خبرگزاری اهل‌بیت(ع) - ابنا

یکشنبه ۲۷ آبان ۱۴۰۳
۲:۱۳
در حال بارگذاری؛ صبور باشید
چهارشنبه
۹ اسفند
۱۳۹۱
۲۰:۳۰:۰۰
منبع:
ایسنا
کد خبر:
395528

میرشکاک مطرح کرد: چرا شهید آوینی رمان ننوشت؟

یوسفعلی میرشکاک گفت: شهید آوینی می‌توانست رمان بنویسد، همچنین می‌توانست فیلم داستانی بسازد، اما چرا رمان ننوشت؟ شهید آوینی اولین کسی بود که حکمت سینما را مطرح کرد، بعد از او بسیاری از علما از جمله آیت‌الله جوادی فهمیدند که می‌شود راجع‌ به سینما حکمت گفت و آن را از منظر حکمی دید.

آآ

به گزارش خبرگزاری اهل‏بیت(ع) ـ ابنا ـ پنجمین جلسه سلسله کلاس‌های «هنر از منظر شهید آوینی» با حضور یوسفعلی میرشکاک در کافه نخلستان اوج برگزار شد.

متن کامل سخنرانی میرشکاک در این جلسه به شرح ذیل است:

«اگر به خاطر داشته باشید خلاصه سخن کوندرا در جلسه گذشته این بود که رمان جست‌وجوی کشف معمای «من» است؛ این تعبیر پست‌مدرن است؛ این من برای گونه دوم قرن بیستم است که فمینیسم به‌ عنوان پایه پست‌مدرنیک مطرح شد.

در جلسه قبل عرض کردم مبانی اومانیسم اصالت انسان است، اما این انسان، انسان مذکر است، در پست‌مدرنیک این انسان به وجه مؤنث موجود تحلیل می‌شود، در آن صورت اولی، تمام عوالم اجمالی بود و بعد وجه تفصیل پیدا کرد.

تا این‌جا مطالب جلسه گذشته بود، اما حال به این‌جا برسیم که این «من» با وجود این که فردی است هیچ وقت در دسترس ما قرار نمی‌گیرد، رمان به دنبال جست‌وجوی کشف این معماست؛ نه حل آن.

یعنی این من چگونه صورت می‌پذیرد؟ در رمان رئالیسیم یعنی رمان قرن 19 جمع، مطرح است، همیشه یک موقعیت جمعی از کم‌ترین وجه آن یعنی خانواده گرفته تا بیش‌ترین وجه یعنی سرزمین، در این رمان‌ها وجود دارد؛ البته رمان‌ها تا قبل از ورود به پست‌مدرنیک قهرمان دارند؛ یعنی شخصیت‌ها دارای مراتب هستند.

523 نفری که تولستوی در «جنگ و صلح» مطرح می‌کند، همه در یک مرتبه از وجود قرار ندارند، شما در رمان‌های آن دوره که منتشر می‌شود، یک وضع جمعی می‌بینید. در رمان‌های خودمان هم همین‌طور است؛ مثلاً دفاع مقدس وجه جمعی دارد، ضمن آن که فرد در کنش و سیر این جمع مدخلیت دارد، اما پس از آن زمانی که وارد قرن 20 می‌شویم، رمان‌ها فردی می‌شوند.

در تاریخ تمدن تکنیکی، ما از آغاز با موقعیت جمعی ارتباط داریم، اما پس از قرن 20، دو جنگ اتفاق افتاد، خیلی از روشنفکران و هنرمندان به این نتیجه رسیدند که آن بهشت موعود امکان تحقق ندارد، آن نوع خوش‌بینی که در غرب بود، حتا به شرق نیز سرایت کرد، آن‌ها فکر می‌کردند علم تا چندی دیگر حتا مسأله مرگ را نیز حل می‌کند، اما فهمیدند که آن بهشت به ‌نوعی جهنم تبدیل شده است.

ازدحام نفوس در شهرها، بیماری‌های مختلف، آلودگی شهرها، گسستی مناسبات خانوادگی، تباهی اخلاقی و از این دست مسائل، مشکلات جامعه مدرن است؛ به همین دلیل نویسنده‌ها از جمع به فرد رو آوردند؛ زیرا در دنیای مردن جز غربیت چیزی باقی نخواهد ماند؛ این اقتضای تصرف تکنیکی در نفوس عقول است که انسان را به ‌نوعی تنهایی خاص می‌راند.

در این دوران، رمان شکل خاص رئالیستی ندارد که از یک نقطه شروع کنیم و به زمان دیگر برسیم؛ زمان‌ها آشفته شده‌اند، یعنی گذشته و حال و آینده در هم پیچیده شده‌اند، این یک تعبیر از بی‌زمانی و زمان‌زدگی در دنیای مدرن است؛ دیگر این‌که نویسنده‌ها این را می‌خواهند بگویند که زندگی در واقعیت جریان ندارد، زندگی درون انسان اتفاق می‌افتد، نمی‌دانم می‌شود این را مطرح کرد که شما با عالم به چه نحوی ارتباط دارید؟

ما برای درگیری‌ها، در اغلب اوقات، ذهنی عمل می‌کنیم؛ به ‌عبارت دیگر هر چه به این‌سو می‌آییم، رمان‌نویسان فرد یا خود نویسنده را دایره‌مدار عالم قرار می‌دهند؛ در رمان رئالیستی این‌گونه نیست، کاراکترها موجوداتی هستند که در دسترس شما قرار دارند، اما در رمان پست‌مدرن شما و کاراکترها یکی می‌شوید، وقتی شما به آثار کوندرا مراجعه می‌کنید، با وجود آن‌که این بشر پرورده اروپای شرقی است و در جامعه ما هیچ‌گاه مناسبات کمونیستی حاکم نبوده، با کاراکترهای رمان او یکی می‌شوید؛ در رمان رئالیستی فاصله حفظ می‌شود، اما در رمان پست‌مدرن این فاصله از بین می‌رود، بنابراین یا شما با آن رمان ارتباط برقرار می‌کنید یا می‌گویید مزخرف است.

ما درست در زمان ظهور پست‌مدرنیزم با ادبیات جدید آشنا شدیم؛ در حقیقت ما بعد از «امیر ارسلان» بلافاصله به «بوف کور» صادق هدایت رسیدیم؛ در اصل همان‌گونه که ما عصر روشنگری را نداشتیم و بدون رنسانس وارد مدرنیته شدیم، دوران میانی ادبیات را نیز طی نکردیم.

این معمای خاص و معمای من در رمان مدرن مطرح می‌شود؛ سیدناالشهید (شهید آوینی) مدرنیزم را خوب درک کرده بود و با این فضاها بیگانگی نداشت؛ به همین خاطر برای مطرح کردن رمان و انقلاب اسلامی، به ‌دنبال آخرین رمان‌نویس بزرگ غربی یعنی کوندرا می‌رود.

شهید آوینی در کتاب خود از «وضع انسان» سخن می‌گوید؛ این وضع به معنی موقعیت انسان در دنیای مدرن است، از لحظه‌ای که از محل کار یا خانه خواستید به این‌جا بیایید، بسیاری اتفاقات می‌افتد که شما ناگزیر از کنار آن‌ها می‌گذرید؛ چون می‌خواهید به جای خاصی برسید، مثلاً اگر دعوایی ببینید، عبور می‌کنید، در حالی که انسان ماقبل مدرن درگیر می‌شد، من یادم هست، حتا تا بعد از ورود ما به مدرنیته ما درگیر می‌شدیم، مثلاً در میانه یک دعوا عده‌ای تلاش می‌کردند آن دو نفر را جدا کنند، اما الآن حتا اگر دو نفر همدیگر را بکشند نیز دخالت نمی‌کنیم؛ چرا؟ چون ما نمی‌خواهیم درگیر شویم.

در دنیای مدرن هر گونه دخالت دردسر است؛ جهان به یک طلسم تبدیل شده است و ما در حال عبور از طلسم به‌سوی مقصد خودمان هستیم؛ فراموش نکنید که انقلاب اسلامی در همین طلسم اتفاق افتاد؛ یعنی داعیه انقلاب این می‌شود که ما باید در کار عالم مداخله کنیم، مثلاً باید در فلسطین، لبنان، عراق، اسراییل و آمریکا مداخله کنیم؛ این یعنی انکار کلی جهان مدرن.

آیا رمان می‌تواند این وضع را بیان کند؛ کوندرا می‌گوید، می‌تواند؛ شهید آوینی هم می‌گوید، می‌تواند. شهید آوینی می‌توانست رمان بنویسد، همچنین می‌توانست فیلم داستانی بسازد، اما چرا رمان ننوشت؟ شهید آوینی اولین کسی بود که حکمت سینما را مطرح کرد، بعد از او بسیاری از علما از جمله آیت‌الله جوادی فهمیدند که می‌شود راجع‌ به سینما حکمت گفت و آن را از منظر حکمی دید.

من در رابطه با سینمای داستانی از شهید آوینی پرسیدم، او گفت که من می‌توانم بر دوربین و دور و بری‌هایم ولایت داشته باشم؛ ولایت به معنی ولایت درونی، یعنی دوربین تابع من باشد، اما نمی‌توانم مثلاً بر بازیگران زن و مرد ولایت داشته باشم، کسی که حکیم وضعیت مدرن است و اولین کسی که موقعیت انسان مسلمان را در دوران مدرن درک کرده، شهید آوینی است.

اما رمان را خودم تجربه کردم، بارها با تمام توان رمان‌هایی را شروع کردم، ولی هیچ یک را نتوانستم تمام کنم؛ چون دیدم بین اخلاق دینی و کاراکترها تعارض پیش می‌آید؛ این کاراکترها یا باید قدسی باشند یا انسان معمولی که اشتباه هم می‌کند؛ در این شرایط از کجا معلوم که جزو اشاعه‌دهندگان فواحش نباشیم؟ حال ببینیم آیا همه در جهان هستند، مسلماً همه اشیا در جهانند، اما در جهان بودن هیچ کدام از اشیا با در جهان بودن انسان قابل قیاس نیست. اشیا عین انفعالند، ولی فعلی ندارند و در نسبت با جهان نیستند؛ بسیاری از انسان‌ها هم به همین مرتبه رسیده‌اند؛ برخی انسان‌ها «اولئِکَ کَل انعام بَل هُم اضل» هستند؛ پایین‌تر از حیوان چیزی جز نبات و جماد نمی‌ماند؛ این نوع زندگی (در جهان بودن) نیست و دازاینی که هایدگر می‌گوید نیست.

انسان ناگزیر است، انتخاب کند، اما هر چه جلوتر می‌رویم در دنیای مدرن این انتخاب سخت‌تر می‌شود. شنیده‌اید که آمار طلاق بالا رفته است، کسی فکر نمی‌کند که این نحوه در جهان بودن است که ما را به این وضع رسانده؛ انسان در جهان مدرن ضمن آن که راه خویش را می‌رود، مدام در حال درگیری با جهان پیرامون است. من یادم است که در زمان قدیم طلاق مسأله‌ای حیرت انگیز بود که پهنه بزرگی را درمی‌نوردید؛ این یعنی بیرون رفتن از دایره سنت، اما امروز این‌گونه نیست، انسان‌ها سنتی ازدواج نمی‌کنند، سنتی هم زندگی نمی‌کنند، بنابراین سنتی هم از همدیگر جدا نمی‌شوند، رمان باید به این بپردازد، اما من هنوز کسی را ندیدم به این مسائل بپردازد؛ یک سوژه‌ای گیر آوردند به نام دفاع مقدس با چند سردار صحبت می‌کنند، آن زمان را تخیل می‌کنند و ملقمه‌ای درست می‌کنند به نام رمان دفاع مقدس.

غرب به این مایه از تصرف در ما رسیده که در فضای اطراف تمام مظاهر آن را می‌بینیم؛ غرب با در جهان بودن به این تصرف رسید.

نترسید، ما می‌ترسیم، ما مسلمین می‌خواهیم رستگار شویم؛ رستگاری یک امر ضروری است، انسان غربی از رنسانس به این ‌سو به دنبال رستگاری نبوده، بلکه به ‌دنبال رهایی همه بوده است، حال هر اندازه غرب تلف شود، ایرادی ندارد؛ به همین دلیل آن‌ها در هیچ ساحتی، از تفکر گرفته تا اخلاق دور نمی‌زنند، اما ما خطر را دور می‌زنیم، در این جهان بودن، بویژه در ادبیات و فلسفه مسئله بسیار مهمی است، شما باید موقعیت فردی خودتان را در جمع به معنای منتشر کلمه دریابید. تا هنگامی که نتوانید این «من» را طرح کنید، نمی‌توانید به دیگران کمک کنید، ما بخواهیم یا نخواهیم در این مدرنیته افتاده‌ایم، سودش به ما نمی‌رسد، اما زیانش به ما می‌رسد، مصیبت این است که نمی‌دانیم چه کار کنیم؛ ما نیاز به مدرنیته داریم، نمی‌توانیم بدون برق زندگی کنیم، به گذشته هم که نمی‌توانیم برگردیم، به اعتقاد بنده از این دور زدن خطر هم نمی‌توانیم طرفی ببندیم، ببینید در هیج یک از جنگ‌های مدرنیته سابقه نداشته افراد خودشان را روی مین بیندازند و راهی از گوشت بدن برای دیگران باز کنند.

ما که در جهاد اصغر این قدر موجودات حیرت‌انگیز داریم و به ‌جای آن که خطر را دور بزنیم، سراغش می‌رویم، چرا در عرصه تفکر و ادبیات خطر را دور می‌زنیم؟

ابتدای ورود ما به عالم مدرنیته چگونه است؟ تا قبل از انقلاب مشروطه زن‌ها حتا برای رفتن به مجلس روضه زنانه نیز با مشکل روبه‌رو بودند، اما در همین جلسه این خانم‌ها را می‌بینیم، این امر از توابع دنیای مدرن است، انسان نمی‌تواند باور کند که روزگاری بوده که «من» نبوده، گذشته قبل از خود را چندان حساب نمی‌کند؛ همچنین نمی‌تواند باور کند «من» به ‌صورتی از وجود قبل از این دنیا وجود داشته است؛ یعنی قبل از این عالم ما در عوالم دیگری نیز حضور داشته‌ایم، اگر ما به جایی برسیم که بگوییم یک زمانی من نبودم، نیست انگاری از همین جا آغاز می شود.

زمانی که نسبت‌مان با مباحث دین و دیانت محفوظ است، از به کشتن دادن خود پروا نمی‌کنیم، اما از به کش