به گزارش خبرگزاری اهل بیت(ع) ـ ابنا ـ آنچه میخوانید گفتگوی خبرگزاری ابنا با برادر شهید «حجت الاسلام و المسلمین علی عبادی» است، کسی که خودش را نه با تاریخ تولد و نه با مدارج علمی، که با رفتن به جبهه معرفی میکند.
ابنا: لطفاً خودتان را معرفی کنید و کمی از شهید و خانوادهای که وی در آن نشو و نما کرده، بگویید.
با تقدیر و تشکر از شما که به شهید، شهادت و فرهنگ شهادت اهمیت میدهید. ما سه برادر هستیم که در خانوادهای کشاورز و متوسط از لحاظ اقتصادی، در چهار محال و بختیاری، منطقه فلارد متولد شدهایم. اخوی بزرگم دبیر است. او وقتی هفده ساله بود، همزمان با شروع جنگ رهسپار جبهه شد و در مجموع افتخار داشت که بیش از سی ماه جبهه باشد.
بعد از ایشان هم من چندین بار اعزام شدم که از وسط راه من را برمیگرداندند. تا اینکه بالاخره در سال 66 موفق شدم به جبهه پا بگذارم و در عملیات «والفجر ده» شرکت کنم.
من در سال 1367 بعد از تمام شدن جنگ وارد حوزه شدم. حدود پنج سال در نقاط مختلف خوزستان به عنوان روحانی و مربی عقیدتی در سپاه مشغول فعالیت بودهام. بعد از آن هم در نقده، سردشت، قلههای آلواتان و ... در سپاه توفیق انجام کارهای فرهنگی و عقیدتی را داشتهام، بعد هم مجدداً برای ادامه تحصیل به حوزه بروجن برگشتم و سال 76 هم به حوزه علمیه قم آمدم. الان هم ایام تبلیغ به استان چهار محال و بختیاری میروم.
اخوی کوچکم «علی آقا» متولد 1352 بود. ایشان اول ابتدایی که بود، یک معلم طاغوتی داشت که ایشان را خیلی کتک میزد و حتی یک بار ایشان را از مدرسه بیرون کرد.
ابنا: چرا؟
خود آن معلم به شهید گفته بود من نمیگذارم تو درس بخوانی و به جایی برسی. ایشان هم استعدادش خوب بود. بعد یکی دیگر از معلمها واسطه شده بود و ایشان را دوباره به مدرسه برگردانده بود. ایشان در همین سن بود که یکی از همسایهها به امام خمینی جسارت کرده بود، ایشان همان وقت با آن شخص به شدت برخورد کرده بود.
بله، ایشان هم خیلی علاقه داشت به جبهه برود. وقتی که میفهمد کم بودن سن، مانع رفتنشان به جبهه است، تاریخ تولدش را در شناسنامه دو سال افزایش میدهد، که فقط با اینکار زحمت گرفتن یک شناسنامه المثنی نصیبش میشود. الان هم شناسنامهشان المثنی است. شهید دیپلم که گرفت، سال 1372 به حوزه شهرستان بروجن رفتند. ایشان در کارهای فرهنگی و امر به معروف و نهی از منکر پیشقدم بود. چند سالی هم در حوزه علمیه فیضیه درس خواند. سال 1374 ازدواج کردند و بعد از اینکه پسرشان به دنیا آمد، به شهرستان خاش رفت.
ابنا: شهید عبادی همین یک فرزند را دارد؟
نه، از شهید دو یادگار باقیمانده است. اسم پسرشان «محمد مهدی» است و الان کلاس اول است. من به ایشان «شیخ محمد مهدی» میگویم؛ چون معتقدم جای پدرش را میگیرد.
دخترشان، «فاطمه خانم» هم که متولد شهرستان خاش است، هنوز سه سالش تمام نشده است. الان دختر کوچکشان صدای ترقه که میشنود شروع میکند به گریه کردن و بابایش را صدا میزند و میگوید: «بابام»
ابنا: چه شد که شهید به خاش رفتند؟
نمیدانم، ایشان یک علاقهای به آنجا پیدا کرده بود. آن اوایل به من گفت میخواهم به خاش بروم، کار کردن در جاهای سخت بهتر است.
ابنا: همسر ایشان با رفتن به خاش مخالفت نکردند؟
نه، ایشان مخالفتی نداشت.
ابنا: شهید عبادی در خاش به چه کاری اشتغال داشتند؟
شهید، مسؤولیت مجتمع مدارس غیر انتفاعی قدس رستگاران را در سه مقطع دبستان، راهنمایی و دبیرستان به عهده داشت. ایشان در انجام کارهای فرهنگی، ورزشی، برگزاری جلسات دعا و ... بسیار جدی و کوشا بود.
شاید یکی از عوامل دشمنی با ایشان ارتباط گرم و صمیمانه و تأثیر گذاری عمیق گفتار و رفتار ایشان روی کسانی بود که با ایشان ارتباط داشتند.
ابنا: اخلاق و رفتار شهید چطور بود؟
ایشان به درد هرکاری میخورد. کشاورزی، بنایی، سخنرانی، تدریس، روضه خوانی و مداحی، ورزش، ایشان رزمی کار هم بود و خط چهارم کونگ فو هم داشت. از حوزه هم که به روستا میآمد گندم درو میکرد.
عید هم که میآمد به همه سر میزد. اگر پول داشت به بستگانی که نیاز داشتند میداد. مثلاً به حساب یکی از اقوام که مریض بود، از خاش پول واریز کرده بود که خرج درمانش کند. که این را آن اقوام ما که شهید به حسابش پول واریز کرده بود، همین چند روز قبل، بعد از شهادت ایشان برای من تعریف کرد. البته بعد از حساب و کتابها روشن شد ایشان شش میلیون تومان وام هم بدهکارند، اما به دیگران کمک میکردند. حتی گاهی اوقات در پرداخت اجاره خانه به من هم کمک میکرد. عشق عجیبی به رهبری داشت. عاشق رهبر انقلاب بود.
دو ماه پدرم بیمارستان بستری بود. ایشان در تمام این مدت با کمال عطوفت و مهربانی، از پدرم پرستاری کرد. تمام سختیها و شب نخوابیدنها و مراقبتها را تنهایی به دوش کشید. نسبت به مادرم هم همینرطور بودند. هم از لحاظ عاطفی و اخلاقی و هم از لحاظ مادی و اقتصادی به مادرم کمک میکرد. به ما هم که برادر بزرگش بودیم احترام میگذاشت. چند بار اتفاق افتاد که من مریض شدم و ایشان وقتی فهمید، شبانه از خاش حرکت کرد و به عیادت من آمد و گاهی هم مرا به بیمارستان میبرد. اغراق نیست اگر بگویم ما بعد از ایشان احساس تنهایی میکنیم.
ابنا: حال پدرتان که خوب شد؟
متأسفانه خیر و آن بیماری منجر به فوت ایشان شد.
ابنا: خدا رحمتشان کند.
در مراسم ختم پدرم ایشان هم سخنرانی میکرد و هم اشک میریخت. میگفت پدرم وصیت کرده که فقط من برایش گریه کنم.
ابنا: شهید خیلی به شما سر میزد؟
کم میآمد، بیشتر خاش بود. یا ایام عید و تابستان هم که میامد چند روزی بیشتر پیش ما نبود. وقتی برمیگشت از خوبیهای مردم استان سیستان و بلوچستان میگفت.
ابنا: ما شنیدهایم ایشان تهدید هم شده بودند؟
بله، نامه انداخته بودند داخل حیاط منزلشان. نوشته بودند که از اینجا برو و گرنه میکشیمت. به علاوه آنها چند نفر دیگر را هم تهدید کرده بودند.
ابنا: از شهادت برادرتان «علی آقا» چطور با خبر شدید؟
اول که با من تماس گرفتند، گفتند ایشان تصادف کرده، بعد هم زنگ زدند که ایشان را ترور کردهاند و به شهادت رسیدهاند.
چند شب پیش شهید را خواب دیدم. شهید به من گفت به شما دروغ گفتهاند که من مردهام، من فقط در یک مسابقه شرکت کردهام و اول شدهام. بعد من رفتم که تحقیق کنم. به جایی وارد شدم. دیدم همه در حرکتند و هیچ کس نیست که یک جا ایستاده باشد، به کسی گفتم برادرم به من گفته که در مسابقه شرکت کرده و اول شده! آن شخص وقتی حرف مرا شنید، نگاهی به برگههایی که در دستش بود انداخت و رو به من کرد و گفت بله، اسم برادر شما هم در لیست ما هست.
ابنا: اگر چه برایتان ناراحت کننده است، ممکن است که نحوه شهادت ایشان را بگویید.
شهید حدود نیم ساعت قبل از شهادتش با ما تماس گرفته بود و صحبت کرده بود، به مادر م هم زنگ زده بود، و همینطور به چند نفر دیگر از اقواممان.
ایشان ماشینشان را مقابل یک سوپر مارکت نگه میدارند و پیاده میشوند و برای خرید وارد سوپر مارکت میشوند، از مغازه که بیرون میآیند، از دو نفری که سوار موتور بوده ، یکیشان پیاده میشود و با کلت چهار تیر به طرف ایشان شلیک میکند که یکی از این تیرها خطا میرود و به یخچال همان مغازه میخورد، بعد هم همان تروریست به ایشان نزدیک میشود و تیر پنجم و در واقع تیر خلاصی را به قلب ایشان شلیک میکند و بعد هم متواری میشود. من با شناختی که از ایشان دارم مطمئنم اگر ایشان و یا خانمشان مسلح بود، میتوانستند از خودشان دفاع کنند و آن وقت کسی که کشته میشد آن تروریست بود.
ابنا: آیا خاطرهای از ایشان در ذهن دارید؟
بله، چند روز پیش یکی از دوستان و همکاران ایشان میگفت: قبل از عید به کسانی که تقاضای انتقالی داشتند، فرم میدادم، به شهید گفتم شما فرم نمیخواهید؟ ایشان هم یکی از فرمها را از من گرفت. بعد که مشغول بررسی فرمها بودیم، دیدیم که ایشان در مکان درخواستیشان برای انتقال نوشتهاند «جایی بهتر از خاش». ما فقط سه تا علامت سؤال گذاشتیم جلوی این درخواست ایشان که ما نمیدانیم منظور شما از این عبارت چیست.
ابنا: از شهید، نوشتهای، مقالهای، یادداشتی هم به یادگار مانده است؟
بله، ایشان کارش نوشتن بود. در دبیرستان هم که بود، مقاله مینوشت و حتی سخنرانی میکرد.
ابنا: خانواده شهید از بنیاد شهید و مراسماتی که در بزرگداشت شهید برگزار شده، راضی هستند؟
نمیدانم چه بگویم. من از بنیاد شهید و تمام دوستان در خاش، زاهدان، قم و لردگان تشکر میکنم، اما فکر میکنم میشد بهتر اطلاع رسانی بشود و بهتر برگزار بشود. حتی بعضی از سایتها و خبرگزاریها که انتظار میرفت حضور پررنگی داشته باشند، اصلاً حضور نداشتند. ما از اینکه ایشان شهید شده ناراحت نیستیم. خوشحالیم.
ما به برکت انقلاب و شهدا رشد کردهایم. اگر انقلاب نبود، شاید ما الان یک کشاورز و یا دامدار ساده بودیم. ناراحت نیستیم که یکی از ما سه برادر در راه انقلاب خون سرخش بر زمین ریخته و به شهادت رسیده.
ابنا: چه انتظاری از مسؤولین دارید؟
ما مدیون انقلاب هستیم و انتظاری نداریم. انقلاب به گردن ما حق دارد؛ اما باید بتوانیم فردا که بچههای این نسل از پدرشان و یا آشنایشان که برای انقلاب خون دادهاند، جان دادهاند و یا زندان رفتهاند و شکنجه شدهاند و رنج دیدهاند، پرسیدند این نظام اسلامی که شما برایش فداکاری کردهاید برای شما چه کرده است؟ جواب خوبی به آنها بدهیم، تا احساس رضایت کنند و افتخار کنند که در کشوری زندگی میکنند که فداکاری در آن یک ارزش است. از طرف دیگر آنها هم تشویق بشوند که راه پدرانشان را ادامه بدهند.
به قول استاد مطهری، ما تمام افتخارمان عبا و عمامه است. یکی از اهالی روستایمان یک بار به من میگفت فلانی خان بود و خانی کرد، پدر تو هم چوپان بود و چوبانی. شما روحانی شدهاید و آنها هم جزو کودتاچیهای نوژه.
ابنا: نظر شما راجع به امنیت استان سیستان و بلوچستان چیست؟ یعنی شما انتظار ندارید مسؤولین در این استان امنیت را برقرار کنند؟
از مختصات یک کشور پیشرفته امنیت است. شب قدر سال 1385در نزدیکی خاش حجت الاسلام توکلی را به شهادت رساندند. امسال هم ایشان را، متأسفانه اگر برخورد و عکس العمل جدی نشان داده نشود، ممکن است کس دیگری هم مقابل دیدگان زن و فرزندش به طرز دل خراشی به شهادت برسد.
من خودم هم اگر تشخیص بدهم که میتوانم جای ایشان را بگیرم، بدون هیچ ترس و نگرانی و هراسی به خاش میروم. امیدوارم با عاملان این جنایت تروریستی برخورد قاطعی صورت بگیرد تا موجب دلگرمی دوستانی که آنجا کار میکنند هم بشود.
....................................
پایان پیام/107 و 109/104