به گزارش خبرگزاری اهلبیت(ع) ـ ابنا ـ «خولی بن یزید اصبحی» از چهرههای منفور و از عمال سرسپرده حکومت بنی امیه بود. او در جریان کربلا خباثتهای بسیاری داشت که به صورت فهرستوار به جنایتهایش اشاره میکنیم.
جنایتهای «خولی»
1- شرکت فعال در حادثه عاشورا؛
2- شهید کردن عثمانبن علی برادر امام حسین(ع) در روز عاشورا؛
3- خولی و حمید بن مسلم، مأمور آوردن سر بریده امام حسین(ع) از کربلا به کوفه نزد نزد ابنزیاد بودند.
هدیه خولی برای همسرش و واکنش او
خولی، شبهنگام به کوفه رسید و درهای قصر بسته بود، ناچار به خانه خود رفت و به همسرش «نوار» گفت: چیزی آوردهام که برای همیشه غنی خواهی شد!
همسرش پرسید: چه آوردهای؟!
گفت: سر بریده فرزند پیامبر را آوردهام، همسر خولی که شیعه و از علاقهمندان به خاندان پیامبر(ص) بود، تا این جمله را از شوهرش شنید، از رختخواب بلند شد و فریاد زد: وای بر تو! مردم طلا و نقره آوردهاند و تو سر فرزند پیامبر را؟!
لباسش را پوشید و از خانه بیرون رفت و میگفت: به خدا قسم دیگر با تو زیر یک سقف زندگی نخواهم کرد.
نوار میگوید: به خدا قسم آن شب دیدم در مطبخ آشپزخانه نوری به آسمان ساطع است و پرندگانی سفید رنگ را در اطراف آن نور در پرواز بودند.
خانه خولی در محاصره
خولی بن یزید، این جرثومه خباثت از جمله کسانی بود که مختار برای مجازاتکردنش همت گماشته بود، بنابراین رییس پلیس خود ابوعمره -که او را باز شکاری میگفتند- معاذ بن هانی کندی و چند تن دیگر را مأمور دستگیری خولی کرد.
آنان حرکت کردند و خانه خولی را در محاصره خود در آوردند، خولی که غافلگیر شده بود و راه کمترین نجات و فراری را برای خود نمیدید، خود را گم کرد و به مستراح خانهاش پناه برد و در چاه آن خود را مخفی کرد و سبدی چوبی را روی دهانه مستراح گذاشت تا او را نبینند.
مأموران مختار به خانه ریختند و زن خولی جلو آنان آمد و گفت: چه خبر است؟ گفتند: شوهرت کجاست؟ این زن که عنادی خاص نسبت به شوهر خبیثش داشت و علاقهمند به خاندان پیامبر(ص) بود، با صدای بلند خطاب به ماموران کرد و گفت: من نمیدانم شوهرم کجاست! ولی با دستش اشاره به طرف مستراح کرد.
آنان وارد محل شدند و سبد چوبی را برداشتند و خولی را که کثافت بر لباسش بود، بیرون کشیدند و به سوی مختار حرکت دادند.
او را بکشید و آتشش بزنید
اتفاقاً مختار با گروهی از یارانش از قصر خارج و به دنبال قاتلان حسین(ع) میگشت که در بین راه خبر دستگیری خولی را به او دادند، مختار راه خود را کج کرد و به طرف خانه خولی حرکت کرد، مأموران خولی را در آن وضعیت نزد مختار آوردند.
مختار فرمان داد که در مقابل خانهاش به حساب وی برسند و او را بکشند و جسدش را نیز بسوزانند.
میگویند جسد خولی آنقدر سوخت تا خاکستر شد.
...............پایان پیام/ 218