خبرگزاری اهل‌بیت(ع) - ابنا

چهارشنبه ۲۷ تیر ۱۴۰۳
۱۴:۲۳
در حال بارگذاری؛ صبور باشید
شنبه
۷ آبان
۱۳۹۰
۲۰:۳۰:۰۰
منبع:
فارس
کد خبر:
275446

رزمنده ای که بازیگر شد

مهران رجبی روزی 17 رکعت نماز می خواند و یک ماه در سال روزه می گیرد و خانواده ای کاملا مذهبی دارد که تمام حداقل های مذهبی در آن به کامل ترین شکل و بدون پنهان کاری رعایت می شود.

آآ

به گزارش خبرگزاری اهل بیت‏(ع) ـ ابنا ـ مهران رجبی را کمتر کسی است که چشمش حتی برای چند دقیقه به جمال تلویزیون جمهوری اسلامی روشن شده باشد و نشناسد. ایشان در سینما هم جای پای قرص و محکمی دارد اما قطعا تلویزیون اردوگاه اصلی اش به شمار می رود. در ادامه گفتگوی او را می‏خوانیم.

مردم تا حدودی با شما آشنا هستند اما لطفا بیشتر از خودتان بگویید.

*رجبی: مهران رجبی هستم.به تاریخ 1340/10/12 در خیابان امیری شهر کرج به دنیا آمدم. اصالتا اهل روستای "واریان" کرج هستم. پدرم آقا سهراب گوسفند داشت که ما از شیر و پشم آنها استفاده می‌کردیم. کشاورزی هم می‌کرد اما بیشتر از آنکه کشاورز باشد باغدار بود. ایشان علاوه بر کشاورزی در شرکت "آب اسکی" هم باغبانی می‌کرد. "جمشید نامی" رئیس باشگاه شاهنشاهی، رئیس پدرم هم بود. ایشان از لحاظ مذهبی اهل نماز، روزه و خواندن قرآن بود. پدرم خواندن و نوشتن را تا حدودی بلد بود و سواد مکتبی داشت. گاهی متنی را که می‌نوشت فقط خودش می‌توانست بخواند چون بعضی کلمات را به جای نوشتن علامت گذاری می‌کرد و زیر نوشته‌اش را هم به این صورت که کلمه «رجبی» را گوشه دار می‌نوشت و یک خط هم روی آن می‌کشید امضا می‌کرد. ایشان 25 سال پیش یعنی سال 65 از درخت گردو پرت شد و از دنیا رفت. مادرم هم خدیجه خانم که هم اکنون هم در قید حیات هست بینایی خود را از دست داده و من افتخار خدمتگزاری به ایشان را دارم و احساس می‌کنم دعای خیر ایشان است که در جاهایی به داد ما می‌رسد.

من فرزند آخر خانواده هستم و دو برادر بزرگتر از خودم به نام‌های محراب و فرهاد دارم. مادرم یک دختر هم به دنیا آورده به نام "جمیله" که در دو سالگی از دنیا می‌رود. جمیله زیر سد کرج دفن است. قبل از ساختن سد کرج فعلی، روستای واریان آنجا بود اما با ساختن سد، کل روستا به همراه قبرستانش رفت زیر 150 متر آب و غرق شد. ما دیگر لازم نیست مزار خواهرم را بشوییم چون خودش زیر آب شسته می‌شود. (با خنده)

دولت، قبل از آبگیری سد خانه‌های روستا را برای سد سازی خرید و به همین علت عده‌ای از اهالی روستای "واریان" رفتند شهر کرج و عده‌ای هم رفتند در روستای "واریان نو" در  شرق سد ساکن شدند. ما هم مدتی برای زندگی رفتیم کرج اما بعد از ساخته شدن خانه‌هایمان برگشتیم به همین روستای واریان نو و هم اکنون هم در آنجا رفت و آمد داریم. سازمان سدسازی مدرسه و مسجد هم برایمان ساخت که هنوز هم هست. روستای ما تا کلاس پنجم ابتدایی بیشتر نداشت و ما مجبور بودیم برای ادامه تحصیل برویم شهر کرج. پدر و مادرم هنگام مدرسه یک اتاق 3 در 4 داخل کرج به قیمت ماهی 100 تومان اجاره می‌کردند تا ما بتوانیم در کنار آن ها باشیم و در تابستان برمی‌گشتیم روستا.

تابستان ها وقتتان را چطور پر می‌کردید؟

*رجبی: بقیه بچه‌های روستا وقتی که مدرسه تعطیل می‌شد می‌رفتند پی تفریح و بازی اما پدرم به ما می‌گفت: پسرم!  5 تا گوسفند برایت می‌خرم، خودت بزرگش کن و وقتی فروختی پولش هم برای خودت. هر تابستان کارمان همین بود. صبح به صبح داس می‌زدم و علف می‌چیدم و گوسفندچرانی می‌کردم و واقعا با گوسفندهایم دوست می‌شدم. کاملا  حس می‌کردم مال خودم هستند. یک بار یکی از آن ها که بزرگ شد، 153 تومان فروختمش.30 بار پول‌هایم را می‌شمردم.

یکی دیگر از فواید چوپانی به عقیده من این است که صبر انسان را زیاد می‌کند. فکر می‌کنم یکی از دلایلی که همه پیامبران ما چوپان بودند همین است. در واقع خدا آنها را به نوعی امتحان می‌کرده تا ببیند گوسفندان را چطور هدایت می‌کنند که انسانها را بسپارد به دست آنها.

یکی دیگر از سرگرمی‌هایم خواندن مثنوی بود. به مثنوی خیلی علاقه داشتم و همه اشعار کتاب‌هایم را حفظ می‌کردم.

بابا تون پول های گوسفندهای فروخته شده را از شما نمی گرفت؟

*رجبی: پدرم از پول‌هایم برنمی‌داشت. خودم با آنها یا لباس می‌خریدم و یا هر طور بود بالاخره خرجش می‌کردم.

پول کمی نیست. چطور خرجش می‌کردید؟

*رجبی: بالاخره یک جوری خرجش می‌کردم. پدرم برای تشویق ما به کار کردن این کار را می‌کرد. همین اصطلاح "بلبله گوش" را که در سریال «خوش نشین‌ها» دائم به کار می‌بردم یادگار همان روزگار کودکی است.

چوپانی صبر انسان را زیاد می‌کند و من فکر می‌کنم یکی از دلایلی که همه پیامبران ما چوپان بودند همین است.

مولوی می‌گوید:

گوسفندی از کلیم الله گریخت

پـــای موسی آبله شـد نــعــل ریــخــت

 بعد می‌گوید آن پیامبر آنقدر گشت تا بالاخره گوسفند را پیدا کرد. اگر ما بودیم با لگد می‌زدیم به گوسفند که بی‌صاحب کجا بودی؟! اما مولوی در مورد رفتار آن یغمبر می‌گوید:

نـــیـــم ذره طـــیـــرگی و خـشــم نــی  

غــیــر مــهـــر و رحـم و آب چــشــم نی

گـفــت گــیـرم بـــر مَـنَـت رحمی نـبـود           

طبــع تـو بــر خــود چرا اِســتم نـــمــــود  

با ملائک گفت ایزد آن زمان

که نبوت را همین زیبد فلان

این امتحانی بوده برای سنجش صبر پیامبر خدا. اتفاقا یکی از بازیگرها به من می‌گفت: شما چه خوب می‌توانید با جماعت بازیگر کنار بیایید، من هم به طنز گفتم: چون اول با گوسفندها سر و کله زدم می‌توانم با شما راحت‌تر کنار بیایم و صبرم زیاد شده. من با گوسفند توانستم کنار بیایم شما که دیگر بشر هستید.

در 50 سالگی خیلی حال خوشی دارید. مردم در مورد حال و هوای این سن لطیفه می‌گویند اما شما ظاهرتان که چیزی نشان نمی‌دهد.

*رجبی: حال خوشی که دراین سن و سال دارم به این دلیل است که کودکی خوبی داشتم. ما در طبیعت زندگی می‌کردیم و گوسفند پرورش می‌دادیم، وقتی زندگی خودم را با فرزندم علیرضا مقایسه می‌کنم می‌بینم که او الان یک لب تاپ دستش می‌گیرد و یا می‌رود پای تلویزیون و اوقاتش را می‌گذراند. محدوده کودکی بچه‌های الان همین اندازه است و این اصلا خوب نیست. ما در واقع زندگی امپراطوری داشتیم و سرخوش و سبکبال در زمین‌ها می‌دویدیم. از هیچ چیزی باکمان نبود.یادم می‌آید با دوستانم در سد کرج مسابقه زیر آبی رفتن می‌دادیم. وقتی 13 ساله بودم عرض سد کرج را که 3 کیلومتر بود شنا کردم و البته بابت آن یک پس گردنی هم از پدرم خوردم.

قضیه اش چی بود؟

*رجبی: قضیه این بود که روز جمعه به اتفاق دوستانم، فریدون، علیرضا و محسن قرار گذاشتیم برویم وسط سد و یک آبی بخوریم. پدرم از نبود من نگران شده بود و وقتی من را دید کتکم زد. یادم هست به خاطر شنای زیاد قند خونم افتاده بود برای همین پدرم برایم نوشابه کانادا خرید و خوردم که خیلی هم چسبید. این کودکی ماست و با این خاطرات لذت بخش پیر نمی‌شویم.

از دوران نوجوانی‌تان هم تعریف کنید.

*رجبی: دوره راهنمایی را در مدرسه «دکتر مرادیان» در شهر کرج خواندم. علاوه بر تحصیل، عضو تیم ملی نوجوانان زیر 18 سال اسکی روی آب هم بودم که «تیمسار حجت کاشانی» رئیس فدراسیون بود. البته چون این رشته تازه تأسیس شده بود کاملا به عنوان تیم ملی محسوب نمی‌شد اما در ایران فقط ما بودیم که در این رشته فعالیت می‌کردیم. در مراسم افتتاح بندرانزلی ما را به عنوان اسکی‌‌بازهای نمایشی بردند که یکی از برنامه‌های آن مراسم اجرای حرکاتی با