خبرگزاری اهل‌بیت(ع) - ابنا

شنبه ۱۰ آذر ۱۴۰۳
۳:۳۳
در حال بارگذاری؛ صبور باشید
جمعه
۶ بهمن
۱۳۹۱
۲۰:۳۰:۰۰
منبع:
الوارثین
کد خبر:
385046

فرمانده‌ای که پیکرش جان همه نیروها را نجات داد+عکس

حاج ‌یدالله کلهر به احترام شهید میثمی برخاست و او و حاج‌یدالله با هم روبوسی کردند. شهید میثمی رو به حاج‌یدالله کلهر کرد و گفت چی شده حاج ‌یدالله؟ چرا گرفته‌ای! ؟ حاج‌یدالله هیچ چیز نگفت و سکوت اختیار کرد.

آآ

به گزارش خبرگزاری اهل‏بیت(ع) ـ ابنا ـ روایت دفاع مقدس از زبان کسانی که خود خالق این حماسه ها بودند شنیدنی است. در طول هشت سال دفاع مقدس تابلوهایی از ایثار و از خود گذشتگی جوانان این مرز و بوم به تصویر کشیده شد که اعحاب انگیز است و ثبت و نشر این همه دلاوری وظیفه همه رزمندگان و سلحشوران این سرزمین است که در این میدان به مصاف دشمن رفتند.

در وبلاگ الوارثین(رزمندگان تخریب لشگرده سیدالشهداء(ع) ) در سالگرد حماسه عملیات کربلای 5 و شهادت علمدار لشگر سیدالشهداء(ع) شهید حاج یدالله کلهر به روایت حاج علی فضلی فرمانده این لشگر اینچنین می‌خوانیم:

روایت حاج فضلی از شهید کلهر

 شهید میررضی فرمانده عملیات لشگر ده سیدالشهداء(ع) بود و در کنار کانال ماهی در روز 20 دیماه 65 به‌ شهادت رسید. در آن زمان بنده و حاج‌ یدالله کلهر در 5 ضلعی شلمچه داخل  یک نفربر نشسته بودیم که خبر شهادت میررضی را برای ما آوردند. شهید کلهر خیلی بی‌تابی می‌کرد. اما بی‌تابی ایشان در سکوت و کم‌حرفی خلاصه می‌شد. اصلاً اشک نمی‌ریخت و خودش را کنترل می‌کرد. تا این‌که شهید میثمی آمد. شهید میثمی نماینده‌ حضرت امام (ره) در قرارگاه خاتم‌الانبیاء (ص) بود. این بزرگوار، بنده و شهید کلهر را به اسم کوچک صدا می‌زد.

 

 شهید حاج یدالله کلهر-جانشین لشگرده سیدالشهداء(ع)-شهادت عملیات کربلای5

وقتی ایشان به ما رسیدند، من از نفربر پیاده شدم و بعد از سلام و احوالپرسی ایشان را به داخل نفربر بردم. حاج‌یدالله کلهر به احترام شهید میثمی برخاست و شهید میثمی و حاج‌یدالله با هم روبوسی کردند.

شهید میثمی رو به حاج‌یدالله کلهر کرد و گفت: چی شده حاج ‌یدالله؟ چرا گرفته‌ای!؟

حاج‌یدالله هیچ چیز نگفت و سکوت اختیار کرد. یک‌دفعه بنده گفتم که حاج ‌یدالله به‌خاطر شهادت میررضی ناراحت است. یک ‌دفعه دیدم شهید میثمی دست‌هایش را روی شانه‌های شهید کلهر گذاشت و گفت: چرا ناراحتی؟ آنان فقط مزد خودشان را گرفتند. آن‌ها ثواب کارشان را دریافت کردند. ما باید غبطه بخوریم که چرا جا مانده‌ایم. فقط همین. بعد صورتش را نزدیک صورت حاج ‌یدالله کرد و در گوش ایشان چیزی گفت. البته من نفهمیدم که شهید میثمی به شهید کلهر چه گفت. اما یک ضرب‌المثل معروف است که می‌گویند: شهیدان، شهیدان را می‌شناسند. و چون آن‌ها در نوبت شهادت قرار داشتند، بنده نفهمیدم.

شهید حاج حسین میررضی-فرمانده عملیات ل10-شهادت20دیماه 65

از نفس گرم شهید میثمی، حاج‌یدالله بسیار خوشحال شد و چهره‌اش برگشت و یک تبسم کوچک کنار لبش پدیدار شد. مرحله سوم عملیات کربلای 5 بود و ما ماموریت داشتیم که از نهر جاسم به طرف دژی که به جزیره صالحیه منتهی می‌شد عملیات کنیم. دشمن فشار زیادی می آورد و گردان‌های ما هم جانانه در خط می‌جنگیدند. شهید کلهر برای تقویت روحیه بچه ها و هدایت عملیات از ما جدا شد. من خیلی نگران حاج کلهر بودم تا اینکه دو یا سه ساعت بعد تماس گرفتند که حاج یدالله هم به سختی مجروح شده.

 

شهید کلهر-اورژانس صحرایی کربلای5

بنده بلافاصله بعد از شنیدن خبر مجروحیت ایشان از آقای شوشتری(شهیدنورعلی شوشتری)اجازه گرفتم و به جاده آمدم تا وقت عبور دادن حاج ‌یدالله از شهرک دوئیجی ایشان را ببینم. اما ظاهراً قبل از رسیدن من از آن‌جا عبور کرده بودند. بعد خبر رسید که ایشان را به بیمارستان صحرایی منتقل کردند و چون حال ایشان وخیم بود، از آن‌جا به بیمارستان شهید بقایی انتقال‌شان داده‌اند. فکر می‌کنم حدود 24 ساعتی را شهید کلهر در بیمارستان مقاومت کردند چون ایشان از بنیه‌ی فیزیکی بسیار خوبی برخوردار بودند. از طرفی پزشکان همه‌ی سعی و تلاش خودشان را انجام دادند، اما با همه‌ی این اوصاف ایشان به‌حالت عادی برنگشتند و همان ترکش کوچک باعث مرگ مغزی و نهایتاً شهادت ایشان شد.

خبر شهادت شهید کلهر به ‌ما رسید. خبر واقعاً بدی بود. از دست دادن ایشان برای ما یک ضایعه‌ تلقی می‌شد و مسلماً این ضایعه غیر قابل جبران بود. چون ما یک چهره‌ی کاملاً قدرتمند و با تقوا را از دست دادیم. این مسأله برای بنده هم خیلی سنگین بود. چون ایشان و بنده از دوستان خوب یکدیگر بودیم که حتی بچه‌ها ما را به زوج عملیاتی تعبیر می‌‌کردند و گاهی می‌گفتند که معلوم نیست چه کسی فرمانده است و چه کسی جانشین. من دیگر احساس می‌کردم که توانایی اداره‌ی خط را ندارم. بنده به دوستان گفتم که پیکر شهید کلهر را به قرارگاه کوثر(اردوگاه ل10 در جاده سوسنگرد) بیاورند تا من هم به آن‌جا بیایم و برای آخرین بار ایشان را زیارت کنم. بعد از شهادت شهید کلهر در بیمارستان، پیکر ایشان یک‌شب در سردخانه‌ی بیمارستان ماند و ما بعد از تماس با قرارگاه و اجازه گرفتن، برای ملاقات پیکر حاج‌یدالله حدود 4 ساعت فرصت داشتیم تا به اهواز بیاییم و برگردیم.

پیکر مطهر شهید کلهر

این‌قدر حجم پاتک‌های دشمن سنگین بود که به‌ خدا قسم اصلاً فرصتی پیدا نشد. البته وقتی که لحظه‌ای خط آرام می‌شد و ما اجازه‌ی رفتن می‌گرفتیم، ناگهان دشمن پاتک می‌کرد و ما خودمان می‌ماندیم که مبادا خدای ناکرده خون‌های شهدا پایمال شود. از خدا صبر و تحمل شهادت حاج ‌یدالله و همرزمان‌مان را خواستیم. لذا به گردان‌ها و واحدها فشار می‌آوردیم که خط باید در اختیار خودمان باشد.

بنابراین بنده موفق نشدم آن‌موقع به عقب بیایم. چون قرار بود در اردوگاه کوثر طی یک مراسمی بچه‌ها با شهید کلهر وداع کنند. نهایتاً پیکر حاج‌یدالله را از بیمارستان به اردوگاه کوثر و مسجد اردوگاه انتقال دادند و حدود 3000 نفر از بچه‌ها از پیکر حاج‌یدالله استقبال کردند. بچه‌ها ارادت خاصی نسبت به شهید کلهر داشتند. به‌همین خاطر در حسینیه‌ی اردوگاه مراسم زیبایی برگزار شد. به ‌شکلی که اردوگاه 600 هکتاری کوثر فقط چند نگهبان داشت و همه‌ی پرسنل در حسینیه جمع شده بودند. آن‌روز اتفاق عجیبی هم رخ داد. آن ‌روز اردوگاه مورد حمله‌ی 25 فروند هواپیمای عراقی قرار گرفت که این‌ها به‌صورت یک‌جا به اردوگاه حمله کردند که حتماً این مسأله برنامه‌ریزی شده بود. ما چند قبضه پدافند زمین به‌هوا داشتیم که هر چه آتش می‌ریختند، تأثیری نداشت. دشمن اردوگاه را می‌زد. مخصوصاً محل استقرار چادرها را. همه در کنار جنازه‌ی حاج‌یدالله مشغول عزاداری بودند. اما حتی یک موشک و بمب هم به نزدیکی حسینیه اصابت نکرد. خیلی از چادرها در آتش سوخت و مقداری از نگهبانان هم مجروح و شهید شدند. حالا اگر زمان اجرای آتش بچه‌ها داخل چادرها بودند، مسلماً ما خسارات زیادی می‌دیدیم. لطف و عنایت خداوند شامل حال ما و بچه‌ها شد و این مراسم بچه‌ها را از چادرهایشان بیرون کشید و این‌جا فهمیدم که خون شهیدان دارای برکت زیادی است و تمام بچه‌ها را شفاعت می‌کند.

.............پایان پیام/ 218