خبرگزاری اهل‌بیت(ع) - ابنا

پنجشنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۳
۱۱:۱۶
در حال بارگذاری؛ صبور باشید
یکشنبه
۵ تیر
۱۳۹۰
۱۹:۳۰:۰۰
منبع:
فارس
کد خبر:
249720

شهيد بهشتي به روايت خودش

آئينه تمام نماي هر شخصي را همان فرد به خوبي مي تواند مشخص كند. اين گفتگو با شهيد بهشتي پيرامون زندگي شان در سال 1360 انجام شده است.

آآ

به گزارش خبرگزاری اهل بیت(ع) ـ ابنا ـ اين گفتگو كه در ارديبهشت ماه 1360 با «ماهنامه شاهد» انجام شده است، آئينه تمام نمايي از شخصيت و فعاليت هاي شهيد بهشتي از زبان خود ايشان است. اينك در يكي از فرازهاي عظيم انقلاب اسلامي، مروري بر انديشه و سلوك شهيد بهشتي مي تواند پاسخي به بي شمار سئوالات مطرح شده در جامعه ما و نشانه مبرهني بر داريت و هوشمندي اين حكيم فرزانه باشد.

***

من محمد حسين بهشتي، در دوم آبان 1307 در شهر اصفهان، در محله لومبان متولد شدم. منطقه زندگي ما از مناطق بسيار قديمي شهر است. خانواده‌ام يك خانواده روحاني است و پدرم روحاني بود. ايشان در هفته چند روز در شهر به كار و فعاليت مي‌پرداخت و هفته‌اي يك شب به يكي از روستاهاي نزديك شهر براي امامت جماعت و كارهاي مردم مي‌رفت و سالي چند روز به يكي از روستاهاي دور كه نزديك حسين آباد بود و به روستاي دورتر از آنكه حسن آباد نام داشت مي‌رفت.

آمد و شد افرادي كه از آن روستاي دور به خانه ما آمدند بسيار خاطره‌انگيز است. پدرم وقتي به آن روستا مي‌رفت، در منزل يك پنبه‌زن بسيار فقير سكونت مي‌كرد. آن پيرمرد اتاقي داشت كه پدرم در آن زندگي مي‌كرد. نام پيرمرد جمشيد بود و داراي محاسن سفيد، بلند و باريك، چهره اش روستايي و نوراني بود. پدرم مي‌گفت، «ما با جمشيد نان و دوغي مي‌خورديم و صفا مي‌كنيم و من سفره ساده نان و دوغ اين جمشيد را به هر جلسه ديگري ترجيح مي‌دهم.» جمشيد هر سال دو بار از روستا به شهر و به خانه ما مي‌آمد و من بسيار با او انس داشتم.

تحصيلاتم را در يك مكتب خانه در سن چهارسالگي آغاز كردم. خيلي سريع خواندن و نوشتن و خواندن قرآن را ياد گرفتم و در جمع خانواده به عنوان يك نوجوان تيزهوش شناخته شدم و شايد سرعت پيشرفت در يادگيري اين برداشت را در خانواده به وجود آورده بود. تا اين كه قرار شد به دبستان بروم. به دبستان دولتي ثروت در آن موقع كه بعدها 15 بهمن ناميده شد. وقتي آن جا رفتم، از من امتحان ورودي گرفتند و گفتند كه بايد به كلاس ششم برود، ولي از نظر سني نمي‌تواند. بنابراين در كلاس چهارم پذيرفته شدم و تحصيلات دبستاني را در همان جا به پايان رساندم. در آن سال در امتحان ششم ابتدايي شهر، نفر دوم شدم. آن موقع همه كلاس‌هاي ششم را يك جا امتحان مي‌كردند. از آنجا به دبيرستان سعدي رفتم. سال اول و دوم را در دبيرستان گذراندم و اوايل سال دوم بود كه حوادث شهريور 20 پيش آمد. با حوادث شهريور 20 در نوجوان‌ها براي يادگيري معارف اسلامي علاقه و شوري به وجود آمده بود. دبيرستان سعدي در نزديكي ميدان شاه آن موقع و ميدان امام كنوني قرار دارد و نزديك بازار است، جايي كه مدارس بزرگ طلاب هم همان جاست. مدرسه صدر، مدرسه جده و مدارس ديگر. البته به طور طبيعي بين آن جا و منزل ما حدود چهار يا پنج كيلومتر فاصله بود كه معمولا پياده مي‌آمديم و برمي گشتيم اين سبب شد كه با بعضي از نوجوان‌ها كه درس‌هاي اسلامي هم مي‌خواندند، آشنا شوم.

علاوه بر اين در خانواده خود ما هم طلاب فاضل جواني بودند. همكلاسي‌اي داشتم كه او نيز فرزند يك روحاني بود. نوجوان بسيار تيزهوشي بود و پهلوي من مي‌نشست. او در كلاس دوم به جاي اينكه به درس معلم گوش كند، كتاب عربي مي‌خواند. يادم هست و اگر حافظه‌ام اشتباه نكند، او در آن موقع كتاب «معالم الاصول» را مي‌خواند كه در اصول فقه است. خوب اينها بيشتر در من شوق به وجود مي‌آورد كه تحصيلات را نيمه كاره رها كنم و بروم طلبه بشوم.

به اين ترتيب در سال 1321 تحصيلات دبيرستاني را رها كردم و براي ادامه تحصيل به مدرسه صدر اصفهان رفتم. از سال 1321 تا 1325 در اصفهان ادبيات عرب، منطق كلام و سطح فقه و اصول را با سرعت خواندم كه اين سرعت و پيشرفت موجب شده بود كه حوزه آنجا با لطف فراواني با من برخورد كند، به خصوص كه پدر مادرم مرحوم «حاج ميرمحمد صادق مدرس خاتون آبادي» از علماي برجسته بود و من يك ساله بودم كه او فوت شد. به نظر اساتيدم كه شاگردي‌هاي او بودند، من يادگاري بودم از استادشان. در طي اين مدت تدريس هم مي‌كردم. در سال 1324 از پدر و مادرم خواستم كه اجازه بدهند شب ها هم در حجره‌اي كه مدرسه داشتم بمانم و به تمام معنا طلبه شبانه‌روزي باشم، چون از يك نظر، هم فاصله منزل تا مدرسه 4، 5 كيلومتري مي‌شد و به اين ترتيب هر روز مقداري از وقتم از بين مي‌رفت و هم در خانه‌اي كه بوديم پر جمعيت بود و من اتاقي براي خود نداشتم و نمي‌توانستم به كارهايم بپردازم. البته در آن موقع فقط يك خواهر داشتم، ولي با عموها و مادربزرگم همه در يك خانه زندگي مي‌كرديم. به اين ترتيب خانه ما شلوغ بود و اتاق كم.

سال 1324 و 1325 را در مدرسه گذراندم و اواخر دوره سطح بود كه تصميم گرفتم براي ادامه تحصيل به قم بروم. اين را بگويم كه در دبيرستان در سال اول و دوم زبان خارجي ما فرانسه بود و در آن دو سال فرانسه خوانده بودم. ولي در محيط اجتماعي آن روز، آموزش زبان انگليسي بيشتر بود و در سال آخر دبيرستان در اصفهان بودم كه تصميم گرفتم يك دوره زبان انگليسي ياد بگيرم. يك دوره كامل «ريدر» خواندم و نزديكي از منسوبين و آشنايانمان كه زبان انگليسي را مي‌دانست با انگليسي آشنا شدم.

در سال 1325 به قم آمدم. حدود شش ماه در قم بقيه سطح، مكاسب و كفايه را تكميل كردم و از اول سال 1326 درس خارج را شروع كردم. براي درس خارج فقه و اصول، نزد استاد عزيزمان مرحوم آيت‌الله محقق داماد همچنين استاد و مربي بزرگوارم و رهبرمان امام خميني و بعد مرحوم آيت‌الله بروجرودي و مدت كمي هم نزد مرحوم آيت‌الله محمد تقي خوانساري و مرحوم آيت‌الله حجت كوه‌كمره‌اي مي‌رفتم.

در آن شش ماهي كه بقيه سطح را مي‌خواندم، كفايه و مكاسب را هم مقداري نزد آيت‌الله حاج شيخ مرتضي حائري يزدي و مقداري از كفايه را نزد آيت‌الله داماد خواندم كه بعد همان را به خارج تبديل كرديم. در اصفهان منظومه منطق و كلام را خوانده بودم كه در قم ادامه ندادم، چون استاد فلسفه در آن موقع كم بود و من بيشتر به فقيه و اصول و مطالعات گوناگون مي‌پرداختم و تدريس مي‌كردم. معمولا در حوزه‌ها طلبه‌هايي كه بتوانند تدريس كنند هم تحصيل مي‌كنند و هم تدريس. من هم در اصفهان و در قم تدريس مي‌كردم.

به قم كه آمدم به مدرسه حجتيه رفتم. مدرسه‌اي بود كه مرحوم آيت‌الله حجت تازه بنيان‌گزاري كرده بودند. از سال 1325 در قم بودم و درس مي‌خواندم. در آن سال‌ها استادمان آيت‌الله طباطبايي از تبريز به قم آمده بودند. در سال 1327 به فكر افتادم تحصيلات جديد را هم ادامه بدهم، بنابراين با گرفتن ديپلم ادبي به صورت متفرقه و آمدن به دانشكده معقول و منقول آن موقع كه حالا الهيات و معارف اسلامي نام دارد، دوره ليسانس را در فاصله 27 تا 30 گذراندم. سال سوم به تهران آمدم، براي اينكه بيشتر از درس‌هايي جديد استفاده كنم و هم زبان انگليسي را اين جا كامل‌تر كنم و با يك استاد خارجي كه مسلط ‌تر باشد مقداري پيش ببرم. در سال‌هاي 1329 تا 1330 در تهران بودم و براي تامين مخارجم تدريس مي‌كردم و خودكفا بودم. هم كار مي‌كردم و هم تحصيل. سال 1330 ليسانس شدم و براي ادامه تحصيل و تدريس در دبيرستان‌ها به قم بازگشتم. به عنوان دبير زبان انگليسي در دبيرستان حكيم نظامي مشغول شدم و آن موقع به طور متوسط روزي سه ساعت كافي بود كه صرف تدريس كنم و بقيه وقت را صرف تحصيل مي‌كردم. از سال 1330 تا 1335 بيشتر به كار فلسفي پرداختم و نزد استاد علامه طباطبايي براي درس اسفار و شفا مي‌رفتم. اسفار ملاصدرا و شفا ابن سينا را مي‌خواندم و همچنين شب‌هاي پنج‌شنبه و جمعه با عده‌‌اي از برادران از جمله مرحوم استاد مطهري و عده ديگري جلسات بحث گرم و پرشور و سازنده‌اي داشتيم. اين جلسات، پنج سال طول كشيد كه ما حصل آن به صورت كتاب «روش رئاليسم» تنظيم و منتشر شد.

در طول اين سال‌ها فعاليت‌هاي تبليغي و اجتماعي داشتيم. در سال 1326 يعني يك سال بعد از ورود به قم با مرحوم آقاي مطهري و عده‌اي از برادران، حدود 18 نفر، برنامه‌‌اي را تنظيم كرديم كه به دورترين روستاها براي تبليغ برويم و دو سال اين برنامه را اجرا كرديم. در ماه رمضان كه هوا گرم بود، با هزينه خودمان براي تبليغ مي‌رفتيم. البته خودمان پول نداشتيم، مرحوم آيت‌الله بروجردي توسط امام خميني كه آن موقع با ايشان بودند نفري صد تومان در سال 26 و نفري صد و پ