به گزارش خبرگزاری اهلبیت(ع) ـ ابنا ـ شهید تفحص «ابراهیم احمدپوری» به سال 1355 در شهر تبریز به دنیا آمد؛ وی در یازده سالگی رهسپار منطقه عملیاتی «بیتالمقدس 2» شد؛ او دوران کودکی و نوجوانی را در کنار بچههای مسجد محل سپری کرد و برای انجام حرکتی اسلامی به عضویت انجمن اسلامی مدرسه درآمد.
ابراهیم پس از پایان دوره راهنمایی به دبیرستان «مکتبالحسین(ع)» سپاه رفت و زحمات بسیاری را جهت برگزاری کنگره سرداران شهید آذربایجان، طرح تابستانی سال 1373 و پادگان آموزشی 8 شهید قاضی طباطبایی لشکر کشید.
شهید احمدپوری به دلیل عشق به اباعبدالله(ع) در تمام عزاداریهای امام حسین (ع) شرکت فعال داشت و همیشه با تشکیل کلاسهای سخنرانی اساتید و پخش فیلم در مساجد جوانان را از خطر تهاجم فرهنگی دور میکرد؛ عشق او به رزمندگان جبهه باعث شد به عنوان یک نیروی فعال پایگاه مقاومت مسجد حضرت علی(ع) کار خود را آغاز کند؛ همچنین به یاری گروه تدوین تاریخچه لشکر 31 عاشورا، برود.
ابراهیم در سال 1374 همزمان با سالگرد ارتحال حضرت امام (ره) به همراه کاروان عاشقان روح الله(ره) از لشکر 31 عاشورا با پای برهنه صدها کیلومتر راه را پیاده به حرم رفت و پس از بازگشت با اصرار فراوان به گروه تفحص پیوست و راهی منطقه عملیاتی «فکه» شد و سرانجام هفتم تیر ماه 1374 در منطقه عملیاتی «والفجر یک» در دمای 50 درجه در ساعت 12 ظهر مشغول جستوجوی پیکر مفقودین جنگ بود، بر اثر انفجار نارنجک پوسیدهای به شهدای گلگون کفن جنگ تحمیلی پیوست؛ پیکر معطر ابراهیم در حالی که انگشتان دست و پای راستش قطع شده بود، در گلزار شهدای وادی رحمت تبریز آرمید.
* هیچ وقت جلوتر از من قدم برنمیداشت
پدر شهید احمدپوری میگوید: هر وقت با ابراهیم به جایی میرفتیم، امکان نداشت که جلوتر از من قدم بردارد؛ حتی من ندیدم که سرش را بلند کند؛ همیشه سر به زیر، با متانت و با وقار تمام راه میرفت؛ بارها او را دیده بودم که شبها در اتاق کوچک خود با دلی پر از عشق به معبود خویش به عبادت و نماز شب مشغول است.
با اینکه خانواده ما از اول هم دارای جوّ مذهبی بود، چه قبل از انقلاب و چه بعد از انقلاب، همیشه سعی داشتیم مطیع احکام الهی باشیم؛ اما با وجود اینها میتوانم عرض کنم که هیچکدام از اعضای خانواده ما، در خصوص پایبندی به احکام و مسائل معنوی و ایمان حتی نمیتوانستیم به پای او برسیم؛ خدا را شکر میکنم که چنین فرزند صالحی را به ما عطا کرده است.
اخلاق و رفتار و معنویت و حضور موفق در جامعه و برخوردهای مناسب او با دوستان و آشنایان و حتی همسایگان باعث شده بود که همگی از او اظهار رضایت کنند و ملحق شدن ابراهیم به گروه تفحص، نشأت گرفته از روح والای او بود؛ روزی گفت که با یکی از برادران تفحص صحبت کرده و قصد عزیمت دارد، با اظهار رضایت گفتم: حالا که علاقه به این کار داری عیبی ندارد، میتوانی عازم شوی. از آنجایی که کار تفحص در راستای خدمت به شهدا بود، اصلاً مانعش نشدیم و اینگونه بود که ابراهیم در تکمیل حلقه عشق به معبود، به گروه تفحص ملحق شد.
آنطوری که از دوستان و همسنگرانش شنیدهام، در هوای سوزان بالای 50 درجه فکه، با عشق و سوز تمام به کار تفحص مشغول بود؛ در روز شهادتش نیز با لباس نو به پای کار رفت، نزدیکیهای ظهر در حین تفحص پیکر مطهر شهیدی، به علت انفجار نارنجکی که در کنار پیکر مطهر شهید بود، مجروح شد و به علت شدت جراحات وارده، در طول انتقال به مسیر بیمارستان، به آرزوی خود رسید.
ابراهیم مثل بچههای بسیجی در زمان جنگ، چند روز مانده به شهادتش نورانیت خاصی در چهرهاش مشهود بود که گویای عشق و ایمان او به شهادت بود و حالا که با شهدا محشور شده، همگی به حال او غبطه میخوریم.
* پسرم خبر شهادتش را به من داد
مادر شهید تفحص «ابراهیم احمدپوری» روایت میکند: ایمان و تقوی پسرم از همان دوران طفولیت در وجود ابراهیم ریشه دواند؛ او از بچگی شدیداً مقید به نماز و روزه بود؛ همین رابطه خاص او با معبود خویش باعث شد تا وقتی ابراهیم بزرگ شد، هر شب برای خواندن نماز شب از خواب بیدار شود؛ به راز و نیاز با معبودش بپردازد.
ابراهیم توصیه زیادی به حفظ حجاب داشت و از غیبت پشت سر دیگران ممانعت میکرد؛ او قبل از شهادتش برای زیارت راهی قم شد و پس از بازگشت، به همراه جمعی از نیروهای 31 عاشورا با پای پیاده، عازم مرقد مطهر امام شد تا با این کار برات شهادت را از امام بگیرد.
شهید تفحص ابراهیم احمدپوری
پسرم بعد از چند روز برای تفحص شهدا عازم منطقه فکه شد و هنوز هفتهای نگذشته بود که خبر شهادتش را به اطلاع ما دادند؛ روز شهادت ابراهیم بود که خواب دیدم در مسجد هستیم و پسرم نیز آنجا بود که رو به من کرد و گفت: بلند شو که شیر را ریختی! هراسان از خواب پریدم، زیر پایم را دیدم که شیر ریخته بود روی فرش. آن موقع از شهادت ابراهیم خبر نداشتم، گویا در عالم خواب با ریختن شیر به زمین، به زبانی میخواست خبر از ریخته شدن خونش بر روی صحرای تفتیده کربلای ایران برساند.
دل مشغول تعبیر خواب بود و دو روزی همچنان غوغایی در دلم بر پا بود؛ دوستان ابراهیم هم مدام زنگ میزدند و سراغ او را میگرفتند، گویا میخواستند بفهمند که از شهادت ابراهیم مطلعم یا خیر؛ سومین روز بود که پسر بزرگم یونس را همکاران به خانه آوردند؛ کمی نگذشته بود که متوجه شدم هر سه برادر ابراهیم در اتاق را به روی خود بسته و گریه میکنند، هراسان وارد اتاق شدم و فهمیدم که ابراهیم شهید شده است.
هنوز هم که هنوز هست وجود نور چشمم، ابراهیم را در جایجای این خانه احساس میکنم، عطر وجودش از سجادهاش، در فضا میپیچد و شبها صدای مناجاتش به گوش میرسد.
* شهیدی که میخواست برای تفحص تمام داراییاش را ببخشد
یکی از دوستان شهید احمدپوری میگوید: نیمههای شب بود که از خواب بیدار شدم، بچهها که مسافتی طولانی را در راه رسیدن به حرم امام (ره) پیاده آمده بودند، از شدت خستگی به خواب سنگینی فرو رفتند؛ صدای زمزمههایی سوزناک با صدای جریان آب در هم آمیخته بود؛ آرام قدم برداشتم تا به نزدیک رودخانه رسیدم؛ باورم نمیشد، ابراهیم در نیمههای شب با آن پاهای تأولزده و بدنی خسته در حال عبادت خداوند بود.
ابراهیم علاقه زیادی به ورزش داشت و در رشته هاپکیدو در استان دارای مقام اول بود و همیشه با ریتم نظامی خاصی قدم رو میرفت؛ پس از اینکه از زیارت امام (ره) به تبریز بازگشتیم، با اصرار زیاد به نیروهای تفحص پیوست. حتی یک بار گفت: «من ده هزار تومان پولی را که قرض الحسنه گرفتهام به شما میدهم تا لطف نمایید و مرا سه ماه در منطقه نگه دارید» او یک هفته بعد در فکه به شهادت رسید.
.................پایان پیام/ 218