به گزارش خبرگزاری اهلبیت(ع) ـ ابنا ـ حضرت امام(ره) وجوه مختلف شخصیتی داشتند، گاه ایشان را در کسوت یک فقیه میبینیم، گاه در هیئت یک فیلسوف و بیشتر در قالب یک نظریهپرداز سیاسی که بر اساس مبانی اسلام حکومت دینیای پایهگذاری کرد، اما در این میان وجه شاعری ایشان کمرنگتر از دیگر ابعاد شخصیتشان است که شاید تحت تأثیر فعالیتهای علمی و سیاسی ایشان قرار گرفته است. گذشته از این، امام(ره) هرگز به شعر از سر شاعری نگاه نکردند و اگر هم شعری سرودند، قلیانی بود که از وجود عارفمنش ایشان برخاسته بود.
حضرت امام(ره) از همان اوان جوانی شعر میسرودند و به زعم بسیاری از کارشناسان سرودههای ایشان هم از مایههای عرفانی ناب سرچشمه گرفته بود و هم استواری و انسجام یک غزل استوار را داشت. برخی دیگر نیز غزل ایشان را همانند غزل حافظ تعبیر کردهاند. ایشان از همان جوانی غزلیات نابی سروده بودند، اما متأسفانه در دوران پیش از انقلاب به دست ساواک و یا در نقل و انتقالات از بین رفته و به دست ما نرسیده است. اما بعد از انقلاب ایشان با تأکید بانو فاطمه طباطبایی، همسر حجت الاسلام والمسلمین سید احمد خمینی، چند غزلی سرودند که هماینک در قالب اثری مجزا به چاپ رسیده است.
بسیاری از اهالی ادب و هنر به استقبال از اشعار امام(ره) برآمدند و سعی کردند تا با همان مضمون و همان انسجام غزلی را بسرایند. در این میان غزل مقام معظم رهبری که در پاسخ به غزلی از امام خمینی(ره) با مطلع «من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم/چشم بیمـار تـو را دیـدم و بیمار شدم» جالب و خواندنی است که در ذیل میآید:
غزل امام خمینی(ره):
«من به خال لبت ای دوست گرفتار شدمچشم بیمـار تـو را دیـدم و بیمار شدمفارغ از خود شدم و کوس انا الحق بزدمهمچو منصور خریدار سر دار شدمغم دلدار فکنده است به جانم، شررىکه به جان آمدم و شهره بازار شدمدرِ میخانه گشایید به رویم، شب و روزکه من از مسجد و از مدرسه، بیزار شدمجامه زهد و ریا کَندم و بر تن کردمخرقه پیر خراباتى و هشیار شدمواعظ شهر که از پند خود آزارم داداز دم رند مى آلوده مددکار شدمبگذارید که از بتکده یادى بکنممن که با دست بت میکده بیدار شدم»
غزل مقام معظم رهبری در پاسخ به غزل حضرت امام(ره):
«تو که خود خال لبی از چه گرفتار شدیتو طبیب همهای از چه تو بیمار شدیتو که فارغ شده بودی ز همه کان و مکاندار منصور بریدی همه تندار شدیعشق معشوق و غم دوست بزد بر تو شررای که در قول و عمل شهره بازار شدیمسجد و مدرسه را روح و روان بخشیدیوه که بر مسجدیان نقطه پرگار شدیخرقه پیر خراباتی ما سیره توستامت از گفته در بار تو هشیار شدیواعظ شهر همه عمر بزد لاف منیدم عیسی مسیح از تو پدیدار شدییادی از ما بنما ای شده آسوده ز غمببریدی ز همه خلق و به حق یار شدی»
..............پایان پیام/ 218