خبرگزاری اهل‌بیت(ع) - ابنا

پنجشنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۳
۱۱:۱۵
در حال بارگذاری؛ صبور باشید
دوشنبه
۶ تیر
۱۳۹۰
۱۹:۳۰:۰۰
منبع:
فارس
کد خبر:
249997

حجت الاسلام رحيميان:

شهيد بهشتي و جريان نفاق

ابعاد شخصيت آيت الله شهيد بهشتي و سير زندگي ايشان، خود به خود اين نكته را روشن مي‌كند كه چرا دشمنان انقلاب و اسلام، مخصوصا جريان نفاق اين همه با او دشمن بود.

آآ

به گزارش خبرگزاری اهل بیت(ع) ـ ابنا ـ‌ حجت الاسلام والمسلمين محمد حسن رحيميان از جمله افرادي است كه او را مي توان به عنوان تاريخ شفاهي انقلاب دانست. اين مطلب پيرامون نفاق شناسي در طول تاريخ اسلام و انقلاب است:

به حق ابعاد شخصيت آيت الله شهيد بهشتي و سير زندگي، تلاش‌ها ونقش آفريني‌هاي او در نهضت و انقلاب اسلامي و شكل‌گيري آن، خود به خود اين نكته را روشن مي‌كند كه چرا دشمنان انقلاب و اسلام، مخصوصا جريان نفاق اين همه با او دشمن بود. جرياني كه به تعبير امام همزاد با انقلاب بوده و هست و خواهد بود. بلكه مي‌توان گفت جرياني كه همزاد شكل گيري اسلام بوده، هست و خواهد بود و شناخت اين جريان و عملكرد آن همچنان يكي از مسائل مهم نظام انقلاب ماست.

اينجانب از سال 41 و در سن سيزده سالگي كه وارد حوزه علميه قم شدم. ارادت خاصي نسبت به ايشان پيدا كردم. گرچه شناخت من نسبت به ايشان از سال‌ها قبل از آن بود. براي اولين بار در دستگرد اصفهان، در جلسه‌اي كه جمع زيادي از مبارزان اصفهان و از جمله شهيد آيت مهمان پدرم بودند، خدمت ايشان رسيدم و شاهد بودم كه از اوايل صبح تا نزديك غروب شهيد بهشتي به تنهايي با آن مجموعه بحث مي‌كردند و عمده بحث در مورد مرحوم كاشاني و مصدق و ماجراهاي آن دوران بود. من در آن سن و سال چندان متوجه عمق مسئله نمي‌شدم، ولي از همان زمان اين مسئله برايم روشن بود كه ايشان مي‌تواند با يك جمع 7-8 نفره كه همگي افراد تحصيلكرده و سطح بالايي بودند، بحث و آنها را قانع و مجاب كند.

بررسي شكل‌گيري دبيرستان «دين و دانش» در قم و فعاليت‌هاي نويني كه شهيد بهشتي در آن زمان در قم آغاز كرد، با توجه به توصيف شرايط آن زمان (حتي در حوزه علميه قم) بسيار ضروري است؛ زيرا نشان مي‌دهد كه اين حركت شهيد در آن دوران چقدر دورانديشانه و مدبرانه بوده است. به دنبال اين فعاليت‌ها شهيد بهشتي كه جزو اولين ياران امام است، از اقامت در قم ممنوع و همين ممنوعيت، منشأ خير مي‌شود. مهاجرت ايشان به تهران و گسترش فعاليت‌ها در دانشگاه‌ها و سطوح ديگر و ارتباط با مؤتلفه اسلامي و نقشي كه در ماجراهاي حساس آن زمان ايفا كرد و سرانجام مهاجرات ايشان به آلمان، در هر يك از اين مقاطع، آثار و بركات ارزشمندي را براي پيشبرد نهضت به ارمغان آورد.

در زماني كه ايشان در آلمان بود، در سال 48 به نجف اشرف مشرف شد. من هم آن زمان در نجف اشرف بودم. يك شب در مدرسه آيت الله بروجردي، طلبه‌هاي اصفهاني از ايشان دعوت كردندو جلسه بحث و گفت‌وگو برقرار شد. مرحوم علامه فاني نيز كه از مراجع و صاحب رساله و از علماي بزرگ بود، در اين جلسه حاضر شد. ايشان طبق روال از فرصت حداكثر استفاده را كرد. برخي از طلبه‌ها تصور مي‌كردند كه مرحوم شهيد بهشتي كه در آلمان زندگي مي‌كند و سال‌ها از حوزه دور بوده و قبل از آن هم در تهران بوده، تسلط و حضور ذهن چنداني در بحث‌هاي علمي نداشته باشد، اما بحث بسيار جدي و فني بين ايشان و علامه فاني كه تقريبا بخش اعظم وقت جلسه به آن گذشت، باعث شد كه همگي متوجه عمق بينش و تسلط شهيد بهشتي در مباحث فقهي و اصولي كه رشته تخصصي علماي نجف بود،‌شدند.

نكته ديگري كه من به علت مباشرت با شهيد بهشتي متوجه آن شدم، زندگي شخصي و وارستگي ايشان در قبال مسائل دنيا بود. اين قضيه را يك وقتي براي شهيد منتظري بيان كردم و آنقدر اين نكته برايش جالب بود كه جهت‌گيري او از همان موقع عوض شد و به شهيد بهشتي پيوست و سرانجام به آنجا رسيد كه خون پاك آنها در هفتم تير به هم پيوند خورد و با هم به ملكوت اعلي پرواز كردند. فكر مي‌كنم بيان اين داستان در نگاه مثبت و عميق او به شهيد بهشتي، مخصوصا در آن شرايط نقش بسيار مؤثري داشت.

قبل از انقلاب دو نفر از دوستان كه يكي از آنها زنده است و ديگري از دنيا رفته و آن كه زنده است، متأسفانه در سال‌هاي اخير دچار مشكلاتي شد، بر سر مال دنيا با هم دعوايشان شد و به شدت باهم درگير شدند. بنده چون با هر دو رفيق بودم، سعي كردم بين آنها را اصلاح كنم، ولي نشد، سرانجام پيشنهاد كردم كه اگر هر دو شهيد بهشتي را قبول داريد، برويم تهران منزل ايشان و صورت مسئله را برايشان بيان كنيم و ايشان قضاوت كنند. تماس گرفتيم، قرار گذاشتيم و خدمت ايشان رسيديم. در آن زمان منزل شهيد بهشتي نزديك حسينيه ارشاد بود، البته هنوز آن منطقه كاملا ساخته نشده بود و ما از فضاهاي كاملا باير عبور مي‌كرديم تا برسيم به منزل شهيد بهشتي. شب، طبق قرار خدمت آقاي بهشتي رسيديم. اين دو برادر به تفصيل داستان و صورت مسئله را براي ايشان بيان كردند. البته يكي از آن دو كه معروف‌تر و معتبرتر و رفاقت بيشتري با شهيد بهشتي داشت، چون هم لباس و شايد همدرس ايشان بود، انتظار داشت حرف او بهتر جا بيفتد و احيانا آقاي بهشتي به نفع او قضاوت كند. شهيد بهشتي طبق شيوه و عادت خودش، با تأمل همه حرف‌هاي آن دو را گوش كرد. حالا انتظار قضاوتي بود و احيانا قضاوت به نفع آن آقايي كه همشهري هم بود. مرحوم شهيد بهشتي فرمود بد نيست يك داستان بگويم و اشاره كرد به جمعي از دوستان كه از خوبان بودند و شركتي را تأسيس كرده بودند و كار ساخت و ساز و امثال اينها را انجام مي‌دادند. كاري كه بسيار درآمد زا بود و وضعيت خوبي داشت.

ايشان فرمودند كه اين جمع دوستان آمدند پيش من و به من گفتند ما علاقه‌منديم بخشي از سهام اين شركت را به نام شما كنيم و شما شريك ما باشيد. من به آنها گفتم من طلبه هستم و اهل شركت و تجارت نيستم و پول اين كار را هم ندارم. آن دوستان گفتند، خوب اگر شما پول نداريد اشكال ندارد. ما از شما پول نمي‌خواهيم، فقط شما قبول كنيد بخشي از سهام شركت به نام شما و براي شما باشد، بدون اينكه پول بدهيد. ما سهم شما را خودمان تقبل مي‌كنيم و درآمدش در اختيار شما باشد. آقاي بهشتي فرمودند به ايشان گفتم: «نه،‌من به اين شكل هم مايل نيستم. من طلبه هستم و خدا رزق مرا مي‌رساند و نيازي به شركت و درآمد آن نمي‌بينم.» گفتند: «اين سودي را كه از بابت سهامي كه به نام شما مي‌كنيم و به شما مي‌دهيم، براي شخص خودتان نباشد و براي اسلام و براي نهضت خرج كنيد. ما فقط مي‌خواهيم نام شما و بركت نام شما در اين شركت باشد» به آنها گفتم:«من براي زندگيم برنامه و راه و روشي ديگر دارم و به شيوه طلبگي خودم عمل مي‌كنم و مناسب نمي‌دانم كه خودم را در اين گونه امور وارد كنم و از زي طلبگي خود خارج شوم» سرانجام به هر شكلي كه قضيه را مطرح مي‌كنند شهيد بهشتي نمي‌پذيرد.

آيت الله بهشتي اين ماجرا را با شيوه زيبا و بيان مخصوص به خود بيان كرد و من در ادامه صحبت ايشان به چهره آن دو برابر نگاه كردم و ديدم كه هر دو در برابر عظمت روح شهيد بهشتي، مثل شمع دارند آب مي‌شوند و فرو مي‌ريزند.

ايشان در دوران بعد از انقلاب و تصدي مسئوليت‌هاي حساس و مهمي كه در شوراي انقلاب و مجلس خبرگان و در مسئوليت ديوان عالي كشور و در قوه قضاييه داشت، آن طور كه من فهميدم، از هيچ يك حقوقي دريافت نكرد و همچنان با همان حقوق آموزش و پرورش زندگي را سپري مي‌كرد. جالب اين بود كه با اين همه وارستگي، جريان نفاق چه اتهامات و چه افترائاتي را كه برازنده خودشان بود، به اين عزيز نسبت دادند. البته شيوه منافقين همين است كه آنچه را خودشان گرفتار آن هستند. با تهمت افترا و شايعه سازي به نيكان نسبت مي دهند.

به مناسبت سالگرد اين ايام مروري كردم بر بخش‌هايي از سخنان امام (ره) بعد از حادثه هفتم تير. با اينكه در آن زمان تقريبا در تمام سخنراني‌هاي امام حضور داشتم، صحبت‌هاي امام برايم تازگي داشتند. اجازه مي‌خواهم فرازهايي از سخنان حضرت امام را در اين مورد قرائت كنم كه ازهر چه بگذري سخن دوست خوش تر است.

امام فرمودند:«من ايشان را به مدت بيست سال و بيشتر مي‌شناختم، مراتب فضل و تفكر و تعهد ايشان بر من معلوم بود و آنچه كه من در مورد ايشان متأثر هستم، شهادتشان درمقابل آن ناچيز است و آن مظلوميت ايشان در اين كشور بود. مخالفين انقلاب، افرادي را كه به انقلاب، متعهدتر و در آن مؤثرند، بيشتر مورد هدف قرار داده‌اند.» در زمان پيامبر اكرم (ص) و بعد از ايشان هم مسئله همين بود.