به گزارش خبرگزاري اهلبيت(ع) ـ ابنا ـ حضرت آیت الله خامنهای که در یازده بهمن سال 1363 با شبکه دو تلویزیون درباره خاطرات 22 بهمن سخن میگفتند، به بیان خاطرات خود از بهمن ماه 1357 و تحصن در دانشگاه تهران پرداختند. این خاطرات بیش از آنکه بیانی روشن برای روایت دقیق تاریخ باشد، نشانگر نگاه عمیق و بصیر رهبر انقلاب است که در آن روزهای پرهیاهو، نقطه حساسی که احتمال ایجاد بحران از آن میرفت، شناسایی کرده و برای دفع بحران احتمالی وارد میدان شدند و آن وضعیت کارخانهها بود که کمونیستها درصدد تحریک کارگران آن بودند و ...
بخش اول این گفتوگوی خواندنی با عنوان روایت مسجدی با 20 ماموم که آوازهاش کل مشهد را گرفت در رجانیوز منتشر شد، بخش دوم این گفتوگو که از کتاب مصاحبهها آورده شده است، در ادامه میآید:
* شهید مطهری برایم پیام فرستاد که برای کار مهمی باید به تهران بروم
حالا اگر ممکن است سیر ادامه مبارزه تا زمانى که به تهران تشریف آوردید و حادثه 22 بهمن را بیان فرمایید.
آمدن بنده به تهران قبلا قرار بود خیلى زودتر انجام بگیرد. یعنى وقتى من از تبعید برگشتم و آمدم مشهد یک مدتى مشهد بودم و با دوستان تهران کارهاى مشترکى داشتیم که براى انجام آن کارها به تهران آمده بودم.
آنها اصرار داشتند من تهران بمانم و خود من هم همین قصد را داشتم لکن، چون محرم و صفر در پیش بود و آن دستور امام نسبت به محرم و صفر؛ رفتم مشهد تا با همکارى دوستان کارهاى محرم و صفر را در مشهد سامان بدهیم و چون کارها مثل همه جاى دیگر در ارتباط با مردم خیلى دست و پا گیر بود تظاهرات فراوان و سازمان دادن راهپیمایىهاى مهم و بىسابقه چند صد هزار نفرى مشهد، مانع آمدن من از مشهد به تهران مى شد تا اینکه مرحوم شهید آقاى مطهرى چند بار برایم پیغام فرستادند براى یک کار مهمى باید بیایم تهران و لذا دوستان مشهدى را راضى کردم که بیایم تهران و آمدم.
اما آن کار مهمى که ایشان گفته بودند این بود که حضرت امام مرا به عنوان عضو شوراى انقلاب معین کرده بودند و من از این قضیه خبر نداشتم که آنها مى خواستند این مطلب را ابلاغ کنند. لهذا این انتصاب حضرت امام موجب شد تا در تهران بمانم و در مدرسه رفاه محل تشکیل کمیته استقبال استقرار یافتیم تا آن روزهاى بسیار حساس قبل از آمدن حضرت امام و روز دوازدهم بهمن که در این رابطه یک خاطره اى در ذهنم مانده که شاید براى شما هم جالب باشد.
آن خاطره شبى است که اعلام شد فرداى آن روز فرودگاه را بستند و بختیار مىخواست این اعلامیه را در رادیو بخوانند. لذا چون چند نفر از اعضاى شوراى انقلاب با بختیار سوابق دوستى داشتند و شاید یک مقدار هم رودربایستى، اعلامیه را فرستادند در شوراى انقلاب ببینند آیا شوراى انقلاب با این اعلامیه موافق است یا نه؟ البته شاید آن روز اسم شوراى انقلاب را هنوز بر این جمع منطبق نمىدانستند، اما مىدانستند که شوراى انقلابى وجود دارد منتها اینکه چه کسانى مجموعه شورا را تشکیل مىدهند، برایشان مشخص نبود.
لکن به هر حال معلوم بود که یک عدهاى با امام ارتباط دارند و بارزترین آنها شهید بهشتى و شهید مطهرى و برخى از برادران دیگرمان مثل آقاى هاشمى و شهید باهنر، از جمله کسانى بودند که مشخصا در زمینه مسایل تظاهرات و غیر ذلک با امام ارتباط داشتند.
* ماجرای اعلامیه بختیار که برای دیدار با امام صادر کرد
آن شب یکى از همان آقایانى که با گروه بختیار ارتباط داشت، اعلامیه بختیار را که در آن گفته بود: مىخواهم براى پاره اى مذاکرات با آیت الله خمینى به پاریس بروم آورد آنجا و گفت: این اعلامیه را بختیار داده و گفته است امام هم با این اعلامیه موافقت کردهاند و این امر براى ما غیر قابل باور بود که امام ملاقات با بختیار را به این سادگى بپذیرند. چون ما از قبل مى دانستیم که شرط دخول براى زیارت امام استعفا از مقامات و حتى بالاتر از آن تبرى جستن از نظام پادشاهى و این قبیل چیزها است و در بین ما این شرط به عنوان اذن دخول براى رسیدن به خدمت امام گفته مى شد. و لذا براى ما قابل تصور نبود که بختیار با یک متن بىرمق و ضعیفى اجازه رسیدن به حضور امام را دریافت کرده باشد لکن آن کسى که اعلامیه را آورده بود و خودش هم عضو شوراى انقلاب بود، مىگفت تحقیقا این کار انجام گرفته است.
در ابتداى جلسه که اعلامیه را آوردند، شهید بهشتى در جلسه نبود و قبل از اینکه ایشان بیایند، شهید مطهرى یکى از عبارات اعلامیه را اصلاح کرد و بعد که شهید بهشتى آمد، یک اصلاح دیگرى هم ایشان به عمل آوردند که در نتیجه این دو اصلاح تقریبا محتوا عوض شد و آن دو شهید گفتند: اگر عبارت این طور باشد شاید مورد قبول حضرت امام قرار بگیرد لکن به نظر اکثریت بعید به نظر مىرسید که امام چنین چیزى را قبول کنند.
در اثناى صحبت یکى از حضار هم عقیده خودمان گفت: این مشکلى ندارد خوب است خودمان تلفنى از پاریس سؤال کنیم؟ شهید مطهرى گفت: من خودم سؤال مىکنم و رفت در اطاق مجاور که تلفن بود پس از اندکى که برگشت، گفت: بله امام قبول کردند و آقاى مطهرى گفته بودند ما اینجا دو مطلب را اصلاح کردیم که به بختیار بقبولانیم، لکن از آنجا گفته بودند شما براى تغییر اعلامیه اصرار نکنید، امام همان متن را قبول کردند. فقط شما کارى بکنید که اعلامیه به اخبار ساعت هشت بعد از ظهر برسد.
ایشان که برگشت گفت: امام قبول کردند و مىگویند اصرار هم نکنید. ما گفتیم پس اقلا این دو اصلاح انجام شده باشد، که همان ساعت علماى قم و آیت الله منتظرى و همه علمایى که از شهرستانها به احتمال ورود امام آمده بودند تهران در دبیرستان علوى اسلامى جمع بودند ما هم رفتیم در جلسه آنها به خاطر ندارم حالا که شهید بهشتى یا شهید مطهرى در آن جلسه مطلب را به عنوان خبر جدید در آن مجلس گفتند که بختیار یک چنین اعلامیه اى داده است که ظاهرا امام هم قبول کردند.
آن برادرانى که در آن مجلس بودند از جمله آقای منتظرى گفتند: نه! امام این را قبول نکرده است و این همان نظر ماها بود. یعنى ما هم فکر مىکردیم این براى امام غیر قابل قبول است، منتها آن تلفنى که به پاریس شده بود و از پاریس جواب داده بودند امام قبول کرده است، سبب شد تا دوستان ما که در آن جلسه بودند، گفتند: ما خودمان با پاریس تماس گرفتیم امام قبول کردند.
آقاى منتظرى گفتند: تا من خودم با پاریس صحبت نکنم باور نخواهم کرد و در آن جلسه بر سر این قضیه بگو مگو شد که آیا امام این متن جدید اصلاح شده را قبول مى کنند یا نه؟ همه ما معتقد بودیم اگر امام قبول کنند کار عجیبى انجام گرفته و این را همه مىدانستند، منتها چون آن جمع موجود در آن جلسه سابقه آن تلفن را نداشتند و خودشان با پاریس صحبت نکرده بودند، مایل بودند خودشان مستقیم صحبت کنند که به نظرم آقاى منتظرى تلفن کردند و به پاریس گفتند که اینکه من مىگویم را بنویسید خدمت امام بگویید و جوابش را به من بدهید. ما رفتیم به مدرسه رفاه منتظر جواب امام بودیم تا نیمه شب که آن اعلامیه کوتاه حضرت امام رسید و حضرت امام گفتند: نخیر من به کسى قول ندادم و تا استعفا ندهد قبول نمى کنم که فرداى آن شب در روزنامهها نوشتند و این همان تکه جالب خاطره آن شب بود که تاکنون کسى نگفته است.
* اتاقک مسجد دانشگاه را ستاد کردیم
اما مسأله تحصن دانشگاه؛ آن شبى که قرار بود صبح فردا برویم تحصن کنیم، آن روزى بود که امام قرار بود بیایند و نیامدند. ما رفتیم در بهشت زهرا؛ یک سخنرانى شهید بهشتى کردند. بعد هم قطعنامهاى را که تهیه کرده بودیم، خواندم و برگشتیم. وقتى برگشتیم، صحبت شد حالا باید قدم بعدى چه باشد؟ و فکر تحصن در تهران بى ارتباط با تجربه تحصن در مشهد نبود. یعنى تجربه موفق تحصن بیمارستان مشهد مشوق تحصنى بود که در تهران انجام گرفت. و مدتى بحث شد که تحصن کجا انجام بگیرد؟ بعضى گفتند:در مسجد امام بازار - که آن وقت موسوم به مسجد شاه بود - و بعضى هم جاهاى دیگر را پیشنهاد مى کردند. ضمن همه پیشنهادها، دانشگاه هم پیشنهاد شد، که این پیشنهاد بسیار جالب و از هر جهت خوب بود و بنا بر این شد صبح زود برادرها بروند به دانشگاه. منتها خوف این مىرفت که دانشگاه را ببندند.
لذا قبلا ما فرستادیم با یکى از مسئولین دانشگاه - که بعدها به نظرم رئیس دانشگاه شد - تفاهم کردیم و مشکلات زیادى هم سر راه ما درست کردند، اما مسجد دانشگاه خوشبختانه باز بود و ما فورا رفتیم داخل مسجد و آن اتاقک بالاى مسجد را ستاد کارهایمان قرار دادیم و اولین کارى که کردیم، یک اعلامیه نوشتیم، گفتیم که این اعلامیه پخش بشود. چون فکر مىکردیم حضور ما در اینجا وقتى فایده خواهد داشت که همراه با زبان و بیان باشد و این سیاست را تا آخر هم ادامه دادیم و همین بود که اثر کرد. زیرا اگر سخنرانىها و اعلامیهها نبود مشخص نمى شد که چه کارى انجام گرفته. یعنى هم مردم در جریان قرار نمى گرفتند و هم تبلیغات دستگاه مى توانست آن را جور دیگرى جلوه بدهد.
لذا برنامههاى مختلفى در دانشگاه داشتیم، یکى سخنرانىهاى مستمرى بود که در مسجد دانشگاه انجام مىگرفت و هر کدام از ماها یک برنامه سخنرانى آنجا گذاشتیم، از برنامههاى دیگر انتشار اعلامیهها بود و یکى دیگر هم بولتن روزانه منتشر مى کردیم که به گمانم دو تا بولتن منتشر کردیم یکى در دانشگاه به نام (تحصن) بود یکى هم هنگام تشریف آوردن امام و بعد از ورود امام در مدرسه رفاه که من یکى دو شماره از آن را دارم که نشان دهنده سبک روحیات و افکار و آن هیجانات و احساسها و دیدهاى خیلى ابتدایى نسبت به حوادث بى سابقه و سریع آن روزهاست که آدم وقتى نگاه مىکند، مىبیند آن وقت با مسائل چگونه برخورد مىکردیم.
* وقتی صدای پیروزی انقلاب را شنیدم ...
روز 22 بهمن و روزهایى که امام تشریف آورده بودند، مىدانید مقر کارها در مدرسه رفاه بود اما محل سکونت امام دبستان علوى شماره 2 بود که باید خیابان ایران یعنى کوچه مستجاب را طى مىکردیم و از خیابان ایران هم مقدارى مىگذشتیم و مىرفتیم مىرسیدیم آنجا که تمام این مسیر هم در تمام ساعات مملو از جمعیت بود. ساعتهاى متمادى مردم در سطح خیابان و کوچه هاى اطراف ایستاده بودند به انتظار اینکه دسته دسته بروند، امام را زیارت کنند، امام هم یک دستى تکان مىدادند و مردم ب