به گزارش خبرگزاری اهلبیت(ع) ـ ابنا ـ «حضرت آيت الله العظمی خامنهاي» در شهريور ماه سال 1366 در كسوت رييس جمهور وقت ايران در چهل و دومين مجمع عمومي سازمان ملل در نيويورك حاضر و به ايراد سخنراني پرداختند.
متن كامل اين بيانات كه از سوي پايگاه اطلاعرسانی دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آيتالله خامنهای منتشر شده به اين شرح است:
بسماللهالرحمنالرحيم
خداوندا بنام تو آغاز مىكنم و از تو هدايت و كمك مىطلبم. زندگى و مرگ و نياز و نيايش من متعلق به توست؛ تو خود روشنى و گيرايى سخن حق را به گفتههايم ببخش، و آن را پيك حقيقت بسوى صدها ميليون گوش و دلى قرار ده كه هم اكنون ملتهبانه آن را مىطلبند، و بسوى صدها برابر كه در آينده چنين خواهند بود.
بارالها! درودى سپاسگزارانه از سوى من و ملتم به روان پيامبران بزرگ به ويژه ابراهيم و موسى و عيسى و محمّد صلواتاللَّهعليهم بفرست؛ كه پيام رهايى و آگاهى انسان را به بهاى جان و با همهى توان در جهان پراكندند و ابدى ساختند. و سلامى تكريمآميز به دلهاى پاك و روشن كه آن پيام را نيوشيدند، به ويژه آنان كه بر سر آن جان باختند. آقاى رئيس، آقاى دبير كل، حضار محترم، من رئيس جمهور كشورى هستم كه در يكى از بلندترين و حساسترين دورانهاى تاريخ مهد تمدن و كانون فرهنگ بشريت بوده است، و اكنون نيز قلمرو نظامى است كه بر همان پيشينهى استوار بنا شده، و به پشتوانهى فرهنگى بىنظير آن - كه اكنون به بركت بيدارى اسلامى غناى بيشترى يافته - تكيه كرده است.
من از ايران مىآيم، كه زادگاه پرآوازهترين و درعينحال ناشناختهترين انقلابهاى دوران معاصر است. انقلابى بر پايهى دين خدا و در امتداد راه پيامبران و مصلحان بزرگ الهى؛ راهى به درازاى همهى تاريخ بشر. ريشهى استوار و انديشهى زيربنائى اين انقلاب جهانبينى توحيدى اسلام است. تفسير انسان، تفسير تاريخ، تحليل حوادث حال و گذشته و آينده، تفسير طبيعت، تبيين همهى علائقى كه انسان را با دنياى بيرون از وجود او - جهان، انسانها، اشياء - مرتبط مىكند، و نيز فهم و درك آدمى از وجود خود و خلاصه همهى چيزهايى كه نظام ارزشى جامعه را مىسازد، و آن را بر ادارهى مطلوب خود قادر مىكند، همه و همه از اين جهانبينى الهى ريشه و مايه مىگيرد و منشعب مىشود. در انديشهى الهى اسلام همهى هستى آفريدهى خداست و جلوهگاه علم و قدرت او و پوينده بسوى اوست، و انسان برترين آفريده و جانشين اوست.
انسان مىتواند با استخراج گنجينههاى استعداد - كه در نهاد اوست - خود را و جهان را كه براى او آفريده شده به زيباترين وجهى بسازد و بيارايد، و با دو بال علم و ايمان به عروج معنوى و مادى نائل آيد، و مىتواند با تضييع يا به انحراف كشاندن اين استعدادها جهنمى از ظلم و فساد در جهان بيافريند. چراغ هدايت بشر ايمان او به خدا و تسليم او در برابر امر و نهى الهى است. دنيا كشتزار آخرت است، و مرگ نه پايان زندگى كه دروازهى ابديت و سرآغاز نشئهاى جديد. در انديشهى الهى اسلام افراد بشر، برادران و خواهران يكديگر و همه بندگان خدايند.
ميان نژادها، رنگها، مردم سرزمينها هيچ تفاوت نيست، و اينها مايهى برترى كس يا ملتى نيست. انسانيت پيوسته است، و تعرض به يك انسان تجاوز به همهى انسانيت است؛ بدون دخالت خصوصيات جغرافيائى و نژادى. برترىجوئى و انحصارطلبى برادرى را به جان برادرى افكند و خونى كه جارى شد ديگر فرو ننشست، و شبيه آن ضربه و آن انگيزه، جويهاى خون به راه انداخت و ميان برترى جويان و قربانيان برترىجوئى درياهاى خون پديد آورد و آسايش از بشر گرفته شد. پيغمبران مردم را به بندگى خدا - كه پتكى بر سر خودخواهى و برترىجوئى است - فرا خواندند، و آئينى كه بهشت صفا و آرامش را حتى پيش از بهشت اخروى به بشر ارزانى مىداشت بدو عرضه كردند، و او را به مهار كردن غريزهى افزونخواهى و سلطهجويى تشويق نمودند، و از تباه شدن و هرز رفتن استعدادها و غلتيدن در لجنزار فساد اخلاقى برحذر داشتند، و سرچشمههاى فضيلت و راستى و محبت و كار و ابتكار و دانش و آگاهى را در او جارى ساختند، و ياد خدا و عشق به او را - كه ضامن اين همه و تعالى بخش روان اوست - بدو تلقين كردند.
آنها همچنين به او آموختند كه بازوى خود را براى حراست از اين ارزشها نيرومند كند، و راه را بر شيطانهاى شر و فساد و انحطاطآفرين ببندد؛ با جهل و ظلم و استعباد بستيزد، و از علم و عدل و آزادى پاسدارى كند. بدو آموختند كه بايد نه ستم كند و نه ستم پذيرد. بايد براى اجراى قسط و عدل قيام كند، و بايد به راهزنان صلاح و فلاح انسان امان ندهد. تسليم در برابر دشمنان فضيلت و عدالت و صلاح، رضا دادن به نابودى اين ارزشها و قبول رذيلت و ظلم و فساد است. در انديشهى الهى اسلام دين خدا قالب و شكل زندگى بشر است، و نه تنها گوهرى بر تارك آن. دين يك نظام اجتماعى به بشر ارائه مىكند، و نه فقط يك سلسله عبادات و عادات. هر چند كه عبادات و عادات نيز انباشته از روح زندگى و در جهت همان نظام است؛ و اين نظام اجتماعى مبتنى بر همان جهانبينى و ساخته به شكل آن است.
آزادى، برابرى انسانها، عدل اجتماعى، خودآگاهى افراد جامعه، مبارزه با كژى و زشتى، ترجيح آرمانهاى انسانى بر آرزوهاى شخصى، توجه و ياد الهى، نفى سلطههاى شيطانى و ديگر اصول اجتماعى نظام اسلامى و نيز اخلاق و رفتار شخصى و تقواى سياسى و شغلى، همه و همه ملهم و زائيدهى آن جهانبينى و برداشت كلى از جهان و انسان است. اسلام نظامهاى مبتنى بر زور و قلدرى و زايندهى ظلم، جهل، اختناق، استبداد، تحقير انسان و تبعيض نژادها، ملتها، خونها و زبانها را رد مىكند و غلط مىشمرد، و با هر آن نظام و كس كه به ستيزهى نظام اسلامى كمر بندد، با شدت و مقاومت مىستيزد، و بجز آنان با همهى انسانها - چه هم كيش و چه ناهم كيش - به محبت و مساعدت امر مىكند. بر چنين پايهها و با چنين هدفهايى انقلاب اسلامى در ايران پديد آمد، و نظام جمهورى اسلامى را بنا نهاد. بسيارى پيدايش انقلاب اسلامى در بهمن 57 را ريشهجوئى كرده، و بسيارى به خطا در فهم درست اين مسأله دچار شدهاند.
ما اين پديدهى عظيم را از جمله ناشى از نارسائى سيستمهاى موجود جهان و پوچ در آمدن شعارهاى آزادى، دموكراسى و برابرى در اين سيستمها مىدانيم. اسلام در اين تاريكى دلهرهآميز توانست از لا به لاى غبار توهم و تحريفى كه پيرامونش در طى چند قرن برانگيخته بودند برق بزند. در ايران اين برق به درخششى و سپس به طوفانى انجاميد، و در بسيارى از نقاط ديگر جهان هنوز بايد چشم به راه حوادث بود. نهضت بيدارى مسلمانان در بسيارى از كشورهاى اسلامى بر خلاف آنچه تصور و تبليغ مىشود فرزند انقلاب اسلامى ايران نيست، برادر آن است. ايران در يكى از حساسترين نقاط استراتژيك جهان قرار گرفته است؛ با تاريخى و پيشينهى علمى و فرهنگى و نيز ذخائرى كمنظير، و انقلاب اسلامى ايران بر ضد رژيمى برپا شد كه آن همه را در خدمت منافع قدرتهاى سلطهگر جهانى و در بيستوپنج سال اخير بيش از همه در خدمت رژيم ايالات متحدهى امريكا گذاشته بود. هيچكس از خود ملت ايران به دارائىهاى مادى و معنوى آن محتاجتر نبود، اما اين همه از او باز داشته مىشد. ادعاهاى دهانپركُن آنان دروغ و فريب بود، هر چند دستگاههاى تبليغاتى غرب - مخصوصاً آنچه به صهيونيستها مربوط مىشود - به آن آب و تاب زيادى مىدادند. انقلاب اسلامى بر ضد چنين رژيمى و با هدفهايى بزرگ و استوار پديد آمد. از آن روز نزديك به نُه سال مىگذرد، اما همچنان مسائل زيادى براى گفتن هست.
دربارهى ما وانقلابمان و اصول و نقطه نظرهايمان بيش از معمول سخن مغرضانه يا جاهلانه گفته شده است. در انقلاب ما چند نقطهى اختصاصى هست كه مىتوان آن را استثنائى از سرگذشت معمولى انقلابها شمرد. من به آن نقطهها مىپردازم، و در پايان پيام خودمان را خواهم گفت. اول؛ اين انقلاب حتى در شروع خود صد درصد مردمى بود، نه يك گروه چريكى مسلح، نه يك حزب فعال سياسى نظامى، نه گروهى از افسران انقلابى و آزاديخواه و نه هيچيك از ديگران انواع رائج و معمولى - كه تحولات انقلابى كشورها را پديد مىآورند - در انقلاب ما وجود و حضور و فعاليت نداشتند، فقط مردم بودند و مردم، آن هم كاملاً بىسلاح كه در تهران و همه جاى ديگر چنان فضا را و خيابانها را و محيط زندگى شهرى را از وجود و حضور و شعارهاى انقلابى خود پر كردند كه ديگر جايى براى هيأت حاكم و حكومتش باقى نماند؛ و آنان مجبور شدند يكى يكى و دسته جمعى از كاخها و مراكز اقتدار خود و سپس از كشور خارج شوند. شاه، نخست وزير، بزرگان ارتش، وزراء و ديگر سرجنبانان هر كدام كه توانستند از مردم گريختند.
اين پس از آن بود كه در مدتى بيش از يك سال آنان با استفاده از همهى توانايى خود - سياسى، نظامى، پليسى - كوشيده بودند مردم را متفرق سازند؛ و به خانهها يا مراكز كارشان برگردانند، و در اين مدت هزاران نفر از مردم جلو چشم ديگران در خيابان، در مسجد، در دانشگاه، در محيط كار كشته شده بودند؛ اما حضور مردم روزبهروز بيشتر شده بود. در آخرين ماهها خشونت دستگاه بيشتر و متقابلاً حضور مردم هم بيشتر شد. رژيم كه زير فشار خشم مردم دست از جان شسته قادر به مقاومت نبود، مجبور شد بزرگترين امتياز خود را بدهد. شاه رفت؛ و بعد از آن عقبنشينىهايش پى در پى و سريع شد. رهبر بزرگ انقلاب - كه كلمه به كلمهى سخنانش به تك تك ملت روح و آگاهى و درس مىداد - به اتكاى خداوند متعال - كه همهى قدرتها در يد قدرت اوست - و با اعتماد به همين ارادهى عظيم و خدشهناپذير مردم دولت انقلاب را تشكيل داد. دولت ستمشاهى خود به خود و بى آنكه راه ديگرى داشته باشد مسند را رها كرد و گريخت. آخرين سنگرها، پادگانهاى خالى از سرباز و افسر بود، آنها هم گريخته بودند، و بسيارى به صف مردم پيوسته.
در آخرين لحظات چند پادگان اندكى مقاومت كردند، اما بيهوده. در آنجا هم مردم حضور داشتند، و معجزهى اين انقلاب پيروزى مردم بود. تنها پس از سقوط پادگانها بود كه مردم به اسلحه دست يافتند، اما آن روز ديگر نظام پادشاهى سقوط كرده بود؛ اين سلاحها براى مراقبت از نهال نورس انقلاب به كار گرفته شد. مردم - جوانان و پيران، زنان و مردان - تنها كسانى بودند كه رژيم پهلوى را - كه به نظر قوى و كاملاً مسلح مىرسيد، و از پشتيبانى بزرگترين قدرتها برخوردار بود - شكستند، و نظام جمهورى اسلامى را بر سر كار آوردند. سلاح آنان ايمانشان، ارادهى نيرومندشان و خونشان بود، و خون بر شمشير پيروز شد. سياست پيروزى خون بر شمشير همان سياست مقاومت مظلومانه است. رهبر ما پيش از پيروزى انقل