اشعار قرائت شده توسط حاج محمود كریمی در این مراسم:
یك
بوی سیب حرم از سمت سحر میآیدقطع این فاصله از دست تو بر میآیدروز و شب كار شما گریه شده میدانمباز از دامنتان بوی جگر میآیدكاشكی قدر بدانیم جوانیها رازود بر شاخه در این فصل ثمر میآیدتا نشستیم در این حلقه در مجلس مامادرت دست شكسته به كمر میآیدروزها سایهنشین قدمش خورشید استهر كه در سایه این بیرق اگر میآیدكفنم پیرهن مشكی من كاش شودرنگ مشكی به كفن هم چقدر میآیدكفنم پیرهن خاكی من كاش شودرنگ خاكی به كفن هم چقدر میآید
دو
قامت اقتدار باید بودشیر، شیر شكار باید بودپای این ساحل پر از امواجصخرهای استوار باید بودبر سر سنگریزه پا بگذاررود نه، آبشار باید بودپشت بر پشت، تكیهگاه همدو سر ذوالفقار باید بودالغرض حرفهای ما این است:آه، زهراتبار باید بودمثل خورشید، سیره زهراستكه ولایتمدار باید بود جز در این جادّه قدم مگذارهرچه داری بیار كم مگذار ای مدینه بیا به سر بزنیمناله از آتش جگر بزنیمپیش پرهای سرخ پروانهتا دم صبح بال و پر بزنیملااقل ما به جای مردم شهربه عیادت رویم و سر بزنیمیاد پهلوی مادر گلهاخم شده دست بر كمر بزنیمنفسش در شماره افتادهسر به بیمار محتضر بزنیمروضههای نگفته را گوییمضجهها را بلندتر بزنیم وای بر من! بهار را كشتندمادری باردار را كشتند كوهی از غم به شانهها ماندهغرق خون چشم كربلا ماندههقهق و گریههای بینفس استپشت این بغضها صدا ماندهپای چشمان مادری چندیستنقش یك زخم بیحیا ماندهچادری كه مدینه روشن كردروی آن جای رد پا ماندهزخم بر روی زخم افتادهرد خونی به كوچهها مانده خسته را، بیپناه را كشتندمادری پابهماه را كشتند رعشه در دست و پای بانو بودلرزهای در صدای بانو بوددختری چادرش به سر كردهكه پس از این به جای بانو بودسرفه فرصت نداد بر مادرنوبت لایلای بانو بودسه كفن روی دستهایش داشتیكی از آن برای بانو بودو لباسی كه دوخته اماشاهد زخمهای بانو بودپس از آن یاحسین میگفت وروضهخوان عزای بانو بود خیس در تن از روضههای خویشتن استوای بر من! حسین بیكفن است مرد تنهای قلههای بلندمرد سجاده، مرد بیمانندآن كه در شهر شوكت و همتسكهها را به نام او زدهاندآن كه مدحش خود خدا میگفتلحظههایی كه تیر میافكندذوالفقارش اگر كه میچرخیدمیگشود از سپاه بند از بندمیل اگر داشت با در خیبرقلعه را هم ز جای خود میكند حال، شرمنده آب میریزدروی یاسش گلاب میریزد شب رسیده، زمان باران استآتشی در دل نیستان استشهر خوابند و خانهای بیدارخانهای در هجوم طوفان استكودكانی كنار یك تابوتروی سنگی تنی كه بیجان استكودكانی فشرده در بر همچهرههایی كه زرد و گریان استنالهها بین سینهها ماندهآستینها میان دندان استچند وقتی است مانده بی شانهگیسوانی اگر پریشان است چشمها وقت گریه میسوزندسمت مادر نگاه میدوزند
سه
كوچه خیلی حرفا دارهكه به یادمون میارهیاد این كه شیعه بایدباباشو تنها نذاره مادرم فاطمهست، مادرم فاطمهستاین حرف خود زهراستتا خون توی رگای ماستكی گفته علی تنهاست فاتح نبرد خیبرزانوشو بغل گرفتهفاطمه شفاشُ امشبدیگه از اجل گرفته مادرم فاطمهست، مادرم فاطمهستپای دین و ولایتمردن یعنی سعادتعشقم شده شهادت مادرم فاطمهست، مادرم فاطمهستاین حرف خود زهراستتا خون توی رگای ماستكی گفته علی تنهاست