرفتند، بآنكه هر سال دو هزار حلّه بدهند، هزار در ماه صفر و هزار در ماه رجب. مصطفى (ص) با ايشان در آن صلح بست. آن گه رسول خدا گفت:
به آن خداى كه جان محمّد به فرمان وى است كه اگر وفد نجران ملاعنت كردندى خداى تعالى ايشان را مسخ كردى تا همه خوك گشتندى و آتشى اندريشان افتيدى. (1)
فخر رازی با استناد به همین آیه حسنین را فرزندان رسول خدا میداند(2) .و طیب سید عبدالحسین مینویسد: و از اين آيه استفاده ميشود كه مقام اين دو بزرگوار (امام حسن و امام حسین علیهما السلام) در پيشگاه احديت بسيار مقام شامخى است كه پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلم انتخاب فرمود براى مباهله با اينكه بر حسب ظاهر طفل نابالغ بودند چنانچه قبلا متذكر شديم كه امر انبياء و ائمه عليهم السّلام با ساير ناس فرق دارد و بسا در حال طفوليت بمقام شامخ امامت و نبوت نائل ميشوند مثل حضرت سليمان عليه السّلام و يحيى عليه السّلام و عيسى عليه السّلام و حضرت جواد عليه السّلام و حضرت هادى عليه السّلام و حضرت بقية اللَّه عجل اللَّه تعالى فرجه.(3)
اشکالات امام المشککین
فخر رازی پس از از ذکر این جریان میگوید شخصی شیعه به نام محمود بن الحسن الحمصي، با استاند به این آیه معتقد بود، حضرت علی از تمامی انبیا افضل است، چرا که مصداق انفسنا در این آیه علاوه بر پیامبر، حضرت علی است و این بیانگر این است که علی نفس پیامبر است و همچنانکه پیامبر از تمام انبیا و صحابه افضل است، علی هم از تمام انبیا و صحابه افضل است. و اثبات میکند تمام شئونی که پیامبر دارد، پس از پیامبر متعلق به علی است، به جز نبوت که با دلائل قطعی فقط برای پیامبر است. امام فخر رازی سپس بیان میکند که آن شخص گفته این ادعا را حدیثی که موافق و مخالف آن را قبول دارند اثبات میکند و آن حدیث این است که پیامبر فرمود: «من أراد أن يرى آدم في علمه، و نوحاً في طاعته، و إبراهيم في خلته، و موسى في هيبته، و عيسى في صفوته، فلينظر إلى علي بن أبي طالب رضي اللّه عنه» امام المشککین، امام فخر رازی که نمیتواند این سخن را بپذییرد میگوید:
مسلمین اجماع دارند که پیامبر از حضرت علی علیهالسلام افضل است و اجماع دارند که انبیا افضل از غیر انبیا هستند، و اجماع دارند که حضرت علی پیامبر نیست، پس لازم است که همچنانکه ظاهر آیه به حضرت محمد اختصاص دارد، به سایر انبیا هم اختصاص داشته باشد.(4)
در صورتی که فرض کنیم استدلال فخر درست باشد، می توانیم بگوییم که ایشان حداقل برتری امام علی را بر تمامی صحابه پذیرفته است. امام عبارات ایشان که «مسلمین اجماع دارند که محمد از علی افضل است.» بله ااین سخن درست است و شیعه و سنی این نظر را قبول دارند. « و اجماع دارند که انبیا افضل از غیر انبیا هستند » شاید اهل سنت روی این مسئله اجماع داشته باشند، اما شیعه این سخن را نمیپذیرد، ضمن اینکه فخر رازی اشارهای به حدیث نقل شده راجع به امام علی نمیکند.
«پس لازم است که همچنانکه ظاهر آیه به محمد اختصاص دارد، به سایر انبیا هم اختصاص داشته باشد» اما ضمن اینکه این نتیجه از مقدماتی که یکی از آنها مخدوش به نظر میرسد، چه ارتباطی به آیه و قضیه مباهله دارد، فرضاً سخن فخر رازی درست باشد، آن وقت باید بپرسیم چرا پیامبر اسلام، سایر پیامبران را همراه خودش به تعبیر کشف الاسرار به صحرا نبرد؟ آیا آیه میگوید ما خودمان میآییم و شما خودتان بیایید، یعنی ما خودمان همراه پیامبرانی که یا شهید شدهاند و یا رحلت کردهاند میآییم؟ در صورتی که پاسخ مثبت باشد، سؤال این است که آیا سایر پیامبران همراه حضرت ختمی مرتبت برای مباهله آمدند؟ اگر باز هم پاسخ مثبت باشد، سؤال این است که چرا تاریخ آن را ثبت نکرده است؟ در ادامه چند سؤال برای آشنایی و فهم بهتر آیه به اختصار آمده است.
مباهله میان پیامبر و مسیحیان و به تعبیر دگر میان اسلام و مسیحیت بوده، پس چرا پای بچهها و زنان وسط کشیده شده است؟
تعميم دادن دعوت به فرزندان و زنان براى اين بوده كه اين احتجاج اطمينان آورتر باشد، چون وقتى كسى زن و بچه خود را هم نفرين كند، طرف مقابلش مىفهمد كه او به صدق دعوى خود ايمان كامل دارد، براى اينكه خداى تعالى محبت به زن و فرزند و شفقت بر آنان را در دل هر كسى قرار داده، بطورى كه هر انسانى حاضر است با مايه گذاشتن جان خود، آنان را از خطر حفظ كند و براى حفظ آنان و در راه حمايت و غيرت و دفاع از آنان دست به كارهاى خطرناك مىزند، ولى حاضر نيست براى حفظ خود، ايشان را به خطر بيندازد و عينا به همين جهت است كه مىبينيم در آيه شريفه فرزندان را اول و زنان را دوم و خويشتن را در مرحله سوم ذكر كرده، چون محبت انسان نسبت به فرزندان شديدتر و با دوامتر است. و از اينجا روشن مىگردد اينكه بعضى از مفسرين گفتهاند: مراد از جمله" نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ ..." اين است كه بيائيد ما زن و بچه و خود شما را نفرين كنيم و شما زن و بچه و خود ما را نفرين كنيد، تفسير درستى نيست، براى اينكه اينطور معنا كردن آن نكتهاى را كه، براى تشريك زن و بچه خاطرنشان كرديم باطل مىسازد.
و اينكه بطور تفصيل موارد را يكى يكى شمرده، خود دليلى ديگر است بر اينكه پيشنهاد كننده سخت به دعوت خود ايمان و به حق اعتماد و خاطر جمعى داشته، كانه پيشنهاد مىكند اى مسيحيان بيائيد همگى ما و همگى شما يكديگر را نفرين كنيم، تا لعنت بر دروغگويان شامل همه ما و يا شما شود، بطورى كه لعنت شامل حال زن و فرزند ما هم بشود و در نتيجه نسل دروغگو از روى زمين برچيده شود و اهل باطل ريشهكن شوند.
اگر مصادیق ابنا و نسا و انفس، امام حسن و امام حسین و حضرت زهرا و حضرت علی علیهم السلام هستند، پس چرا در آیه به صورت جمع آمده است، نه مثنی و مفرد؟
اولاً: احاديث فراوانى كه از منابع معتبر سنّى و شيعه بما رسيده موضوع را صراحتاً بيان كرده است و در ادامه گوشهای از این اسناد خواهد آمد.
ثانياً: در آيات متعدّد ديگرى نيز صيغه جمع بيك فرد اطلاق گرديده از آن جمله است:
- آيه 173 سوره آل عمران كه ميفرمايد: الَّذِينَ قالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَكُمْ فَاخْشَوْهُمْ كه طبق نوشته عدهاى از مفسّرين منظور از كلمه الناس نعيم بن مسعود است
- همچنين در آيه 181 سوره آل عمران كه ميفرمايد: لَقَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّذِينَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ فَقِيرٌ وَ نَحْنُ أَغْنِياءُ؛ خدا شنيد سخن كسانى كه گفتند: خدا فقير و ما توانگريم. مراد از الذين كه جمع است حىّ بن اخطب يا فنحاص ميباشد.
- همينطور است در آيه 120 سوره نحل كه ميفرمايد: إِنَّ إِبْراهِيمَ كانَ أُمَّةً قانِتاً لِلَّهِ، مراد از كلمه امت كه اسم جمع است فقط حضرت ابراهيم است. (5)
- نیز در پاسخ شخص واحدى كه پرسيده بود چگونه انفاق كنيم؟ به صورت دسته جمعى فرمود: يَسْئَلُونَكَ ما ذا يُنْفِقُونَ؟ قُلِ الْعَفْوَ؛ از تو مىپرسند چه انفاق كنند؟ بگو عفو را، (سوره بقره، آيه 219).
ثالثاً: صدق كلام موقوف بر متعدد بودن ابناء و بسيار بودن نساء و انفس نيست، چون مقصود نهايى از اين نفرين اين است كه يكى از دو طرف با همه نفراتش از صغير و كبير و مرد و زن براى هميشه هلاك گردد، مفسرين هم اتفاق دارند و روايات هم متفق میباشند، تاريخ هم مؤيد است كه رسول خدا وقتى براى مباهله حاضر مىشد احدى به جز على و فاطمه و حسنين علیهم السلام را با خود نياورد، پس از ناحيه آن جناب كسى حضور به هم نرسانيد مگر دو نفس، و دو ابن و يك زن و رسول خدا با آوردن اينان، امر پروردگارش را امتثال نمود و اصولاً مراد از لفظ آيه امرى است، و مصداقى كه حكم آيه به حسب خارج منطبق بر آن است امرى ديگر، و اين بار اول نيست كه خداى تعالى حكم يا وعده و وعيد را كه بر حسب خارج با يك نفر منطبق است بطور دسته جمعى حكايت مىكند، مثلاً با اينكه فرد معينى زن خود را ظهار كرده بود و آيه در شان او نازل شده بود مىفرمايد: الَّذِينَ يُظاهِرُونَ مِنْكُمْ مِنْ نِسائِهِمْ ما هُنَّ أُمَّهاتِهِم؛ آنهايى كه از شما به همسر خود مىگويند پشت تو پشت مادر من است، اين همسران به صرف اين حرف مادر ايشان نمىشوند، سوره مجادله، آيه 2. باز در باره همان يك فرد بصورت دسته جمعى مىفرمايد: وَ الَّذِينَ يُظاهِرُونَ مِنْ نِسائِهِمْ ثُمَّ يَعُودُونَ لِما قالُوا؛ و كسانى كه زنان خود را اظهار مىكنند بعد پشيمان و از گفتار خود بر مىگردند، (سوره مجادله، آيه 3). (6)
آیا شرکت اهل بیت پيامبر (صلوات اللَّه عليهم) مباهله فضیلت محسوب میشود؟
ذیل آیه یعنی" على الكاذبين" دلالت دارد بر اينكه يكى از دو طرف مباهله و محاجه دروغگويان هستند و بايد هم باشند و اين تمام نمىشود مگر اينكه در هر يك از دو طرف، جماعتى صاحب دعوت باشند، حال چه راستگو و چه دروغگو، پس اين جمله ثابت مىكند كسانى كه با رسول خدا ص بودند شريك با او در دعوت بودهاند، پس حاضرين در مباهله همه صاحب دعوت و شركاى رسول خدا صلوات الله علیه و آله در اين معنا بودهاند.(7)
تبليغ و دعوت، عين نبوت و بعثت نيست و لازمه شركت در دعوت پيامبر (ص) شريك بودن در نبوت آن جناب محسوب نمیشود؟
اگر بگويد لازمه اينكه گفتید:" حاضرين با آن جناب، شركاى در دعوى و دعوت آن جناب بودهاند" اين است كه در نبوت هم شريك آن جناب باشند، در پاسخ مىگوئيم: چنين لازمهاى وجود ندارد و تبليغ و دعوت عين نبوت و بعثت نيست، هر چند از شؤون و لوازم آن و از مناصب و مقامات الهيهاى است كه شخص نبى متکفل آن مىشود و به همين جهت منافات ندارد كه اين منصب به سبب فرمانى جداگانه به غير شخص نبى نيز داده شود، هم چنان كه مساله دعوت و تبليغ عين امامت هم نيست هر چند كه به وجهى از لوازم آن هست.(8)
آیا در منابع اهل سنت هم این جریان نقل شده است؟
برخى از مصادر اهل سنت که مربوط به آيه مباهله است:
صحيح مسلم، ج 7 ص 120، از سعد بن ابى وقاص
مسند احمد، ج 1 ص 185، از صعد
تفسير طبرى، ج 3 ص 192، از زيد بن على، از پدرانش و از قتاده، ابن عبّاس، علباء بن احمد يشكرى
تفسير جصّاص، ج 2 ص 16
مستدرك حاكم، ج 3 ص 150
معرفة علوم الحديث، حاكم، ص 50
العمده، ص 95 52- دلائل النبوة، ج 10 ص 297، از جابر و ابن عبّاس
اسباب النزول واحدى، ص 74، از حسن بن على عليهما السّلام
مناقب ابن مغازلى، ص 96، از جابر بن عبد اللَّه
معالم التنزيل، ج 1 ص 302
مصابيح السنة، ج 2 ص 204
تفسير كشاف، ج 1 ص 193
احكام القرآن: ابن عربى، ج 1 ص 115
تفسير فخر رازى، ج 8 ص 85
جامع الاصول، ج 9 ص 470
جامع الاصول، ج 10 ص 100
مطالب السؤول، ص 7
اسد الغابة ج 4 ص 25، از سعد بن وقاص
تذكرة الخواص، ص 17، از جابر بن عبد اللَّه
تفسير قرطبى، ج 3 ص 104
تفسير بيضاوى، ج 2 ص 22
ذخائر العقبى، ص 25، از ابو سعيد خدرى
الرياض النضرة، ج 2 ص 188، از ابو سعيد خدرى
تفسير نسفى، ج 1 ص 136
تبصير الرحمن، مهايى (ق 8 و 9 ه)، ج 1 ص 114
مشكاة المصابيح، ص 568 (ج 3 ص 254)
تفسير نيشابورى، ج 3 ص 206
تفسير خازن، (741 ه)، ج 1 ص 302
البحر المحيط: ابو حيان توحيدى (754 ه)، ج 2 ص 479
تفسير ابن كثير، ج 1 ، ص 370
مناقب ابن مردويه، به نقل تفسير فوق
البداية و النهاية، ج 5 ص 52، از حذيفه
مشارق الازهار في شرح مشارق الانوار، ج 2 ص 356 (ابن الملك [797 ه])
اصابه، ج 2 ص 503 80- الفصول المهمة، ص 108
تفسير كاشفى (المواهب)، ج 1 ص 71
معارج النبوة: ملا معين الدين كاشفى، ج 1 ص 315
الدرّ المنثور، ج 4 ص 38، به نقل از 14 صحابى
مصنّف ابن ابى شيبه، به نقل سيوطى
مسند سعيد بن منصور، به نقل سيوطى
مسند عبد بن حميد، به نقل سيوطى
سنن ترمذى، ج 4 ص 82
صحيح ابن منذر، به نقل سيوطى
سنن بيهقى، به نقل سيوطى
الامامة و السياسة، ص 115
تفسير جلالين، ج 1 ص 33
صواعق المحرقه، ص 119 و 72، از على عليه السّلام
تفسير ابو السعود (982 ه)، ج 2 ص 143
سيرة الحلبية، ج 3 ص 35
الاتحاف بحب الاشراف، ص 5
فتح القدير، ج 1 ص 316
تفسير روح المعانى، ج 3 ص 167
تفسير طنطاوى، ج 2 ص 120
رشفة الصادى، ص 35
كفاية الخصام، ص 388
التاج الجامع للاصول، ج 3 ص 329
فرائد السمطين، و نيز در كفاية الخصام
كتاب الشفاء: قاضى عياض، ج 2 ص 41
منهاج السنة: ابن تيميه، ج 4 ص 34
نزول القرآن: ابو نعيم اصفهانى (405 ه)/ خطى، از جابر
المنتقى في سيرة المصطفى: شافعى، ص 188
المختار في مناقب الاخيار، ص 3
تفسير ابن كثير، ج 2 ص 236، از جابر
لباب النقول، سيوطى (911)، از جابر
انتهاء الافهام: ابو محمّد حسينى بصرى، از على عليه السّلام
اغانى، ج 10 ص 295، از على عليه السّلام، ابو رافع، ابن عبّاس، الحصين، زيد بن على، حسين بن على عليهما السّلام، امام باقر عليه السّلام، شريك، شعبى و عدهاى ديگر
تاريخ الاسلام، ج 3 ص 194
مرآة الجنان، ج 1 ص 109
فتوح البلدان: بلاذرى، ص 75
شرح المقاصد، ج 2 ص 219
امتاع الاسماع، ص 502
شرح ابن ابى الحديد، ج 4 ص 108
مواقف: جرجانى، ج 2 ص 614
شرح ديوان امير المؤمنين: ميبدى، ص 184
سير اعلام النبلاء، ج 3 ص 192
مناقب خوارزمى، ص 126
ينابيع المودّة، ص 52
شواهد التنزيل، ج 1 ص 124، از تعدادى روات احاديث
زاد المسير: ابن جوزى، ج 1 ص 399
العقيدة الطحاوية، ص 311
محاضرات الادباء، ج 1 ص 345
تفسير حبرى، ص 6
معترك الاقران: سيوطى، ج 2 ص 52
مناقب ابن مغازلى، ص 115
تاريخ الخميس، ج 2 ص 196
نور المشتعل، ص 49
مختصر تاريخ دمشق، ج 17 ص 130
غاية المرام: ابن بازلى، (925 ه)، ص 211
تحفة الاشراف: ابن زكى (747 ه)، ج 3 ص 291
مراح لبيد: نووى، ص 102
حدائق: ابن جوزى، ج 1 ص 396
اختلاف: ابن قتيبه، ص 43(8)
فخر رازی هم پس از نقل داستان مباهله میگوید: «و اعلم أن هذه الرواية كالمتفق على صحتها بين أهل التفسير و الحديث.»(10)
خاتمه
- اگر انسان ايمان به هدف داشته باشد، حاضر است خود و نزديكترين بستگانش را در معرض خطر قرار دهد.
- آخرين برگ برنده و سلاح برنده مؤمن، دعاست.
- فرزند دخترى، همچون فرزند پسرى، فرزند خود انسان است. «أَبْنائِنا» بنا بر اين امام حسن و امام حسين عليهما السلام فرزندان پيامبرند.
- زن و مرد در صحنههاى مختلف دينى، در كنار همديگر مطرح میباشند. .
- در دعا، حالات اهل دعا مهم است، نه تعداد آنها. گروه مباهله كننده پنج نفر بيشتر نبودند.
- علىّ بن ابى طالب عليهما السلام، جان رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله است.
- در مجالس دعا، كودكان را نيز با خود ببريم.
- اهل بيت پيامبر عليهم السلام مستجاب الدعوة هستند.
- استمداد از غيب، پس از بكارگيرى توانايىهاى عادّى است.
- كسى كه منطق و استدلال و معجزه، او را به پذيرش حقّ تسليم نمىكند، بايد با او مباهله كرد.
- اگر مؤمنان محكم بايستند، دشمن به دليل باطل بودنش عقب نشينى مىكند.
- استدلال را بايد با استدلال پاسخ داد، ولى مجادله و لجاجت بايد سركوب شود.(11)
.......................
پینوشتها:
1. كشف الأسرار و عدة الأبرار، ج2، ص 147و تاج التراجم في تفسير القرآن للأعاجم، ج1، ص 372
2. مفاتيح الغيب، ج8، ص 248
3. أطيب البيان في تفسير القرآن، ج3، ص 229
4. مفاتيح الغيب، ج8، ص 248
5. أنوار العرفان في تفسير القرآن، ج6، ص 22
6. ترجمه الميزان، ج3، ص 357
7. ترجمه الميزان، ج3، ص 358
8. ترجمه الميزان، ج3، ص 358 و نیز ر.ک: تفسیر آیه 213 و 124 سوره بقره.
9. زندگانى حضرت زهرا عليها السلام، محمد روحانی علی آبدی، انتشارات مهام، تهران: 1379، ص 875 - 889
01. مفاتيح الغيب، ج8، ص: 247
11. تفسیر نور، محسن قرائتی، ج2، ص78.
....................
پایان پیام/107