عليرضا قزوه
نه مثل ساره اي و مريم نه مثل اسيه و حوا
فقط شبيه خودت هستي فقط شبيه خودت زهرا
اگر شبيه كسي باشي شبيه نيمه شب قدري
شبيه ايه تطهيري شبيه سوره اعطينا
شناسنامه تو صبح ست پدر تبسم و مادر نور
سلام ما به تو اي باران درود ما به تو اي دريا
***
شب را خدا ز شرم نگاه تو آفريد
خورشيد را ز شعله آب تو آفريد
شمسي تر از نگاه تو منظومه اي نبود
صد كهكشان ز ابر نگاه تو آفريد
آه اي شهيده اي كه شهادت سپاه توست
جان را خدا شهيد سپاه تو آفريد
هر جا كه نور بود به گرد تو چرخ زد
ما را چو گرد بر سر راه تو آفريد
اي پشتوانه ي دو جهان، عشق را خدا
با جلوه و جلالت و جاه تو آفريد
تقواي محض، عصمت خالص، گل خدا
آخر چگونه شعر كنم قصه ي تو را
***
تو آمدي و زن به جمال خدا رسيد
انسان دردمند به درك دعا رسيد
تو امدي و مهر و وفا آفريده شد
تو آمدي و نوبت عشق و حيا رسيد
هاجر هر آنچه هروله كرد از پي تو كرد
آخر به حاجت تو به سعي صفا رسيد
احمد اگر به عرش فرا رفت با تو رفت
مولا اگر رسيد به حق، با شما رسيد
داغ پدر، سكوت علي، غربت حسن
شعري شد و به حنجره ي كربلا رسيد
در تل زينبيه غروبت طلوع كرد
با داغ تو قيامت زينب فرا رسيد
با محتشم به ساحل عمان رسيد اشك
داغ تو بود بار امانت، به ما رسيد
يوسف اگر براي پدر درد آفريد
زهرا شكست و درد پدر را به جان خريد
***
نام تو با علي و محمد(ص) قرينه است
هر جا كه عطر نام تو باشد مدينه ست
دسداس كيست چرخ جهان؟اين غريب كيست؟
اين دست هاي كيست كه لبريز پينه است؟
آني كه عطر بهشت مدينه بود
نامش هنوز شعله ي سيناي سينه ست
اي وسعت بهشت جهان بي تو دوزخ ست
دنيا چقدر مزرعه ي كفر و كينه ست
اينگونه گنج در صدف هر خزانه نيست
گنجي ست در خزانه اگر اين خزينه ست
دريا علي ست گوهر يكدانه اش تويي
در موج حادثات حسين ات سفينه ست
با هر حماسه داغ پدر را سرشته اي
هجده كتاب درد علي را نوشته اي
***
شب گريه هاي غربت مادر تمام شد
زينب به گريه گفت كه ديگر تمام شد
امشب اذان گريه بگويد بگو بلال
سلمان به آه گفت: ابوذر تمام شد
طفلان تشنه هروله در اشك مي كنند
ايام تشنه كامي مادر تمام شد
آن شب حسن شكست كه آرامتر حسين
چشم حسين گفت برادر تمام شد
تا صبح با تو اُستون حنانه زجه زد
محراب خون گريست كه منبر تمام شد
زاينده ست چشمه ي زهرايي رسول
باور كن كه سوره كوثر تمام شد
باور مكن كه فاطمه از دست رفته ست
باور مكن كه حماسه حيدر تمام شد
زهرا اگر نبود حديث كسا نبود
زينب نبود و واقعه كربلا نبود
***
(اين غزل در كنار بقيع سروده شده)
تا كه نامت بر زبان آمد زبان آتش گرفت
سوختم چندان كه مغز استخوان آتش گرفت
حيدر آمد خاك هم چون باد گرم گريه شد
خواست تا غسلت دهد آب روان آتش گرفت
هان چه مي پرسي چه پيش امد زمين را آب برد
بادبان كشتي پيغمبران آتش گرفت
يك طرف ماه مرا ابر سياه فتنه كشت
يك طرف از درد غربت كهكشان آتش گرفت
رفت سوي آسمان روحت زمين از شرم سوخت
در زمين جسم تو گم شد آسمان آتش گرفت
-----------
221