خبرگزاری اهل‌بیت(ع) - ابنا

یکشنبه ۲۱ مرداد ۱۴۰۳
۳:۲۱
در حال بارگذاری؛ صبور باشید
یکشنبه
۴ فروردین
۱۳۹۲
۱۹:۳۰:۰۰
منبع:
ایرنا
کد خبر:
402769

شهیدی که در 10 سالگی سعی صفا و مروه کرد

پنجم فروردین سال 60 عراقی ها جبهه "طراح" را به گلوله بستند، ترکش های توپ و خمپاره بود که می بارید، قسمت محمد از زندگی تنها دیدن 20 بهار بود، ترکشی سرگردان به پشت سر او اصابت و ترکش دیگری دستش را قطع می کند.

آآ

به گزارش خبرگزاری اهل‏بیت(ع) ـ ابنا ـ «محمد لطفی زاده» دانشجوی شهیدی است که وقتی فقط 10 سال داشت لباس احرام بر تن و خانه دوست را زیارت کرد.

سال اول فیزیوتراپی دانشکده توانبخشی را تمام کرده بود که با شروع انقلاب فرهنگی، دانشگاه ها بسته شد، آتش جنگ خیلی زود شعله ور شد، جوانان غیور از هر سوی ایران برای دفاع عازم مناطق جنگی می شدند.

محمد هم قصد پیوستن به گروه دکتر چمران را داشت، پدرش معلم بود.

محمد مهر ماه 59 عازم جبهه شد و تا اسفند مرخصی نیامد زیرا مرخصی اش را به متاهلین می داد.

نبود محمد در کنار خانواده، خاطراتش را بیشتر به یاد پدر و مادر و برادرش می آورد، محرم شدنش در مکه وقتی 10 سال بیشتر نداشت، نماز خواندنش از کودکی با صوت خوش، بازی های کودکانه اش با خواهر و برادرش، جایزه گرفتن هایش برای حفظ قرآن و نهج البلاغه همه خاطرات شیرین و فراموش نشدنی او بود.

اواخر اسفند وقتی پدر مشغول کاشت گل های بنفشه بود، محمد در خانه را باز کرد، انگار این چند وقت خیلی بزرگتر شده بود، برای پدر و مادرش از جبهه و گروه محسن چریک و دکتر چمران می گفت.

می گفت: بابا این جا داری گل می کاری، بیا بریم گل های واقعی را در جبهه ببین.

چند روز مرخصی محمد به سرعت تمام شد، شوق رفتن وجودش را گرفته بود، مادر با صبوری و آرامش وسایل محمد را در ساک پسرش چید و او را راهی جبهه کرد.

پنجم فروردین سال 60 عراقی ها جبهه "طراح" را به گلوله بستند، ترکش های توپ و خمپاره بود که می بارید، قسمت محمد از زندگی تنها دیدن 20 بهار بود، ترکشی سرگردان به پشت سر او اصابت و ترکش دیگری دستش را قطع می کند.

داغ شهادت محمد سنگین بود، ولی پدر به همه گفته بود، لباس مشکی نپوشند، مادر با صبوری فقط "انالله و اناالیه راجعون" می گفت و گریه اش را کسی ندید.

اعتقادشان به این آیه شریفه آرامشان می کرد که "ولاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیا عندربهم یرزقون".

فرازهایی از وصیت نامه شهید:

پدر و مادر عزیزم! می دانم مرگ فرزند برای والدین سخت است ولی خداوند صبر عنایت می کند و شما هم باید درک کنید من در چه راهی قدم گذاشته ام و برای چه منظور به خواست خودم به جنگ با کفار شتافتم.

خواهر عزیرم که در تمام مدت جنگ فکر ندیدن تو بعد از مرگم عذابم می داد، انتظار شما تسکینی برای پدر و مادر است، من را حلال کنید، بالاترین اجر و پاداش ها از آن شماست که به من اجازه رفتن به سوی خدا را دادید.

از هیچ احدی طلب کار نیستم و همه را حلال کرده ام، امیدوارم همه نیز مرا حلال کنند، خیرات را فراموش نکنید.

.............پایان پیام/ 218