خبرگزاری اهل‌بیت(ع) - ابنا

جمعه ۹ آذر ۱۴۰۳
۲۲:۰۲
در حال بارگذاری؛ صبور باشید
سه‌شنبه
۱۹ دی
۱۳۹۱
۲۰:۳۰:۰۰
منبع:
فارس
کد خبر:
380104

فرمانده‌ای که نمی‌‌خواست در خانه سازمانی زندگی کند

مادر شهید «بنامعلی محمدزاده» می‌گوید: بنامعلی به همراه همسر و فرزندانش با ما در یک خانه زندگی می‌کردند؛ یک روز با ناراحتی آمد و گفت: «قرار است به من خانه سازمانی بدهند».

آآ

به گزارش خبرگزاری اهل‏بیت(ع) ـ ابنا ـ شهید «بنامعلی محمدزاده» فرمانده گردان مقداد لشکر 31 عاشورا در سال 1339 در اردبیل به دنیا آمد، تحصیلات متوسطه خود را در تهران به پایان رساند، مدارک نظامی را از دانشگاه امام حسین(ع) دریافت کرد و در سال 1360 ازدواج کرد.

بنامعلی پس از حضور در جبهه غرب به سپاه اردبیل رفت و معاون عملیات سپاه شد؛ او در عملیات «والفجر مقدماتی» از ناحیه سینه مجروح شد، پس از بهبود در سال‌های 61 و 62 در عملیات‌های «خیبر» و «بدر» به عنوان فرمانده گردان دوش به دوش شهید باکری در دفاع از انقلاب اسلامی رشادت‌های فراوان از خود به جا گذاشت.

 سال 65 بود که به عنوان مربی در دانشکده علوم و فنون نظامی دانشگاه امام حسین(ع) به آموزش تاکتیک پرداخت، او بعد از شهادت شهید باکری، از لشکر 27 محمدرسول الله(ص) مأموریت گرفت و فرماندهی گردان مقداد از لشکر 31 عاشورا را پذیرفت، سرانجام در 26 دی ماه 1365 در منطقه شلمچه و در عملیات «کربلای 5» بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید و پیکر مطهرش در قطعه 53 بهشت زهرا(س) آرام گرفت.

شهید محمدزاده در حال صحبت با نیروهای گردان

* فرمانده‌ای که نمی‌‌خواست در خانه سازمانی زندگی کند

مستان دهی مادر شهید «بنامعلی محمدزاده» می‌گوید: «منزل‌مان در جنوب تهران بود، پسرم در اردبیل به عنوان معاون عملیات سپاه فعالیت داشت، بعد از چندماه به تهران منتقل شد، در آن زمان بنامعلی به همراه همسر و فرزندانش با ما در یک خانه زندگی می‌کردند؛ یک روز پیش من آمد و خیلی ناراحت و مضطرب به نظر می‌رسید، به من گفت: «مادر حقوقی که به من دادند، خیلی زیاد است و علاوه بر آن قرار است به من خانه سازمانی بدهند، من نصف پول را گرفتم و خانه سازمانی را قبول نکردم، چون من که خانه دارم و پیش شما زندگی می‌کنم؛ لزومی ندارد از این امکانات استفاده کنم؛ اینها بیت‌المال است و در این شرایط بحرانی من نمی‌توانم از بیت‌المال فقط برای خودم استفاده کنم و فردا باید جوابگو باشم».

وقتی که رضایت خودم را از این کار پسرم گفتم او هم دست مرا بوسید، بغلم کرد و گفت: «مادر، برای من دعا کن که شرمنده امام و مردم نشوم و به وظیفه خود درست عمل کنم تا خداوند متعال از من خشنود باشد».

* مگر ما برای چیزی به جبهه آمدیم

ابوالفضل باشکوه یکی از همرزمان شهید «بنامعلی محمدزاده» می‌گوید: در اواخر سال 1361 با هم در جبهه جنوب بودیم که مصادف با عملیات «والفجر مقدماتی» بود؛ از اردبیل اعزام شده بودیم و فرماندهی یکی از گردان‌های لشکر 31 عاشورا به عهده شهید محمدزاده بود، بنده به عنوان مسئول موتوری یکی از تیپ‌های این لشکر بودم.

بنده موظف به تأمین خودرو برای هر یگان بودم، یک روز شهید محمدزاده آمد و گفت: «برای شناسایی ماشین نداریم مجدد به منطقه برویم» شناخت کافی به منطقه نداشتم، لذا باهم برای شناسایی منطقه رفتیم؛ تردد خودرو خیلی مشکل بود، باید با دنده دو سنگین حرکت می‌کردیم.

سر درد شدیدی داشتم، هنوز به خاکریز نرسیده بودیم که گفتم: «خدایا یک توپ از دشمن بیاید به ماشین ما بخورد چقدر راحت می‌شوم!» حرفم تمام نشده بود که یک توپ از طرف دشمن آمد، به گودالی افتادیم، سر و صورت‌مان خاکی شده بود، در حالی که می‌خندیدیم به محمدزاده گفتم: «چرا از خدا چیز دیگری نخواستم!» محمدزاده هم گفت: «مگر ما برای چیزی به جبهه آمدیم؟ تنها به عشق شهادت به جبهه‌های حق علیه باطل آمدیم، خواهشاً هر موقع دعا کردی به جز شهادت چیزی برایم طلب نکن!».

نفر چهارم در صف نماز جماعت شهید محمدزاده

 * هر لحظه‌اش با خودسازی همراه بود

بیوک محمدزاده برادر شهید «بنامعلی محمدزاده» می‌گوید: برادرم از کلاس دوم ابتدایی به تهران آمد، نصف روز را کار می‌کرد و نصف روز را مشغول به تحصیل بود؛ تا اوایل سال 1356 همزمان که همراه بودبا اوج گیری مبارزات انقلاب اسلامی، شهید در بازار کار می‌کرد و مدرک سوم دبیرستان را در این دوران گرفت؛ سال چهارم دبیرستان را هم در سنگر جبهه می‌خواند و بعد در سر امتحان حاضر می‌شد؛ کتاب‌های نهج‌البلاغه، شهیدان دستغیب، مطهری و رساله حضرت امام خمینی(ره) را مطالعه می‌کردند.

بنامعلی برای من یک الگو بود، هر لحظه‌اش با خودسازی همراه بود، دائم الوضو بود، در جبهه فرمانده بود و در پشت جبهه مربی و الگویی برای من و خیلی از جوانان.

شهید بنامعلی محمدزاده

 * ماسک خودش را به رزمنده بسیجی داد

حسینعلی بایری از همزمان شهید محمدزاده می‌گوید: در عملیات «کربلای 5» به طرف کانال ماهی می‌رفتیم، محمدزاده در جلو ستون بود، عراقی‌ها شیمیایی زدند، همه زود ماسک‌‌ها را زدیم؛ یک دفعه شنیدم یکی از پشت سر داد می‌زند، برگشتم پشت سر را نگاه کردم یک بسیجی بود، از سر و صدایش محمدزاده هم برگشت عقب را نگاه کرد و از مسئول دسته پرسید: «چه شده است؟» آن بسیجی کمی عقب مانده بود و می‌گفت: «ماسکش را گم کرده است» محمدزاده دوید طرف بسیجی ماسکش را در آورد و داد به آن بسیجی و گفت: «سریع بزن».

محمدزاده چفیه دور گردنش را با آب قمقمه‌اش خیس کرد و گرفت جلو دهانش. بچه‌ها رفتند طرفش و خواستند ماسک خودشان را به او بدهند اما قبول نکرد و گفت: «دستور می‌دهم کسی ماسکش را در نیاورد».

کنار بچه‌های گردان در موقعیت کانال ماهی مستقر شده بودیم، نزدیک اذان صبح بود عراقی‌ها تانک‌هایشان را در روبرو آرایش می‌دادند، گلوله‌های توپ‌های فرانسوی و خمپاره در اطراف‌مان می‌افتاد، بی‌سیم زدند و گفتند: «محمدزاده آنجا می‌آید تا موقعیت را از نزدیک ببیند»، گفتم: «بگویید وضعیت خیلی بد است و فعلا نیاید» بی‌سیم‌چی گفت: «محمد‌زاده می‌گوید حتماً باید برود کنار بچه‌های گردان» در همان موقع که داشتیم صحبت می‌کردیم یک گلوله تانک جلو سنگر دیدگاه خورد.

بچه‌ها می‌گفتند: «شکم محمدزاده متلاشی شده بود، وضعیتش به گونه‌ای بود که امکان حملش نبود و او را لای پتو می‌گذارند تا پای آمبولانس برسانند که در حین انتقال شهادتین را گفت و چشم‌هایش را بست.

نفر اول ایستاده از سمت چپ شهید محمدزاده

 * کلامی از شهید

امروز بر همه امت واجب است که از امام خمینی از جان و دل پیروی کنند، امر ایشان را واجب‌الامر و واجب‌العین خود قرار دهند، دنیا گذرگاهی است که مسافران آخرت باید از آن برای آزمایش و امتحان عبور کنند و خود را در این امتحان بیازمایند. امروزه قافله‌سالار این کاروان مردی از تبار حسین(ع) است که با تمام وجود امت را رهبری و هدایت می‌کند، وقتی حضرت امام می‌فرمایند که امروز در رأس تمام مسائل جنگ قرار دارد، بر همگان حجت تمام است.

سلاح‌‌ها را بردارید و لباس رزم به تن پوشید و عازم جبهه شوید، امروز لباس رزم بر تن هر مسلمان عزت و شرف است؛ هیهات که فرصت‌ها را از دست بدهید؛ امروز بهانه‌آوردن، در پیشگاه الهی محکوم و مردود است؛ امروز باید از وارث حسین(ع) اطاعت کنیم و همچون اهل کوفه نباشیم که امام خود را در برابر صفوف دشمن تنها گذاشتند.

عزیزان! دنیا محل گذر است، همه مسافران آخرت باید از آن ـ جهت آزمایش ـ عبور کنند، بایستی سعی شود در این گذرگاه از امتحانات الهی سربلند و پیروز بیرون آییم.

خدایا بنده حقیر و ذلیلت با یک دنیا گناه به درگاهت آمده است و اگر تو جوابم ندهی و قبولم نکنی و اگر بر اعمالمان مهر باطل زنی، کجا بروم؟‌ جز تو امیدی ندارم و جز عشق تو عشقی در دل ندارم؛ خودت هم می‌دانی که تنها برای رضایت تو قدم به این سرزمین نهاده‌‌ام.

بارالها!‌ به ما توفیق عنایت فرما که از این دنیا ـ یعنی امتحانات دنیوی‌ـ سربلند و سرافراز بیرون آییم.

خداوندا!‌ به احترام ناله‌های جانگداز مولود کعبه، یک لحظه ما را به حال خود وامگذار.

...............پایان پیام/ 218