به گزارش خبرگزاری اهلبیت(ع) ـ ابنا ـ تعرض به حاكميت ملي افغانستان، مذاكره پنهان با طالبان، تلاش براي دور زدن دولت مركزي، تقلا براي كسب منافع فردي و چشم طمع داشتن به منابع زيرزميني افغانستان. اين جملات زنجيرهاي از اتهاماتي است كه حامد كرزي رئيسجمهور افغانستان در چند روز گذشته متوجه دولت ايالات متحده كرده است.
نخستين سفر پيشبيني نشده چاك هيگل وزير دفاع تازه نفس امريكا به افغانستان با دستاوردهاي دور از انتظاري نيز همراه بود.كرزي در فاصله زماني يك سال مانده به برگزاري انتخابات رياست جمهوري در كشورش شمشير را براي متحد قديمي از رو بسته است: "افغانستان 91 با سرزميني كه در سال 81 به بهانه مبارزه با تروريست به آن حمله كرديد، متفاوت است."
تنش ميان حامد كرزي و مهمان ناخوانده آمريكايي تا بدانجا بالا گرفت كه نشست مطبوعاتي مشتركي كه به عرف ديپلماتيك ميان مقامهاي دو كشور ميزبان و مهمان انجام ميگيرد هم ملغي اعلام شد. هرچند بهانه لغو اين كنفرانس مطبوعاتي مسائل امنيتي اعلام شد اما بر هيچ كس پوشيده نيست سخنان تند و تيز كرزي در مقابل دوربينهاي خبرنگاران ميتوانست اختلاف ميان دو طرف را بيش از پيش عيان كند.
مغز انتقادهاي كرزي از سياستهاي امريكا در افغانستان به جملهاي خلاصه شد كه در آن امريكا را به مصالحه با طالبان در پشت پرده و تحريك حملات بيشتر در راستاي توجيه حضور غرب در افغانستان متهم كرد. فرمانده نيروهاي امريكايي و ناتو در افغانستان بلافاصله هرگونه ارتباط مخفي ميان امريكا و غرب با طالبان دور از چشم دولت مركزي در افغانستان را رد كرد اما بر هيچ كس پوشيده نيست كه زخم اين انتقادهاي آقاي كرزي، واكنش سياسي كاخ سفيد را به دنبال خواهد داشت.
شايد بتوان دليل موضع گيريهاي اخير كرزي را شمارش معكوس براي دلبري از راي دهندگان افغان خواند يا به تلاش براي فرار از مسئوليت پذيري و مقصر دانستن امريكا تعبير كرد. ريشههاي شكل گيري اين تنش را شايد بتوان در توماري حجيم جا داد اما آنچه كه براي امروز رابطه ميان كابل و واشنگتن مطرح است تبعات تعميق بحران در روابط دوجانبه است. ديپلماسي ايراني گفتگويي با محمد رضا بهرامي سفير سابق ايران در افغانستان و تحليل گر مسائل آسياي ميانه انجام داده است.
وي درباره تفاوت ديدگاههاي جرج بوش و اوباما به موضوع افغانستان معتقد است: به باور من نگاه اوباما و تيم او در خصوص افغانستان با نگاه دولت جرج بوش متفاوت بوده است. اين تفاوت را از چند منظر ميتوان مورد بررسي قرار داد: يكي مربوط به نوع استراتژي است كه دو دولت در قبال مساله افغانستان اتخاذ كردند. به نظر ميرسد جرج بوش استراتژي ضد شورش را در اين كشور دنبال ميكرد و به معناي ديگر به دنبال سركوب نيروهاي شورشي و القاعده در افغانستان بوده است. در حالي كه اوباما در دوره اول رياست جمهوري خود و همچنين در اين دوره كاملا مشخص كرده است كه مبارزه با شورشها را در دستور كار خود ندارد و ترجيح ميدهد كه شورش را به عنوان يك بحران ملي و داخلي در چارچوب افغانستان مورد توجه قرار داده و تمركز خود را بر مقابله با تروريسم قرار دهد. اين نخستين اختلافي بود كه ميان دو دولت وجود داشته و خود را به تدريج در نوع سياستهايي كه هر دو دولت در قبال افغانستان داشتند، نشان ميدهد. شايد بتوان بارزترين سياست آن را تاكيد دولت اوباما براي خروج از افغانستان تا انتهاي سال 93 از اين كشور و كاهش بار موجود براي امريكا در ارتباط با افغانستان دانست.
نگاه دو دولت در خصوص حاكميت فعلي كابل با يكديگر متفاوت است. در حاليكه در دولت بوش نگاه به افغانستان بسيار متفاوت بوده و كاملا سعي شده كه از حاكميت موجود در افغانستان حمايت شود و حتي مشكلات و نقاط ضعفي هم كه وجود داشته را با ديده اغماض نگاه كنند. اما اوباما نشان داده كه تا حدودي از اين نگاه فاصله دارد و به نوعي به حاكميت فعلي در افغانستان انتقاد دارد و ناكارامدي و فساد در دولت و يا عدم همگرايي كه در لايههاي متفاوت افغانستان وجود دارد را مورد انتقاد قرار ميدهد. بنابراين در دو دوره اختلافها و تفاوتها را ميان روساي جمهور امريكا در قبال افغانستان ميتوان به خوبي درك كرد.
آنچه كه در سياستهاي اوباما بارز است، اين بوده كه امريكا بنا دارد تا به طور حتم در انتهاي سال 93 از افغانستان خارج شود. البته بر اساس مواضعي كه اعلام كردند آنها بنا دارند تعدادي از نيروهاي نظامي خود را در افغانستان براي حمايت از دولت و يا كمك به ايجاد امنيت نگه دارند. اما بر سر چگونگي حضور اين نيروها نيز اختلافاتي ميان دولت امريكا وافغانستان وجود دارد.به نظر ميرسد براي امريكا مساله مهم اين است كه در سال 93 كه وعده خروج از كشور افغانستان را داده است، چهره دولتي شكست خورده را نداشته باشد. از اين منظر دولت اوباما و امريكاييها بر اين باور هستند كه لازمه عدم ارائه چهره شكست خورده دستيابي به توافقي حتي به صورت حداقلي با نيروهاي شورشي و ايجاد امنيت ولو امنيت نسبي است. بنابراين هيچ رژهاي ناشي از پيروزي نظاميها را نبايد در انتهاي 93 انتظار داشته باشيم، بلكه مهمترين دستوركار امريكا اين است كه تصوير دولتي شكست خورده پس از 12 يا 13 سال حضور در افغانستان را هم به مردم خود و همچنين در جامعه بينالمللي ارائه نكند.
در نتيجه اگر از اين زاويه به موضوع نگاه كنيم، طبيعي بوده است كه امريكاييها در طول دو سال اخير تلاش كردند تا به شكل دقيقتري وارد مسائل افغانستان شوند و امكان دستيابي به يك توافق را در دستوركارخود در خصوص نيروهاي شورشي قرار دهند. بر همين اساس بود كه مذاكرات قطر از همان ابتدا توسط امريكا شكل گرفت و همانطور كه ميدانيد يكي از مهمترين ايراداتي كه رئيسجمهور افغانستان در خصوص اين مذاكرات اتخاذ كرد به همين خط مشي امريكا بود كه بدون توجه به مواضع و يا موجوديت دولت تلاش دارد تا با گروههاي شورشي در اين كشور در چارچوب مستقلي به توافق برسد.
وي درباره دلايل سخنان ضدآمريكايي اخير كرزي معتقد است: ريشه اين اختلافها را در چند مساله ميتوان جستجو كرد: ماهيت تعاملهاي افغانستان با امريكا، نگاه دولت امريكا به حاكميت موجود در افغانستان و تعارض و تفاوتي كه ميان دو دولت در خصوص چگونگي تعامل با نيروهاي شورشي وجود دارد. البته اين تعارض جديد نيست و در طول يك يا دو سال اخير نمونههاي بارزي از تعارض ميان دو دولت را شاهد بوديم. اما به نظر ميرسد كه پس از سفر رئيسجمهور افغانستان، كرزاي، به امريكا اين تعارضها به شكل جديتري خود را نشان داده است. به عنوان نمونه تقاضايي كه دولت افغانستان براي خروج نيروهاي وابسته به امريكا از استان وردك به عمل آوردند كه اين مساله حدود يك ماه گذشته اتفاق افتاده است. البته بايد اضافه كرد كه استان وردك استان كاملا استراتژيكي به دليل اشرافي است كه بر كابل دارد و همانطور كه اطلاع داريد هنوز امريكاييها اين موضوع را نپذيرفتهاند و در حال بررسي موضوع هستند.
مساله ديگر اين بوده است كه دولت افغانستان از نيروهاي ملي خود درخواست كرد در مبارزاتي كه عليه نيروهاي شورشي دارند تقاضاي حمايت هوايي از نيروهاي امريكايي و ناتو را نكنند و عمدهترين دليل آن را عدم دقت نيروهاي ناتو و كشته شدن غيرنظاميان مطرح كردند.
اگر قصد داشته باشيم تا به چالشهاي ديگري ميان دو دولت اشاره كنيم، بايد گفت اين تعارضات و بحث جدي ماجرا ماهيت سياسي دارد و به مساله مذاكراتي كه دولت امريكا با نيروهاي شورشي آغاز كردند، مربوط است. به نظر ميرسد كه افغانها دليل كاملا روشني براي اين انتقاد خود داشته اند، چراكه افغانها بر اين باور بوده و هستند كه هر توافقي ميان نيروهاي امريكايي و شورشي بدون حضور و ملاحظات دولت افغانستان ميتواند نتايج نامطلوبي را براي دولت داشته باشد كه به نظر ميرسد چنين انتقادي كاملا منطقي بوده و به طور طبيعي موجب تضعيف راهكارها و ساختارهايي شده كه دولت در پيش گرفته بود. اين پروسه ميتواند به تضعيف نقش دولت و مشروعيت بخشي به نقش طالبان و ديگر گروههاي شورشي منتهي شود.
مساله كشتار غيرنظاميان نكته ديگري بود كه همواره مورد اختلاف دولت افغانستان و امريكا بوده است، به طور طبيعي اين رفتار نيروهاي امريكايي موجب كاهش محبوبيت دولت ميشد و مردم را به جهت آنكه دولت نميتواند به خوبي از آنها حمايت كند، نسبت به دولت منتقد ميكرد.
موضوع ديگر تيمهاي بازسازي استاني بود كه توسط كشورهاي عضو ناتو سازماندهي شده و هر چند سابقه اين موضوع به دهه گذشته و دولت جرج بوش بازمي گردد، اما واقعيت اين بود كه اين گروهها به نوعي در نحوه و چگونگي تصميم گيري مقامات محلي افغانستان خود را درگير ميكردند و حتي بحث دولت در استانها مطرح شده بود.
واگذاري زندانها موضوع مهم ديگري بود كه مورد توجه دولت افغانستان بوده است. دولت افغانستان از امريكا درخواست كرده بود كه اين زندانها واگذار شود و دوره اول رياست جمهوري اوباما توافقي ميان مقامهاي امريكايي و افغاني نيز بر سر اين مساله صورت گرفت كه مشخصا بنا بر اين شد كه زندان بگرام را در اختيار افغانها قرار دهند، اما تا به امروز چنين اتفاقي نيفتاده است.بنابراين مجموعه اين مسائل سبب شد تا اختلافات ميان دولت امريكا و دولت فعلي افغانستان ايجاد شود.
همانطور كه ميدانيد تقريبا تندترين موضعي كه كرزي در طول ماههاي اخير در خصوص نيروهاي خارجي و به طور مشخص امريكاييها داشته را چند روز گذشته در سخنان خود اتخاذ كرده است. بخشي از دلايل اتخاذ اين موضع توسط رئيسجمهور افغانستان كاملا مشخص است كه در پاسخ سوالهاي ابتدايي به آن اشاره شد. اگر قصد داشته باشيم تا به شكل دقيقتري به موضوع بپردازيم بايد چند نكته ديگر را نيز مورد توجه قرار داد:
امريكاييها در دوره جديد و به ويژه در دوره رياست جمهوري اوباما تعريف جديدي از امنيت كردهاند و طبيعتا منابع تهديد امنيت را نيز مشخص كردهاند. با توجه به اينكه ميتوان شاخصههاي آن را در بازخورد دفاعي امريكا كه در قرن 21 اعلام كردند به خوبي مشاهد كرد. همچنين در كارگروهي كه تحت نظر مادلين آلبرايت تشكيل شده اين شاخصههاي جديد به خوبي رخ نموده است. با توجه به سياستهاي امريكا و تعاريف جديد از امنيت و منابع تهديدكننده آن، اينگونه به نظر ميرسد كه شايد ديگر افغانستان از آن اهميت حياتي كه در دهه گذشته در سياست خارجي امريكا برخوردار بود، بهرهمند نباشد. به همين دليل ا